یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم


نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم


نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم


الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت


از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را


چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی


هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی


زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است


یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست


زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت


اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود


چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است


همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است


همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است


همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است


همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است


همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد


همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد


همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد


محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است


محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است


محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است


محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت


ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است


محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت


محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است


به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست


کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد


غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت


ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات


رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد


تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند


علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش


مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
===================================================


زهره منظومه زهرا حسين 
كشته ي افتاده به صحرا حسين
دست صبا زلف تورا شانه كرد 
بر سر ني خنده مستانه كرد
كيست لب خشك ترك خورده ات 
چشمه اي از زخم نمك خورده ات
روشني خلوت شبهاي من 
بوسه بزن بر تب لبهاي من
تازغم غربت تو تب كنم 
ياد پريشاني زينب كنم
آه از آن لحظه كه بر سينه ات 
بوسه نشاندند لب تيرها
آه از آن لحظه كه بر پيكرت 
زخم كشيدند به شمشيرها
آه از آن لحظه كه اصغر شكفت 
در هدف چشم كمانگيرها
آه از آن لحظه كه سجاد شد 
هم نفس ناله زنجيرها
قم به حج رفته به حج رفته اند 
بي تو در اين واديه كج رفته اند
كعبه تويي كعبه بجز سنگ نيست 
آينه اي مثل تو بيرنگ نيست
آينه رهگزر صوفيان 
سنگ نصيب گذر كوفيان
كوفه دم از مهر و وفا ميزدند 
شام تورا سنگ جفا ميزدند
كوفه اگر آينه ات را شكست 
شام از اين واعقه طرفي نبست
كوفه اگر تيغ وتبرزين شود 
شام اگر يكسره آذين شود
مرگ اگر اسب مرا زين كند 
خون مرا تيغ تو تضمين كند
آتش پرديس نبرد مرا 
تيغ اجل نيز نبرد مرا
بي سر و سامان توام يا حسين 
دست به دامان توام يا حسين
جان علي سلسله بندم نكن 
گردم از خاك بلندم نكن
عاقبت اين عشق هلاكم كند 
در گذر كوي تو خاكم كند
تربت تو بوي خدا ميدهد 
بوي حضور شهدا ميدهد
ساقي لب تشنه لبي باز كن 
سفره نان و رطبي باز كن
شمعه از درد دلت باز گو 
نكته اي از نقطه آغاز گو
قوم به حج رفته چو باز آمدند 
بر سر نعشت به نماز آمدند
قوم به حج رفته تورا كشته اند 
پنجه به خوناب تو آوشته اند
سامريان شعبده بازي كنند 
نفي رسولان حجازي كنند
مشعر حق عظم منا كرده اي 
كعبه شش گوشه بنا كرده اي
تير تنت را به مصاف آمد است 
تير سرت را به طواف آمد است
كيست شفا بخش دل ريش ما 
مرحم زخم و غم و تشويش ما
كيست بجز ياد دل روي تو 
سجده به محراب دو ابروي تو
بر سر ني زلف رها كرده اي 
با جگر شيعه چه ها كرده اي 
باز كه هنگامه بر انگيختي 
بر جگر شيعه نمك ريختي
كو كفني تا كه بپوشم تنت 
تا گيرم دامنه دامنت
حج تو هر چند كه تخير داشت 
لاكن هفتاد و دو تكبير داشت
آري هفتاد و دو لبيك گو 
عظم وضو كرده به خون گلو
اينان هفتاد دو قربانييند 
كه از اسر باده تو فانييند
هم نفسان حج حسيني كنيد 
پيروي از راه خميني كنيد
حج حسيني سفري سرخ بود 
احرامش بال وپري سرخ بود 
حج حسيني سفر كربلاست 
نيت آن قربت رنج و بلاست
==================================
بادهاي هرزه در دشت و دمن پيچيده اند
خار و خس خود را به دامان چمن پيچيده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
ديدم اما باغبان را با رَسَن پيچيده اند
عندليبان ناله در کنج قفس سر مي دهند
باغ را درزوزه زاغ و زغن پيچيده اند
غنچه مردانگي نشکفته مي ماند، مگر
کسوت تهمينه را بر تهمتن پيچيده اند
آسمان آبي شد از اظهار رحمت، از چه رو
طوطيان، پرواز خود را در سخن پيچيده اند
شهريارا چارده منزل عقوبت ديده ام
چشم ما را بر در بيت الحزن پيچيده اند
شيشه جان مرا الماسها درهم شکست
نعره مستانه ام را در کفن پيچيده اند
تير، تابوت مرا فردا مشبک مي کند
نسخه مرگ مرا همچون حسن پيچيده اند
«زهر» ميداني که با پرورده زهرا چه کرد؟
لاله را در برگ سبز نسترن پيچيده اند
آهِ نِي داني چرا در نينوا گل مي کند؟
بوريا بر نعش هفتاد و دوتن پيچيده اند
===========================================
با همه‌ی لحن خوش‌آوائیم
در به‌در کوچه‌ی تنهایی‌ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه‌ی تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی
مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک‌شبه حلّال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه‌ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده‌ی دیدار ما…


دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
==================================
بسم الله الرحمن الرحیم


چیست درویشی به جز فانی شدن 
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات 
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن 
سیره ی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست 
کیسه ی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند 
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را 
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد 
شیوه ی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست 
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت 
تادراو جوشد شراب معرفت
باده ی مما رزقناهم بنوش 
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو 
لنتنالل بر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را 
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان 
رکعتی تنها ان الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود 
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن 
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا 
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن 
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را 
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم 
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی می کند 
بی نیاز از هرچه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش 
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی 
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن 
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم 
ما گرفتار کدامین هیاتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود 
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا 
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم دم زحیدر می زنید 
بر یتیمان علی سر می زنید
بر یتیمان علی پرداختن 
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها مانده ایم 
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین 
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن 
زخم های کهنه را مرهم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند 
اشک ها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر 
اشک ها را گرم در آغوش گیر
=========================================
آن شب که بتان نماز خواندند
ما را به حریم راز خواندند
در کف کف و بر لبانشان کف
از دلبر دلنواز خواندند
دستی به در نیاز بردیم
با غمزه خود به ناز خواندند
مطرب به ره عراق میزد
در گوشه ای از حجاز خواندند
ما شیعه ی آل مصطفی ایم
آئینه ی کربلا نمائیم
ای تشنه شهید سر بریده
دل از سر و پسر بریده
در ظهر عطش مگر چه دیدی
کس جان و جهان نظر بریدی
ای آب حیات دین احمد
ای کشتی امت محمد
تو نوح تمام ما سوائی
تاج سر عرش کبریائی
حب تو اقامه نماز است
ذکر تو همواره دلنواز است
ای ناز تو بهترین سرآغاز
چشمی به نیاز ما بیانداز
یک چشمه نگر نماز ما را
پر کن قدح نیاز ما را
چشم تو شراب خانه ی ماست
این مستی و می بهانه ی ماست
از روز ازل نیازمندیم
بر جام لب تو آزمندیم
ای لعل تو گوهر تبسم
بگشای لب از سر تبسم
ای راهنمای رهنوردان
ما را خس و خار نگردان
سوگند تو را به لن ترانی
این قافله را ز خود نرانی
تیریم که بسته بر کمانیم
لطفی که ز چله نمانیم
لنگیم که افتاده در کف تور
وز لحظه دیدن تو محسور
گفتیم که شعله شجر کو؟
گفتی که گدازه جگر کو؟
==============================================
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم


نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم


نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم


الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت


از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را


چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی


هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی


زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است


یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست


زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت


اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود


چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است


همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است


همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است


همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است


همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است


همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد


همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد


همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد


محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است


محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است


محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است


محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت


ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است


محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت


محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است


به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست


کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد


غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت


ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات


رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد


تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند


علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش


مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن