مناجات با خدا

 

 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی

من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی

اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش

این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

مناجات با خدا-حدیث نفس

 

 

ما آیه‌های عصر خسرانیم

معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست

ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس

امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است

با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم

هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم

از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی

با او بگو که ما پشیمانیم

اخلاقی و اندرز

 

 

از خنده ی دلدار خودم می ترسم

 از گرمی بازار خودم می ترسم

 ترسیدنم از سختی جان کندن نیست

 از عاقبت کار خودم می ترسم

***

بی یار و سپاه بودی یادت نرود

 محتاج نگاه بودی یادت نرود

امروز اگر عزیز مصری . یوسف

 دیروز به چاه بودی  یادت نرود

حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت

 

 

دوای درد دل خسته ی همه زهراست

هماره بر لب عشّاق؛زمزمه...زهراست

امید شیعه ی بی تاب حضرت حیدر

میان معرکه ی روز محکمه زهراست

اگر دوباره بپرسند: " سرپناه تو کیست؟؟"

جواب آخر من بی مقدّمه "زهراست"

شهیده،صابره،مظلومه،سیّده،کوثر

زکیّه،طاهره،صدّیقه،فاطمه،زهراست

همیشه رزق محرم به دست فاطمیه ست

جواز روضه ی آقای علقمه زهراست

دوباره روضه ی تشییع ه مادر سادات

دوباره بر سر هر شانه پرچم زهراست

سلام ای گل هجده بهار ؛ بانو جان

تویی ستاره ی دنباله دار بانو جان

امام زمان(عج)-مناجات

 

 

از زلف پریشان تو دارم گله چندان

از زلف پریشان تو از زلف پریشان

زلفت گره انداخته در کار دلم سخت

ای دوست مرا از سر خود وا مکن آسان

پنهان نکند راز مرا پرده‌ی اشکم

عمری‌ست که دل باخته‌ام، از تو چه پنهان

از عشق تو در آتشم، از آتش عشقت

حیرانم و حیرانم و حیرانم و حیران

یک شهر شود در پی‌ات آواره‌ی صحرا

کافی‌ست که من سر بگذارم به بیابان

هر لاله گرفته‌ست قنوت آمدنت را

این خاک ندیده‌ست به خود بعد تو باران

بازآی که در مقدم تو جان بفشانم

من زنده از آنم که به عشق تو دهم جان