حضرت زهرا(س)-ولادت




هوای خانه سراسیمه بود، سنگین بود

خدیجه ملتهب دردهای شیرین بود

زنان قوم به دلداری اش نیامده اند

از این غریبی و غربت چقدر غمگین بود

گرفت دست به پهلو، خدای خود را خواند

به استجابت او خانه غرق آمین بود

ندای کودک خود را شنید، مریم شد

صدای نازک او التیام و تسکین بود

و دید آسیه دورش گلاب می پاشد

دو زن، دو حوریه اش در کنار بالین بود

دم شکفتن آن نور آسمان در خاک

حلول کوثر طاها، بهار یاسین بود

 پروانه نجاتی

حضرت زهرا(س)-ولادت-حماسه سیاسی




شب بود و تاریکی طنین انداخت در شهر

سرما خروشی سهمگین انداخت در شهر

آن شب صبوری در سرشت مادران بود

زنده به گوری سرنوشت دختران بود

ناگاه فجری مژده ی روشنگر آورد

از خاوران نور محمد سر برآورد

آن مرد، دل را شور محشر گونه ای داد

زن را کرامت های دیگر گونه ای داد

می گفت زن چون آسمانی بیکران است

آری بهشتی زیر پای مادران است

زیباترین فصل کتاب او تو بودی

والاترین زن در خطاب او تو بودی

ای نور تو شمع دل افروز پیمبر

مزد عبادات چهل روز پیمبر

ای هم نشان با چاه در انبوه دردش

ای همنشین ماه با گل های زردش

با آن جلالت پای پر آماس، آری

دستان پینه بسته و دستاس، آری

بانو! چقدر این سادگی را دوست داری

پیش از سفر آمادگی را دوست داری

ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق

ای سفره ی افطار تو سرشار انفاق

از بس پس انفاق ها لحظه شمردی

تا خانه ات رخت عروسی را نبردی

دست تو از باغ خدا انجیر می ریخت

بر کاسه ی صبح دل ما شیر می ریخت

آری گل مریم تماشا آفریدی

عطری دمیدی و مسیحا آفریدی

مثل اذان نام تو بر گلدسته ها ماند

وقتی گلستان تو زینب را شکوفاند1

با نسل تو خورشید اندودیم اکنون

با یازده صبح تو خشنودیم اکنون

پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم

سلمان خرمای بهشتی تو باشیم

ای هرم صحرای عطش غالب به حالت

ای سختی شعب ابی طالب به جانت

شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را

آغوش واکن بوسه باران پدر را

آری پدر را یا رسول الله گفتی

در پاسخ اما این سخن ها را شنفتی:

ای گل، بهاری عاطفه در برگ ها کن

یعنی مرا با "ای پدر" تنها صدا کن

بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟

یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟

ما در مدینه عطر گل ها را شنیدیم

اما نشانی از مزار تو ندیدیم

ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها

ای ندبه ات بنیان کن بی چشم و روها

با خطبه ات مرز امید و بیم بودی

آن جا تبر بر دوش ابراهیم بودی

گفتی: مبادا کافری ها پا بگیرند

موسی نباشد سامری ها پا بگیرند

نگذاشتی که بیشه ها در گیر باشند

روباه ها فکر شکار شیر باشند

با این حماسه شور و شینی آفریدی

تکبیر گفتی و حسینی آفریدی

دشمن اگر چه بادها در غب غب انداخت

خود را میان خطبه ی پر شور تو باخت

تو کوثری تو چشمه ای تو مثل رودی

از دامن خورشید ما تهمت زدودی

یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست

انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست

اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم

این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم

امروز در بیروت نسل تازه داریم

در غزه از روح حماس آوازه داریم

آنک درای فتح و ایمان پرشتاب است

این بانگ نسل سوم انقلاب است

"گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم

حکم جلودار است سر در پیش داریم"

بانو! جوانانت خط شب را شکستند

با راه فرزندت خمینی عهد بستند

لب تر کنی در معرکه جان می سپارند

ای هاجر! اسماعیل هایت بی قرارند

بار دگر دل مژده ی روشنگر آورد

از خاوران نور محمد سر بر آورد

حجت الاسلام جواد محمد زمانی

امام حسن عسکری(ع)-ولادت


 

از پنجشنبه های دل من عبور كن

یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن

آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن

چشمان خیس و غم زده ام را مرور كن

چیزی دگر نمانده به هنگامهٔ ظهور

ما را در این دقایق آخر صبور كن

با آخرین ستاره شب های انتظار

با یازده ستاره تو در ما ظهور كن

با اشك صیقلی بده ما را و بعد از آن

سنگ سیاه سینهٔ ما را بلور كن

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

آدم کشیده بود خودش را به التجا

غم هم نشسته بود لب جادهٔ فنا

کشتیِّ نوح هم به تکسّر رسیده بود

و می طنید یک سره دور و بر بلا

موسا که رفته بود به دریا عصا به دست!

عیسا مریض بود و به ذکر هوالشفا

آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود

آن سو خلیل بود و دو چشمِ پر از دعا

آن غصه ها و این همه غم ها یکی یکی

گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا

تا این که چشم شان همه افتاد سمت تو

یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا

آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود

این سو نگاه سبز و سرور آور شما

از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم

و خوانده ایم نام تو را "سُـرّ مَـن رای"

از آن به بعد غم که به ما روی می کند

مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن 

تا كوچه های سامره مردی نجیب داشت

آری هوای شهر فقط بوی سیب داشت

شب ها كه در ترنّم سجاده می نشست

شب های عرش  حال و هوایی عجیب داشت

هر گاه با دعای فرج اوج می گرفت

زیر لبش ترنم اَمَّن یُجیب داشت

درد آمد و دوا شد و با یك اشاره گفت:

هر گوشه از كلام لبش یك طبیب داشت

آن قدر کشته شد دل و آن قدر زنده شد

با تیغ ابرویی که فراز و نشیب داشت

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

هر جا که باده هست صفای خُمش تویی

هر جا که آیه ای است ضمیر کُمش تویی

آدم طمع به کسب مقام شما نمود

در صورتی که آب و گلِ گندمش تویی

شهر مدینه شادتر از این نمی شود

چون که به لطف حق حَسن دومش تویی

فهمیدم از ترنم سرداب سامرا

هر جا که جمکران شده شهر قُمش تویی

خورشید مردمیِ زمین؛ آسمان ترین

ای خوش به حال هر که تب مردمش تویی

ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن

عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن

امام حسن عسگری(ع)-ولادت



ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را

سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

ز نور معرفت و رحمت و ولایت تو

بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

میان مزرعه‌ی سبز استجابت تو

کنار چشمه‌ی خورشید کشت قلبم را

مرا اسیر تماشای چشمهایت کرد

سپس نهاد میان بهشت قلبم را

دخیل پنجره های حرم شدم تا حق

رها نمود ز کعبه، کنشت، قلبم را

خدا گواست که من از ازل گدای توام

اسیر رحمت و فضل تو، مبتلای توام

ز بسکه آهوی چشم تو دلبری کرده

دل رمیده‌ی ما را کبوتری کرده

من چو ذره کجا و زیارت خورشید

نگاه روشن تو ذره پروری کرده

بهشت چشم رئوفت چه رونقی دارد

که با بهشت خدا هم برابری کرده

فدای عاطفه های نگاه پُر مهرت

مرام قلب مرا عشق باوری کرده

چقدر تازه مسلمان کنار خود داری

مسیح چشم تو کار پیمبری کرده

شکوه ناب ولایت تویی که دل ها را

تجلیات نگاه تو حیدری کرده

همیشه معجزه های تو منجلی بوده

همیشه ذکر کثیرت علی علی بوده 

خدا نهاده در این چشم ها صلابت را

شکوه و هیبت و آقایی و سیادت را

برای اهل زمین آسمانی از فیضی

ببار بر دلمان کوثر فضیلت را

به لطف گوشه‌ی چشم تو حضرت باران

خدا گشوده روی خلق باب رحمت را

مسیح آل محمد! بزرگ نصرانی

چه خوب دیده کرامات چشمهایت را

چه کودکانه به عزم مصاف می آیند

نگاه نافذ تو رام کرده خلقت را

ز دشمنان خودت هم دریغ ننمودی

زلال معرفت و زمزم هدایت را

تمام همتت این بود که بفهمانی

به شیعه سرّ بقا، معنی ولایت را

چقدر گفتی از آن آفتاب پشت ابر

حکایت ولی و انتظار و غیبت را

خوشا کسی که دمی غائب از حضورش نیست

حجاب خود نشده بی نصیبِ نورش نیست

شده ست مرقد تو اعتبار سامرّا

شکوه گنبد زردت وقار سامرّا

به یمن مقدمت آقا طواف می کردند

تمام ارض و سما در مدار سامرّا

فرشتگان مقرب مسافران تواند

شهود می چکد از جلوه زار سامرّا

غبار مقدمت ای عشق جای خود دارد

که طوطیای نگاهم غبار سامرّا

گرفته قلب من خسته آشیان امشب

در آستان تو، گوشه کنار سامرّا

اگر چه لایق وصل تو نیستم اما

ز دست رفته دلم در جوار سامرّا

به عشق دیدن سرداب می تپد هردم

دل شکسته دل بی قرار سامرّا

غروب جمعه نگاهم به راه موعودی است

کنار جاده‌ی چشم انتظار سامرّا

طلوع می کند آخر سلاله‌ی خورشید

ز راه می رسد آخر بهار سامرّا

کبوتر دل من را تو جمکرانی کن

مرا به لطف خودت صاحب الزّمانی کن

پیامبر اکرم(ص)-ولادت



ای اهل جهان گوش به فرمان محمّد

این پنج کتب آمـده در شـأن محمّد

خواهید که در دامـن بیگانـه نیفتید

آرید همـه دسـت بـه دامـان محمّد

والله قسـم سـوی خداونــد نبـاشد

راهی به جز از عترت و قرآن محمّد

بایـد ز علی مثـل نبـی کرد اطاعت

چون غیر علی نیست کسی جان محمّد

روزی که نبی بود و خدای ازلی بود

والله علی بود و علی بود و علی بود

ای خیـل رسـل بـوده از آغـاز بشیـرت

وی آمــده خـلوتگـه معبـود، سریـرت

در حشر به گلزار جنانش، چه نیاز است

آن کـو نگـرد بـر گـل رخســارِ منیرت

بـر تخـت سلیمـان نبـی نــاز فـروشد-

هر کس بنشیند به روی فرشِ حصریت

ما محـو تجـلای تـو هستیـم و ندیدیم

عمری است که جبریلِ امین است اسیرت

از صبح ازل، نخل رسالت به تو بر داد

آییـن تـو تنهـا مـدنیّت بـه بشر داد

تو نوری و توصیف تو در سورۀ نور است

تو خود شجر نوری و دل، وادی طور است

مدح تو عیان است در انجیل و به تورات

قرآن تو فـوق صُحُـف و فـوق زَبور است

زهـرای تـو مرضیه و انسیّـه و حورا

خاکِ قدمِ فضّۀ او سرمـۀ حور است

آییـن تـو، قرآن تـو، دین تو هماره

بر امت تو باعث فخر است و غرور است

سوگنـد بــه ذاتِ احــدِ قـادرِ منان

میلاد تو یک هدیۀ پاک است به انسان

آیینۀ رحمـانی و رحمــان بــه تــو نازد

آرنــدۀ قــرآنی و قـرآن بــه تــو نــازد

عیسـای مسیحا به فلک، مـدح تـو گوید

بـالله قسـم، موسی عمـران بــه تـو نازد

چرخ و فلک و ارض و سما و مه و خورشید

جـن و بشـر و حـوری غلمـان به تو نازد

سوگند به انسان که قسم خورده خدایش

حق است که پیش از همه، انسان به تو نازد

تو جـان علـی هستی و او جـان تو، آری

والله کـه در جسـم علـی، جان به تو نازد

"میثم" به تو نازد که بوَد مدح‌سرایت

ای خواجـۀ عالم! همه عالم به فدایت

امام صادق(ع)-ولادت



جشن خدا بـه وسعت دنیا مبـارک است

تکرار عیـد دیگـر «طاهـا» مبـارک است

در لیلـــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم

میـلاد علـم و دانش و تقوا مبارک است

بـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خـداست

دیــدار روی حـیِّ تعالـی مبـارک است

عیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّــت خــدا

بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است

آییـن مـاست جعفـری از لطـف کبـریا

این عید عید ماست که بر ما مبارک است

ما در پناه عترت و قرآن و احمدیم

زیـر لـوای صــادق آل محمّـدیم

یا باقـرالعلـوم! الهــی امــام علـم

تابید روی دست تو امشب تمام علم

بر این پسر که صادق آل محمّد است

تـا بامـداد روز قیـامت، سـلامِ علم

وقتـی زبان او به سخن باز می‌شود

پر می‌کشد به اوج سماوات، نام علم

بـر سینـ، مقـدس نــورانیَش درود

آن سینه‌ای که آمده بیت‌الحرامِ علم

می‌جوشد از عقیق لبش گوهر کمال

در می‌شود به درج دهانش کلام علم

توحیــد زنــده از سخــن دلربـای او

قــرآن، نیـازمند لــب جــان‌فـزای او

گویـی رسول سر دهد آوای "تفلحوا"

وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او

هر کس به پای کرسی درسش کند جلوس

بر بـال جبرییل امیـن اسـت، جای او

جبریل نـه، ملائکه نه، جن و انس نه

بایــد کننــد آل محمّــد ثنــای او

گر شاعری به شأن خدا بوَد گفتمی

بایــد خــدا قصیـده بگوید برای او

مدحش بـه لـوح، بـا قلم وحیِ کبریاست

فرقان و نور و کوثر و تطهیر و «هل اتی»ست

ای جبرییـل، تشنـۀ دریــای نــور تـو

زانــو زدنـد خیـل مـلک در حضـور تو

صدهـا مسیـح سایه‌نشینت در آفتـاب

صدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طـور تو

هر جا سخن ز دانش و تقوا و حکمت است

احسـاس می‌شـود همگـان را ظهور تو

دانـش همیشه سیـر کنـد در مسیر تو

عرفـان همـاره شـور نـوازد بـه شور تو

عیسی مسیح، موسیِ عمران، خلیل، نوح

خـورده شـراب نـور ز جـام طهـور تو

هر چند قدر و مرتبه‌ات را ندیده‌ایم

بیش از ائمه، از تو روایت شنیده‌ایم

فضل و کمـال را سنــدِ معتبــر تویی

نخـل قیـام کـرب و بـلا را ثمـر تویی

دریای شش دُری و سپهرِ شش آفتاب

یا پنج بحرِ فضل و شرف را گهـر تویی

صدیـقِ اکبـرنــد امـامـان مــا همـه

اما بـه صـدق، از همه مشهورتـر تویی

میزان: تو و حساب: تو، حشر و صراط: تو

قاضـی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی

مهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبادت است

شب زنـده‌دارهـای خـدا را سحـر تویی

حجّت در این مقام، تمام است بر همه

بی‌مهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همه

تــو وارث تمــام علـــوم پیمبــری

قــرآنِ ناطقــی، ولــی‌اللهِ اکبـــری

جز حق که گفته وصف تو را با زبان وحی

از هر چه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـری

بـر روی دستِ حجّت حق، باقرالعلوم

قرآنِ ناطـق استی و فرقـان دیگـری

گر جانمـاز بـاز کنی، زین‌‌العابدین

ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری

تو یـک امـام نه، تـو تمـامِ ائمه‌ای

تو چارده جمال خداونـد منظـری

شکر خـدا کـه در کنفِ چـارده ولی

نه مالکی نه شافعی استم، نه حنبلی

ای در کمنـد عـزم تـو لیل و نهـارها

دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهارها

قرآن زده است بوسه به لب‌هات، بارها

دادی بـه علـم بــا نفست، اعتبـارها

نـام خـوشت، قــرار دل بـی‌قـرارهـا

هر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی است

روشن ز تـوست چشمِ همه روزگارها

آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط

صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها

"میثم" که خار توست، به گل ناز می‌کند

تنهـا زبـان بـه مـدح شمـا باز می‌کند


امام حسن مجتبی(ع)-ولادت

امام بی کسان

حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است

در تن عاطفه ام، باز توان آمده است

چه مبارک سحری هست وچه فرخنده شبی

که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است

چه نشستید درِ میکده ها باز شده

آی مستان خدا! پیر مغان آمده است

حرف ازکوثر واز ساقی کوثر بزنید

حال که صحبت مستی به میان آمده است

روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید

نمکِ سفره ماه رمضان آمده است

سفره تکمیل شد و ماه خدا کامل شد

سوره قدر شب پانزدهم نازل شد

محسن عرب خالقی

حسن جان

حسن جان

 

گفتم غزلی در خور نامت بنویسم 

اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم

 

ای  محشر امروز چه تشبیه بیارم

از قد تو فردای قیامت بنویسم

 

من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید

از حضرت دریای کرامت بنویسم

 

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد

تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

 

شان تو نگنجید و از این قاب در آمد

دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد

 

من ایل و تبارم سر این سفره نشستند

جمع کس و کارم سر این سفره نشستند

 

در باغ نگاه تو من کال رسیدم

پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم

 

هم رنگ نگاه تو  شده دامن دریا

 آئینه زده ریسه به پیراهن دریا

 

اول نوه ی دختری خلق عظیمی

تو جلوه  ی پیغمبری خلق عظیمی

 

مدیون تو هستند همه مردم عالم

نان عمل توست سر سفره ی آدم

 

مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته

از صندوق قرض الحسنت وام گرفته

 

حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

 

صابر خراسانی

امام حسن مجتبی(ع)-ولادت

مجتبی کرمی


چه می شود که دوباره مجالمان بدهی

و وسعتی به فضای خیالمان بدهی

برای آن که بیاییم در بقیع شما

برای آن که بیاییم بالمان بدهی

چه می شود که برای گرفتن حاجت

برای این همه پاسخ سوالمان بدهی

کنار حج که دعای مدام این ماه است

سفر به شهر مدینه به فالمان بدهی

و چند ساعت دیگر از این ضیافت را

قنوت و اشک و دعا، حسّ و حالمان بدهی

برای آن که ضریحت به قم بنا گردد

چه می شود که شما هم مدالمان بدهی

شما ترنم زیبای شعر بارانی

تو آن دلی که ربودی دگر نمی رانی

رطب بده به گدایت برای افطارش

شفا بده به دل و سینه ی گرفتارش

کمک کنید نیفتد درون این دنیا

دعا کنید نیفتد به دوزخ آمارش

نوشته اند غلامت بهشت می آید

بهشت می برد او را خودش به اصرارش

هر آن که وقف تو شد با نگاه مادرتان

عجیب رونق خوبی گرفت بازارش

خرابه های دل و فکر و ذهن را آقا

سپرده ام به نگاهت به دست معمارش

شمیم یاس مدینه ز سمت خانه ی توست

برای آن که بیابد تو را طرفدارش

شفاعت است برایم قنوت سبز شما

حماسه است همیشه سکوت سبز شما  

کریم! این دل ما باز یاکریم شماست

و تحت لطف و عنایات مستقیم شماست

شما که خانه یتان این دل است حرفی نیست!!

دل رمیده ی من نیز در حریم شماست

و تا اجازه ندادی به غایتت برسد

نشسته گریه کنان در حرم مقیم شماست

نشسته گوشه ای از کوچه ی بنی هاشم

گدایتان که همان سائل قدیم شماست

نشسته تا که بیایی عنایتی بکنی

نشسته منتظر رحمت نسیم شماست

مدد نما که محرّم به قله ات برسم

تمام قیمت من گریه بر یتیم شماست

پدر و مادرم آقا فدای قاسمتان

چه بی حد است برای زمین مکارمتان

از این سیاهی دنیا حجاب می گیریم

جواب ادعیه را مستجاب می گیریم

برای آن که همیشه حوالیت باشیم

سه شب به روی سر خود کتاب می گیریم

کتاب را که به حقّ شما قسم دادیم

از این تلألو سبز، آفتاب می گیریم

و بعد از آن دو سه بیت از بقیع می خوانیم

برای شستن قبرت گلاب می گیریم

برای پنجره ها یک دخیل از احساس

و ذکر نام تو را بی حساب می گیریم

برای آن که بسازیم بارگاه تو را

برای دیدن مهدی شتاب می گیریم

چه خوب با همه ی شهر عاشقت باشیم

چه خوب تا ابد الدهر عاشقت باشیم

امام حسن مجتبی(ع)-ولادت


 

خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد

خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد

خبری نیست که دریا صدف موسی شد

خبر آن است که گفتند علی بابا شد

امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید

که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید

شب چه روشن شده انگار زمین زر شده است

ماه در هاله ی خورشید شبش سر شده است

گوش عالم همه از هلهله ای کر شده است

آی جبریل بگو فاطمه مادر شده است

گیسویش باز گذارید که دل ها برده

پسرِ ارشد زهرا دلِ زهرا برده

جز لبت هیچ کجا شهد و نمک با هم نیست

غیر زهرا به نگاه تو کسی مَحرَم نیست

هر كه شد طالب تو در طلبِ دِرهَم نیست

هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست

الحق ای ماه كه رخسار خدایی داری

که خدایی رخ انگشت نمایی داری

تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد

خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد

راهِ گلخانه ی تو جاده ی ابریشم شد

تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد

خوش به این ناز بنازید که دیدن دارد

این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد

آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است

چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است

طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است

و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است

دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده

خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده

چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد

یوسف از چشم زلیخای دل آخر افتاد

هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد

هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد

بعد از این کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده

نه فقط چشم همه چشم خدا مست شده

تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود

کربلا جز به قعود تو مجسم نشود

هر که مجنون تو ای لیلی عالم، نشود

چه خیالی ست بهشتش به جهنم نشود

لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم

هم حسینیّه در آن هم حسنیّه داریم

رو به چشم دلمان منظره ای وا کردی

تا افق های خدا پنجره ای وا کردی

با ضریحی که نداری گره ای وا کردی

عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی

کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی

وای خون می چکد انگار ز جای سیلی

با همین زخم همین عقده و غم می سازیم

تا که یک روز برای تو حرم می سازیم

صحن هایی همه بر عشق قسم می سازیم

در حرم سینه زنان نوحه و دَم می سازیم

هر که دارد غم آن زلفِ رها بسم الله

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

امام زمان(عج)-ولادت

چقدر پرچــم سـبز چقــدر زيبـايي

چه احتزاز قشنگ پر از شكوفايي

 

چه اسم هاي لطيفي به رقص آمده اند

چه دلنشـين و صميمي ؛ چقدر رويايــي

 

دوباره اسـم تو را طـرح نو زديم ايـنجا

نوشته ايم به خط دعــا كه مي آيي

 

چقدر چشـم و چــراغ اميد روشـن شد

چقدر شهر من امشب شده تماشايي

 

دوباره شهر به نامت وضو گرفته ؛ بيا

بيــا كه تا نشـده باز شهر ، دنيــايي

 

دوباره آمــــدي از پشت ابـــــر پيش ما

چه پشت ابر چه اينجا ، هميشه آقايي

 

نفس به باغ پريشاني ام بزن امشب

نفس بزن كه تـــو بالاتر از مسيحايي

امام زمان(عج)-ولادت

            يا اباصالح

اميد گمشده ي سرزمين سبز خدا

امام مثل پيمبر،پيمبر فردا

تمام وسعت صحرا به عشق تو سبز است

بهشت ساكن صحراي توست زين گلها

كمي فرات ز سرداب آبي ات آور

كه تشنه هاي تو لب تشنه اند،اي دريا

چقدر سفره ي سبز تو چون علي ساده است

علي ترين ِ قبيله ، محمد دنيا

شب طلوع رُخت آسمان تبسم كرد

و موج موج فرشته به خاك شد پيدا

 

به وقت آمدنت آسمان تلاطم داشت

و سامرا به مدينه فقط تبسم داشت

 

تو آمدي و زمين مثل عرش زيبا شد

تو آمدي و دل آسمانيان وا شد

حقيقت است به يك گل بهار مي آيد

به احترام تو هر تاك مثل طوبا شد

خدا به نور تو از بسكه روشني داده

كه آفتاب دگر محو در تماشا شد

مقامت آرزوي قلبي كليم خداست

عصاي او به نگاه شما ز جا پا شد

مسيح آمده سجاده ي تو در دستش

وز اشتياق نفسهاي تو مسيحا شد

 

خدا دعا گويت از راه غيب ميباشد

علم به دوش سپاهت شُعِيب ميباشد

 

اگرچه خانه ي تو عرش آسمان باشد

تمام خاك زمين سرزمينتان باشد

محبت تو فراتر ز مادر و پدر است

نديده ايم كسي چون تو مهربان باشد

نديده ايم در اين نكته هيچ ترديدي

بهشت قطره اي از خاك جمكران باشد

كدام جاده به تو ميرسد نگو كه چنين

مسير خانه ي تو شهر بي نشان باشد

تو از قبيله ي طاووس آسمانهايي

كه جلوه هاي زلال تو بي كران باشد

 

دل مرا تو ببر هر كجا به همراهت

امام جمعه ي سهله خدا به همراهت

 

دعاي ما تو بيا و دگر اجابت كن

براي ديدن خود صبح جمعه دعوت كن

چقدر جمعه نشيني چقدر ندبه و اشك

براي آمدنت با خدا تو صحبت كن

بيا و ظلمت شب را به جاي خود بنشان

ميان ما و سحر روشني تو قسمت كن

فقير دست كريم توام عزيزالله

خداي بنده نوازي كمي محبت كن

 

مه تمام ، فلك پر ستاره ميباشد

هنوز سيصد تو نيمه كاره ميباشد

 

از آسمان خدا چون ستاره مي آيي

به روي اسب سپيدي سواره مي آيي

بهار باغ خدا ، اي زلال تر از گل

به وصف خلقت گل استعاره مي آيي

شنيده ام كه اگر خوانمت اباصالح

به چشم به هم زدن و يك اشاره مي آيي

تمام افضل الاعمال من دعا به شماست

قيامت است ظهورت دوباره مي آيي

 

بپوش جوشن پيغمبر خدا را مَرد

به خاطر همه با ذوالفقارتان برگرد

(شاعرش را نميشناسم)




ادامه نوشته

امام زمان(عج)-ولادت


امام زمان(ع)-ولادت

 

این ریسه ها مرا ز شما دور می كند

چشم دل  ضعیف  مرا كور می كند

 در ذهن  بی نمازترین عاشقان تان

 چندین چراغ؛ جلوه ای از طور می كند

 این  زرق و برقِ  سبز كلیمم نمی كند

 بدتر مرا ز طور شما دور می كند

  اشك فراق  منتظران  ظهور را

 مطرب درون خمره ی انگور می كند

 امسال هم دوباره مگس های شهر را

 شیرینی ولای  تو  زنبور  می كند

 بانی خرج هیئت مان را نگاه  كن

 دارد هوای نفس  چه مغرور می كند!

 مداح های  پاكتی اهل كسب را

 این عید و جشن هاست كه مسرور می كند

 آقا دلم عجیب گرفته ست، كی مرا

 تاثیر  خنده های  تو منصور  می كند؟

امام زمان(عج)-ولادت



آماده می شوم غزلی را بنا كنم

در شور عشق، قافیه ای دست و پا كنم

باز از شرابِ دوست شدم مست و بی قرار

باید كه پیر میكده ها را صدا كنم

میخانه ای برای دلم جور كرده ام

تا رازِ سرخوشیِّ خودم بَر مَلا كنم

رازی كه گفتنش همه را مست می كند

وقتش شده بگویم و خود را رها كنم

پس اهل میكده! همه سر تا به پای، گوش

تا خوب حقِّ مطلب خود را ادا كنم

از راه آمده قمرِ آخرالزَّمان

یعنی امام عصر، همان حیدرالزَّمان

از راه آمده ست رسانَد پیام عشق

از راه آمده ست كه باشد امام عشق

یاایهاالعزیزِ دو دنیای من، سلام

گفتم سلام و اوست علیك السلام عشق

وقتش رسیده سوی كلامم خودت شوی

چون حرف با شما شده حُسن ختام عشق

هركس كه پای بزم شما بود، زنده ماند

ای عشق بادوام، تویی با دوام عشق

تا زنده ام گدای سرِ سفره ی توﺃم

آری، امیرعشق تویی، من غلام عشق

اَلحَق كه شاه هستی و ارباب زاده ای

تو یوسفی ترین پسر خانواده ای  

صاف و زلال، آینه ی ناب آسمان

تابیده است در شب مهتاب آسمان

تابیده است حضرت ماه چهارده

بر صفحه ی دوازده قاب آسمان

این نور با ﺗﻸﻟﺆِ صاحب زمانی اش

آرامشی است بر دل بی تاب آسمان

جبریل با ترانه ی عشق محمّدی

گوید خوش آمدید به ارباب آسمان

امشب برای عرض ارادت به مَقدَمش

نیكو نوشته اند روی باب آسمان

حق، نقشه ی عدو صفتان را بر آب كرد

تا حضرت امام زمان انقلاب كرد

ای چشم من به راه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

آدینه در پناه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

ای واژه ی جمال خدا جلوه گر شود

در قاب روی ماه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

صبح ظهور تو فرج عاشقان توست

خورشید من پگاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

این قلب تیره، روشن و شفّاف می شود

با گوشه ی نگاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

از دوری تو ثانیه هایم تباه شد

من عبد روسیاه تو، ﺃدرِك ﺃسیرُكَ

 ((دارد زمان آمدنت دیر می شود))

تقصیر ماست این همه ﺗﺄخیر می شود

ای آخرین بهانه ی دنیا ظهور كن

ای آشنای غربت فردا ظهور كن

باید كه چند روضه بخوانم برای تو

ای چشم تو خلاصه ی دریا ظهور كن

می خوانم از حوادثِ آن كوچه های تنگ

آقا قسم به پهلوی زهرا ظهور كن

آقا به جان دختركی بی پناه كه

افتاده بود زیرِ لگدها ظهور كن

آتش، خیام، سیلی و غارت، چه گویمت؟

آقا به داغِ زینب كبرا ظهور كن

قرآن به روی نیزه و تفسیرها به خاك

آقا بیا به حقِّ بدن های چاك چاك

امام حسین(ع)-ولادت


فقیر روی حسینم كه قبله ام عشق است

گدای كوی حسینم كه قبله ام عشق است

به لطف دوست منم از تبار احبابش

محب كوی حسینم كه قبله ام عشق است

به رسم عشق دعا گوی جمع عشاقم

كه راه پوی حسینم كه قبله ام عشق است

چو پرچمی كه نشان از طریقتی دارد

رهی به سوی حسینم كه قبله ام عشق است

سر قنوت نماز هر آنچه می گویم

به گفتگوی حسینم كه قبله ام عشق است

من از سبوی ولایت شراب می نوشم

خراب خوی حسینم كه قبله ام عشق است

مرا پناه به جز كشتی نجاتش نیست

پناه جوی حسیننم كه قبله ام عشق است

حسین كیست كه در هر بلا هوَالتسلیم

همان در صف قالو بلا هوَالتسلیم

***

من از دیار حبیبم كه مست دلدارم

هزار بار برای حسین جان دارم

من آن غلام سیاهم كه رو سفید شوم

چو سر به خاك قدوم حسین بگذارم

ز جان نثاری عابس گرفته ام الهام

كه در جهاد شجاعانه راه بسپارم

منم كه فطرس پر سوخته به محضردوست

همیشه وقت سلامش گرفته آمارم

قسم به بوسه احمد به زیر غبغب او

برای بوسه ای از گرد پاش بیمارم

به زلف باد صبا آشیانه می سازم

كه هست حامل انفاس قدسی یارم

دخیل باده ی سقَای تشنه می بندم

چنانچه تشنه ی صهبای آن علمدارم

خوشم كه بر سر خود تاج انَّما دارم

ز ال فاطمه ارباب انبیا دارم

زكوی دوست خوشم هر بلا بگیرم من

دلی دهم جگری مبتلا بگیرم من

***

هزار سر شوم و روی نیزه بنشینم

پیاله‌ای چو ز جام بلا بگیرم من

به اعتبار چهل سال نوكری اینك

سزاست تذكره ی كربلا بگیرم من

خدا نیاورد آندم كه در همه عمرم

به غیر راه شهیدِ ولا بگیرم من

نه در خوشی بشوم گم نه در بلا ناشكر

پیام لطف زهر ابتلا بگیرم من

پل صراط كه مشكل ترین گذرگاه است

به سادگی ز حبیبم صلا بگیرم من

چوداد  فاطمه هم وزن موی او نقره

نشسته ام ز قدومش طلا بگیرم من

سئوال رزق خدا هم سلیقه می خواهد

گدا زلقمه از آن عقیقه می خواهد

***

میان خانه ی زهرا عجب صفایی بود

سرور و شور و شعف ورد آشنایی بود

ز طاق عرش معلَی ستاره می بارید

هبوط نور در آن بیت روشنایی بود

ز آسمان به زمین نه كه از زمین به سما

شعاع تابش خورشید ماجرایی بود

قدوم عرشی سلطان عشق در یثرب

به روی بال ملائك عجب خدایی بود

پای روضه از آنجا گذاشت پیغمبر

كه بوسه زد به گلویش چه روضه هایی بود

به سینه می فشرد مصطفی حسینش را

كه روی سینه ی احمد چه كربلایی بود

چه مایعی زسر انگشت جد خود نوشید!

زرنگ آن می الوان لبش حنایی بود

ولادت پسر فاطمه تماشایی است

شهادت پسر بوتراب غوغایی است

حضرت زینب(س)- ولادت

حضرت زینب(س)- ولادت


نسیم پردۀ گهواره را تکان می داد

برای عرض ارادت، خودی نشان می داد

ستاره های درخشان خوشۀ پروین

کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین

شمیم قدسی او در مدینه پیچیده

بهار آمده، بلبل به غنچه خندیده

چکاوکان به در باغ ریسه می بندند

شکوفه ها همه دیوانه وار می خندند

نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد

مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد

نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد

بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد

صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود

تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود

ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد

و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد

ستاره گفت به خورشید:- بی خبر ساده -

خدا به فاطمه خورشید دیگری داده

زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید

شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید

حریر جذبۀ چشمان او اهورایی ست

طلوع خندۀ زینب عجب تماشایی ست

بساط  فخر فروشی ز آسمان بر چین

بیا زمین به تماشای دخترک بنشین

بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی

شدند خادمه اش، حوریان افلاکی

نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد

اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد

هوار می زد و می گفت: وه چه نوری داشت!

شبیه مادر خود چهرۀ صبوری داشت

بدون شبهه و شک از قبیلۀ نور است

میان هالۀ انوار خویش مستور است

وقار و نور جبینش به مصطفی رفته

ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته

چه کودکیست! که خود اشهدین می گوید

و گاه خنده کنان یا حسین می گوید

چه کودکی ست! که گوید ثنای رب جلی

دو چشم او شده خیره به ذوالفقار علی

حضرت زینب(س)- ولادت

حضرت زینب(س)- ولادت

 

آن شب كه گل از دامن مهتاب مى ریخت

شبنم به پاى نخل باور آب مى ریخت

آن شب كه غم آهنگ شادى ساز مى كرد

قفل اسارت را به گرمى باز مى كرد

آن شب كه ساقى بوسه بر پیمانه مى زد

گیسوى شب را بهر مستان شانه مى زد

آن شب كه بهر باغ دل غم لاله مى كاشت

در نیستان نینوانى ناله مى كاشت

آن شب شفق دیوان فتح نور مى خواند

بهر فلق شعر شب عاشور مى خواند

شهر مدینه طالب دیدار حق بود

چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود

فطرس فراز آسمان ها بال مى زد

فریاد آزادى و استقلال مى زد

كاى اهل عالم در دیار شور و شادى

زد خیمه روز پنجم ماه جمادى

دیوان خلقت را خدا زیب و فرى داد

ساقى كوثر را ز كوثر كوثرى داد

شیر خدا را داد خالق ماده شیرى

قامت قیامت دختر روشن ضمیرى

جبریل بر ختم رسل پیغام مى داد

پیغام از پیروزى اسلام مى داد

مى گفت یا احمد شكوه باور آمد

بهر حسینت سینه چاك سنگر آمد  

ادامه نوشته

امام حسن عسکری(ع)-ولادت


 

از پنجشنبه های دل من عبور كن

یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن

آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن

چشمان خیس و غم زده ام را مرور كن


ادامه نوشته