يا اباالمهدى امام عسگرى


عاشقا، مستانگى از سر بگير

 

ساقى از ره مى‏رسد ساغر بگير

 

مرغ دل را از قفس آزاد كن

 

با پرستوهاى عاشق پر بگير

 

پر بزن تا كوىِ يارِ مَه لقا

 

جا به بامِ خانه دلبر بگير

 

گرچو من بشكسته بالى غم مخور

 

با ولاى يار بال و پر بگير

 

جشن ميلاد امام عسگرى

 

آمده عيدى ز پيغمبر بگير

 

هر چه مى‏خواهد دلت از يُمن او

 

از يَدِ پر قدرت حيدر بگير

 

طالب عفوى اگر با يا حسن

 

دامن محبوبه داور بگير

 

شيعه مى‏نازد به نام عسگرى

 

يا اباالمهدى امام عسگرى

 

 

 

كيست او بر شيعيان مولاستى

 

كيست او نور دل طاهاستى

 

كيست او ابن الرضا، بابُ الهدى

 

پور حيدر زاده زهراستى

 

كيست او كز مقدمش هفت آسمان

 

غرق زينب باشد و غوغاستى

 

كيست او اندر رهش پيغمبران

 

دست بر سينه همه برپاستى

 

كيست او سرمايه هستى حق

 

ياسِ بى مثل جهان آراستى

 

كيست او عشق خداى سرمدى

 

عاشقى را بهترين معناستى

 

او امام عسگرى باشد كه بر

 

خستگان عشق مولاناستى

 

شيعه مى‏نازد به نام عسگرى

 

يا اباالمهدى امام عسگرى

 

 

 

اى تجلى خدا سيماى تو

 

جلوه حق چهره زيباى تو

 

پرچم شيعه به دوشت استوار

 

اعتدالش از قد رعناى تو

 

كى شود اى جرعه بخش عاشقان

 

ساغرى مِى نوشم از صهباى تو

 

اى دَهُم فرزند دلبند على

 

كى شود بوسه زنم بر پاى تو

 

جانثار مكتب پاك توايم

 

در شب ميلاد پر غوغاى تو

 

سامرا امشب ندارد زائرى

 

اى فدايت عاشق شيداى تو

 

ميهمان بزم ميلاد توايم

 

تا بياد مهدى تنهاى تو

 

شيعه مى‏نازد به نام عسگرى

 

يا اباالمهدى امام عسگرى

 

--------

 

عاشقان دارد صفایى سامرا

 

بارگاه جانفزایى سامرا

 

کعبه دلهاى عاشق سامرا

 

قبله جانهاى مایى سامرا

 

هم نجف هم مشهدى و هم بقیع

 

کاظمینى، کربلایى سامرا

 

زائر هر روز تو مهدى بُوَد

 

با نوایش آشنایى سامرا

 

سوى خود هر عاشقى را مى‏کشى

 

با کمال دلربایى سامرا

 

کاش من در خون خود غلطان شَوَم

 

تا بگیرم در تو جایى سامرا

 

عاشقى آواره‏ام من آمدم

 

کُنج تو گیرم سرایى سامرا

 

شیعه مى‏نازد به نام عسگرى

 

یا اباالمهدى امام عسگرى

 

شاعر: سید محمد میر هاشمی

امام حسن عسکری(ع)-مدح



بارها بار با دو چشم دلم، دیده ام رسم دلبری تان را

در نمازم شنیده ام گه گاه، ذکر الله اکبری تان را

من یتیم ندیدنت هستم، ای زحل! دست من به دامانت

می شود ماه! سامرا بدهی، نسیه یا نقد مشتری تان را؟

درد عشقی کشیده ام آقا! از خودم هم بریده ام آقا!

دانه دانه چشیده ام آقا! طعم انگور عسکری تان را

گرچه در کنج قلعه محصورید، گرچه از شیعیان خود دورید

بادها در بغل به عاشق ها، می رسانند رهبری تان را

گرچه زندانتان شکنجه نداشت، غیر درد و به غیر رنجه نداشت

در و دیوار قلعه می دیدند، رنج موسی بن جعفری تان را

در کنار زلال منبرتان، دوش بر دوش "احمدِ اسحاق"

عاقبت شعرواره ام آموخت، شیوه ی ذرّه پروری تان را

امام حسن عسکری(ع)-ولادت


 

از پنجشنبه های دل من عبور كن

یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن

آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن

چشمان خیس و غم زده ام را مرور كن

چیزی دگر نمانده به هنگامهٔ ظهور

ما را در این دقایق آخر صبور كن

با آخرین ستاره شب های انتظار

با یازده ستاره تو در ما ظهور كن

با اشك صیقلی بده ما را و بعد از آن

سنگ سیاه سینهٔ ما را بلور كن

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

آدم کشیده بود خودش را به التجا

غم هم نشسته بود لب جادهٔ فنا

کشتیِّ نوح هم به تکسّر رسیده بود

و می طنید یک سره دور و بر بلا

موسا که رفته بود به دریا عصا به دست!

عیسا مریض بود و به ذکر هوالشفا

آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود

آن سو خلیل بود و دو چشمِ پر از دعا

آن غصه ها و این همه غم ها یکی یکی

گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا

تا این که چشم شان همه افتاد سمت تو

یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا

آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود

این سو نگاه سبز و سرور آور شما

از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم

و خوانده ایم نام تو را "سُـرّ مَـن رای"

از آن به بعد غم که به ما روی می کند

مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن 

تا كوچه های سامره مردی نجیب داشت

آری هوای شهر فقط بوی سیب داشت

شب ها كه در ترنّم سجاده می نشست

شب های عرش  حال و هوایی عجیب داشت

هر گاه با دعای فرج اوج می گرفت

زیر لبش ترنم اَمَّن یُجیب داشت

درد آمد و دوا شد و با یك اشاره گفت:

هر گوشه از كلام لبش یك طبیب داشت

آن قدر کشته شد دل و آن قدر زنده شد

با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

هر جا که باده هست صفای خُمش تویی

هر جا که آیه ای است ضمیر کُمش تویی

آدم طمع به کسب مقام شما نمود

در صورتی که آب و گلِ گندمش تویی

شهر مدینه شادتر از این نمی شود

چون که به لطف حق حَسن دومش تویی

فهمیدم از ترنم سرداب سامرا

هر جا که جمکران شده شهر قُمش تویی

خورشید مردمیِ زمین؛ آسمان ترین

ای خوش به حال هر که تب مردمش تویی

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

امام حسن عسگری(ع)-ولادت



ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را

سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

ز نور معرفت و رحمت و ولایت تو

بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

میان مزرعه‌ی سبز استجابت تو

کنار چشمه‌ی خورشید کشت قلبم را

مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد

سپس نهاد میان بهشت قلبم را

دخیل پنجره های حرم شدم تا حق

رها نمود ز کعبه، کنشت، قلبم را

خدا گواست که من از ازل گدای توام

اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توام

ز بسکه آهوی چشم تو دلبری کرده

دل رمیده‌ی ما را کبوتری کرده

من چو ذره کجا و زیارت خورشید

نگاه روشن تو ذره پروری کرده

بهشت چشم رئوفت چه رونقی دارد

که با بهشت خدا هم برابری کرده

فدای عاطفه های نگاه پُر مهرت

مرام قلب مرا عشق باوری کرده

چقدر تازه مسلمان کنار خود داری

مسیح چشم تو کار پیمبری کرده

شکوه ناب ولایت تویی که دل ها را

تجلیات نگاه تو حیدری کرده

همیشه معجزه های تو منجلی بوده

همیشه ذکر کثیرت علی علی بوده 

خدا نهاده در این چشم ها صلابت را

شکوه و هیبت و آقایی و سیادت را

برای اهل زمین آسمانی از فیضی

ببار بر دلمان کوثر فضیلت را

به لطف گوشه‌ی چشم تو حضرت باران

خدا گشوده روی خلق باب رحمت را

مسیح آل محمد! بزرگ نصرانی

چه خوب دیده کرامات چشمهایت را

چه کودکانه به عزم مصاف می آیند

نگاه نافذ تو رام کرده خلقت را

ز دشمنان خودت هم دریغ ننمودی

زلال معرفت و زمزم هدایت را

تمام همتت این بود که بفهمانی

به شیعه سرّ بقا، معنی ولایت را

چقدر گفتی از آن آفتاب پشت ابر

حکایت ولی و انتظار و غیبت را

خوشا کسی که دمی غائب از حضورش نیست

حجاب خود نشده بی نصیبِ نورش نیست

شده ست مرقد تو اعتبار سامرّا

شکوه گنبد زردت وقار سامرّا

به یمن مقدمت آقا طواف می کردند

تمام ارض و سما در مدار سامرّا

فرشتگان مقرب مسافران تواند

شهود می چکد از جلوه زار سامرّا

غبار مقدمت ای عشق جای خود دارد

که طوطیای نگاهم غبار سامرّا

گرفته قلب من خسته آشیان امشب

در آستان تو، گوشه کنار سامرّا

اگر چه لایق وصل تو نیستم اما

ز دست رفته دلم در جوار سامرّا

به عشق دیدن سرداب می تپد هردم

دل شکسته دل بی قرار سامرّا

غروب جمعه نگاهم به راه موعودی است

کنار جاده‌ی چشم انتظار سامرّا

طلوع می کند آخر سلاله‌ی خورشید

ز راه می رسد آخر بهار سامرّا

کبوتر دل من را تو جمکرانی کن

مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن

اشعار ولادت امام حسن عسگری(ع) - یوسف رحیمی

 

ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را

سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

 

ز نور معرفت و رحمت و ولایت تو

بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

 

میان مزرعه‌ي سبز استجابت تو

کنار چشمه‌ي خورشید کشت قلبم را

 

مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد

سپس نهاد میان بهشت قلبم را

 

دخیل پنجره های حرم شدم تا حق

رها نمود ز کعبه، کنشت، قلبم را

 

خدا گواست که من از ازل گدای توأم

اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توأم

 

ز بسکه آهوي چشم تو دلبري کرده

دل رميده‌ي ما را کبوتري کرده

 

من چو ذره کجا و زيارت خورشيد

نگاه روشن تو ذره پروري کرده

 

بهشت چشم رئوفت چه رونقي دارد

که با بهشت خدا هم برابري کرده

 

فداي عاطفه هاي نگاه پُر مهرت

مرام قلب مرا عشق باوري کرده

 

چقدر تازه مسلمان کنار خود داري

مسيح چشم تو کار پيمبري کرده

 

شکوه ناب ولايت تويي که دل ها را

تجليات نگاه تو حيدري کرده

 

همیشه معجزه های تو منجلی بوده

همیشه ذکر کثیرت علی علی بوده

 

خدا نهاده در اين چشم ها صلابت را

شکوه و هيبت و آقايي و سيادت را

 

براي اهل زمين آسماني از فيضي

ببار بر دلمان کوثر فضيلت را

 

به لطف گوشه‌ي چشم تو حضرت باران

خدا گشوده روي خلق باب رحمت را

 

مسيح آل محمد! بزرگ نصراني

چه خوب ديده کرامات چشمهايت را

 

چه کودکانه به عزم مصاف مي آيند

نگاه نافذ تو رام کرده خلقت را

 

ز دشمنان خودت هم دريغ ننمودي

زلال معرفت و زمزم هدايت را

 

تمام همتت اين بود که بفهماني

به شيعه سرّ بقا، معني ولايت را

 

چقدر گفتي از آن آفتاب پشت ابر

حکایت ولی و انتظار و غيبت را

 

خوشا کسی که دمی غائب از حضورش نیست

حجاب خود نشده بی نصیبِ نورش نیست

 

شده ست مرقد تو اعتبار سامرّا

شکوه گنبد زردت وقار سامرّا *

 

به یمن مقدمت آقا طواف می کردند

تمام ارض و سما در مدار سامرّا

 

فرشتگان مقرب مسافران تواند

شهود می چکد از جلوه زار سامرّا

 

غبار مقدمت ای عشق جای خود دارد

که طوطیای نگاهم غبار سامرّا

 

گرفته قلب من خسته آشيان امشب

در آستان تو، گوشه کنار سامرّا

 

اگر چه لایق وصل تو نیستم اما

ز دست رفته دلم در جوار سامرّا

 

به عشق دیدن سرداب می تپد هردم

دل شکسته دل بی قرار سامرّا

 

غروب جمعه نگاهم به راه موعودی است

کنار جاده‌ي چشم انتظار سامرّا

 

طلوع می کند آخر سلاله‌ي خورشید

ز راه می رسد آخر بهار سامرّا

 

کبوتر دل من را تو جمکرانی کن

مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن

 

یوسف رحیمی

اشعار ولادت امام حسن عسگری(ع) - محمد بیابانی

دوباره پای غزل سویتان دوان شده است

حروف واژه عشقم ترانه خوان شده است

 

ردیف و قافیه هایم فقط به ذوق شماست

که اینچنین همه همرنگ آسمان شده است

 

زبان رو به سوی قبله مانده طبعم

به جان رسیده و انگار پرتوان شده است

 

فضای آبی شعرم نثار مقدمتان

بهار هم به قدوم شما جوان شده است

 

نَمی ز بارش حُسن شما و آل شما

کتاب شعر و غزلهای شاعران شده است

 

فضای شعر، پر از لطف بی کرانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

 

چه منتی به سر خلقت خدا داری

اگر به چشم زمین پای خویش بگذاری

 

سحاب رحمتی و پای آسمان خدا

کنار می کشد آن ساعتی که می باری

 

فرشتگان همه مبهوت جلوه رویت

چه دلربایی... عجب دلبری... چه دلداری...

 

تو آخرین گل یاسی که نقش هایت را

به کوچه باغ قدیمی شهر می کاری

 

پس از تو صبح مدینه دگر نخواهد دید

طلوع نسل خدا را زمان بیداری

 

لبان حضرت هادی پر از ترانه توست

کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

 

اگرچه عمر تو ایام کمتری دارد

ولی به عمر دو صد نوح برتری دارد

 

بهشت کوی تو! نه... نه... غباری از کویت

کجا به وعده جنت برابری دارد؟

 

کدام دلبری آن هم به نقد جان دادن

شبیه و مثل تو آنقدر مشتری دارد

 

دل مریض من آقا اگرچه ناخوش بود

ولی به لطف تو اوضاع بهتری دارد

 

گدای ریزه خور سفره تو سلطان است

چرا که بر سر خود تاج سروری دارد

 

نگاه ماست که دنبال آب و دانه توست

کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

 

خوشا به حال کسی که هواییت باشد

گدای روز وشب سامراییت باشد

 

شنید هرکه حدیث تو از پس پرده

همیشه مست کلام خداییت باشد

 

عبادت تو میان درندگان یعنی

جهان به سلطه فرمانرواییت باشد

 

کسی که در وطنش خانه رضا دارد

هلاک کنیه ابن الرضاییت باشد

 

خوشا به آنکه به یاد ضریح شش گوشت

مسافر حرم کربلاییت باشد

 

بیا مرا بطلب ، دل پر از بهانه توست

کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

 

شما که جود و کرم عادت و مرام شماست

گدا همیشه پر از شرم احترام شماست

 

شما که صاحب شیرین ترین اسمائید

همیشه روی لب ما طنین نام شماست

 

شما که هیچ زمان حج نرفته اید اما

هم آب زمزم و هم کعبه تشنه کام شماست

 

شماکه حجت حقید در برابر ما

به گفته خودتان فاطمه امام شماست

 

تو را به فاطمه آقا خودت دعایی کن

که استجابت، اجزایی از کلام شماست

 

دعا برای فرج نزد آستانه توست

کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

 

محمد بیابانی

اي حضرت معشوق اي ليلاترينم

اي حضرت معشوق اي ليلاترينم

من از همه پروانه ها شیدا ترینم

 

سنگ ملامت خورده عشق تو هستم

يعني ميان عاشقان رسوا ترينم

 

 تو آيه هاي مصحف پيغمبراني

بهر تلاوت كردنت شيواترينم

 

اي كيسه بر دوش سحرهاي محله

مرد كريم سامرا ؛ آقاترينم

 

ما ريزه خوار دولت عشق توهستيم

ای حضرت معشوق ای لیلاترینم

 

 اندازه ي ما چشم تو ديوانه دارد

مجنون ميان خانه ي ما خانه دارد

 

تو آشنای کوچه های آسمانی

بالاتر از فهم اهالی جهانی

 

فهمیدن شأن و مقام تو محال است

تو سرّ الاسرار نهان اندر نهانی

 

رد قدم های همیشه جاری ات را

تا مرزهای بی نهایت می رسانی

 

وقتی که می آیی کنار جانمازت

دنبال خود خیلی ملک را می کشانی

 

تو ابتدا و انتها اصلاً نداری

مثل خدائی و همیشه جاودانی

 

ای روشنی مطلق شب های تارم

پروردگار بی مثال هر چه دارم

 

من از مساكين قديم سامرايم

از آن سوي دنيا چه آوردي برايم

 

اين روزها كه مرقدت گنبد ندارد

من یا کریم خاکی صحن شمایم

 

آقایی تو فرصت مسکینی ام داد

پس خوش به حال دست هایم که گدایم

 

دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم

این چشم هایت میکشاند تا کجایم

 

خیراتیِ دور سر سجاده ی توست

خاکستر بال و پر پروانه هایم

 

صبح ازل ما را گدایت آفریدند

مثل دخیل سامرایت آفریدند

 

ای بی نظیری که پر از آیات رازی

مثل خداوندی و از ما بی نیازی

 

هر صبح از بام بلند آسمان ها

با چشم های روشنت خورشید سازی

 

صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت

باید به این چشمان شهلایت بنازی

 

جبریل را دیدیم با خیل ملائک

در آن بهشت صحن تان میکرد بازی

 

تو از همین قطعه زمین سامرا هم

فرمانروای سرزمین های حجازی

 

مرد بهشتی زمین ای بی مثالم

ای آب جاری کویر خشکسالم

 

نذر تو كردم اين پر خاكستري را

اين دست هاي خالي پشت دري را

 

ديشب دعا كرديم تا اين كه خداوند

هرگز نگيرد از تو ذره پروري را

 

شرح كمالات تو را يك روز خوانديم

ديديم در تو سيره ي پيغمبري را

 

صد بار دنيا امتحان كرد و نداديم

يك ذره از مهر امام عسگري را

 

ما خاكسار صبح و شام اهل بيتيم

فرداي محشر هم غلام اهل بيتيم

 

امشب اگر دست شما بالا بيايد

اميد آن داريم كه آقا بيايد

 

دستي ببر بالا كه در اين فصل سرما

در خانه هاي ما كمي گرما بيايد

 

دستي ببر بالا كه در اين خشكسالي

آقاي ما با هيبت سقا بيايد

 

دستي ببر بالا كه در يك جمعه سبز

آن انتقام ظهر عاشورا بيايد

 

اين روزها با ذوالفقار مرد كوفه

بهر تقاص چادر زهرا بيايد

 

امشب دلم سمت افقـهاي ظهوراست

چشم انتظارظهـرفرداي ظهور است

 

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید