انتظار , واژه ای است که معنای یک قاموس در آن نهفته است!

انتظار , واژه ای است که معنای یک قاموس در آن نهفته است!

انتظار , یعنی رویش بال های پرواز بر تن کبوتران ناز!

انتظار,  یعنی نگاه عمیق آدمی به ساحت خورشید فروزان!

انتظار , یعنی درآمیختن با ذات نور ودر آویختن با هر شیطان کور.

انتظار,  یعنی تقاضای وضعیتی مطلوب در سراسر گیتی.

انتظار, یعنی دل سپردن به روشنایی آب وآفتاب و آیینه.

انتظار , یعنی آماده شدن برای پرواز به آسمان پاکی وفضیلت.

انتظار , یعنی بیزاری جستن از هر چه زشتی وپلیدی وتاریکی.

انتظار , یعنی پیوستن به همه ی نیروهای معنویت گرا , در همه جا!

انتظار , یعنی جنگیدن با همه ی تباهی ها و صلح کردن با همه ی

معارف ونیکی ها.

انتظار , یعنی قرار گرفتن در سپاه حق وبرائت از لشگر باطل.

انتظار , یعنی زنده ماندن برای یاری کردن گل بی خزان وخورشید

بی غروب امام مهدی موعود!

انتظار , یعنی اهتزاز بال های بلند سنجاقک حس!

انتظار , یعنی تنفس هوای پاک بهاری.

انتظار , یعنی سفر به نقطه ی تلاقی همه ی خوبی ها .

انتظار , یعنی حاصل ضرب گل در ایستادن !

انتظار , یعنی جمع شمشیر وکتاب!

انتظار , یعنی زنده بودن منهای بی باوری , سستی وتن پروری.

انتظار , یعنی تقسیم رایحه ی گل ها وسبزه ها در پهنه ی گیتی .

انتظار , یعنی گسترش فرش ایمان در گستره ی زندگی .

انتظار یعنی امتداد نگاه صالح بر گام های مصلح.

انتظار , یعنی تمامی قلب را به قائم بخشیدن.

انتظار , یعنی قضاوت همه ی نیک ها و نیکی ها در ترازوی عدالت

انسانی.انتظار , یعنی شور اندیشه ها وشعور یافتن ریشه ها.

انتظار یعنی باروری ,یعنی بالنده شدن , به ثمر نشستن باورها.

انتظار , یعنی پرواز بر بلندای زمان.

انتظار , یعنی تطهیر شدن در باران یقین.

انتظار , یعنی جاری شدن برای آبیاری بوته های گیاهان عشق.

انتظار , یعنی خروشندگی و طغیان علیه هر چه پستی و کژی وپلیدی.

انتظار , یعنی فشردن دستهای اتحاد.

انتظار , یعنی انتقام گیری از دشمنان گل وآب وآیینه.

انتظار , یعنی بوسه زدن بر شجاعت و تکیه دادن بر شمشیر!

انتظار , یعنی پوییدن وبه سردویدن در راه طلب,در راه رسیدن به معشوق!

انتظار , یعنی توان یابی برای زدودن همه ی لکه های سیاه از جبین

تاریخ ودامان بشریت .

انتظار , یعنی تلاش در کشور امام زمان !

انتظار , یعنی زیستن در پناه جمهوری ایمان!

انتظار , یعنی ذخیره سازی نیروی پرواز در بال های کبوتر دل .

انتظار , یعنی  هر روز جوانه زدن , هر روز آگاهی ؛ هر روز آمادگی برای

دفاع از ساحت خورشید پنهان وماه وستاره های آشکار....

                         «جواد نعیمی »

  مرا که دوستیت حاصل است مهدی جان       

 دلم به رحمت حق واصل است مهدی جان

    اگر که  نام تو از  بند بند ما خیزد

 نه بانگ ماست نوای دل است مهدی جان

دمی به محفل ما جلوه کن زپرده ی

دریغ دیده که ناقابل است مهدی جان

مکن دریغ نگاهی که بزم ناقص ما

به یک توجه تو کامل است مهدی جان

تو ناخدایی وامید برتو کشتی ماست

ادامه نوشته

شهید قامت بیات

یا خیرالراحمین


راهیـست راه عشـق کـه هیـچـش کـناره نیـست


آنـجـا جـز آنـکه جـان بـسـپارنـد چـاره نیـست



سرداردلیرسپاه اسلام ، پاسدارشهید قامت بیات فرمانده پاکباز تیپ مستقل الهادی


شهید قامت بیات از جمله نیروهای  جان برکف حزب الهی انقلاب بود که درهمان روزهای اول شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان زنجان با شور و شوق فراوانی به عضویت آن در آمد و با لیاقت و شجاعت و وفاداری شگفتی که از خود نشان داددر اندک زمان کوتاهی به رده های بالای فرماندهی سپاه راه یافته و با آغاز درگیریهای گروهک های ضدانقلاب درمناطق غربی کشور کوله بار جنگ بسته و با اعزام به منطقه کردستان دلیرانه به جنگ مزدوران غرب و شرق شتافت ، با آغاز جنگ تحملی از سوی رژیم مزدور بعثی ، شهید قامت اولین گروههای داوطلب بسیجی را در زنجان تشکیل داده و با حرکت به سوی مناطق جنگی جنوب کشور به مصاف با نیروهای تا بن دندان مسلح عراقی پرداخته و مدتی چند مشغول مقابله با پیشروی های گسترده دشمن بعثی میشود وعاشقانه و مخلصانه به دفاع از مرز و بوم کشور اسلامی ایران می پردازد ودرعرضه عمل با شجاعت و رشادت های فراوانی که از خود نشان می دهد در جبهه نیز به خیل فرماندهان غیور سپاه پیوسته ودرجور رزمندگان بسیجی خود حماسه ها وپیروزی های فراوانی برای جبهه اسلام و انقلاب به یادگار می نهد و در نهایت به آرزوی چندین ساله خود رسیده وبا پیکری آغشته به سرخی خون و با قلبی مملو از عشق سالارشهیدان وخرسند از ادای تکلیفی که حضرت امام خمینی (ره) بر عهده تمامی عاشقان اش نهاده بود سبکبال ودلشاد به سوی معبود یگانه شتافته و درتاریخ  18/11/1361  به هنگام نبرد با مزدوران بعثی در منطقه رقابیه درکسوت فرمانده تیپ مستقل الهادی فرشته شهادت را درآغوش گرفته وبه خیل شهیدان اسلام ناب محمدی (ص) می پیوند .



قسمتی از وصیت نامه سردار شهید قامت بیات


من پاسدار و وارث خون های چهارده قرن خط سرخ شهادت تشیع ، در عصر استثنائی و پر مخاطره ای قرار گرفته ام که مسئولیت ها بر دوش ام سنـگینی می کند . به آینده و گذشته می نگرم ، پس از فکـرها و انـدیشه ها به این نتیجه می رسم که دو راه پیش روی خودم می بینم : یکی اینـکه همچون امام حسین (ع) و مانند شهدای کربـلا ، با تمام وجودم در راه خدا بودن و رفتن را انتخاب کنم و بصف شهدا بپیوندم . دوم اینکه مانند طاغوت ها و یزیدها ، حیوان وار بمانم و هیچ حرکتی و هجرتی نداشته باشم و هیچ درهیچ شوم و در این دنیا نزدخداوند ودربرابرخون پاک شهدا و مجروحین ، مسئول ودرآن دنیا نیزبه آتش دوزخ گرفتار شوم .


روحش شاد و نام اش برای همشیه تاریخ زنده و جاوید


باالتماس دعا 

عاشـق از شـوق به دریای فـنـا غـوطه ور اسـت

بسمه تعالی


عاشـق از شـوق به دریای فـنـا غـوطه ور اسـت


بـی خـبـر آنـکـه بــه ظـلـمـتـکده ساحل بــود


 حضرت امام خمینی (ره)



شهید محمد ناصر اشتری


فرمانده غیور تیپ دوم لشگر31 عاشورا



یادباد آن روزگاران یادباد



بهارسال 1341 درشهرستان زنجان چشم به جهان گشودو 


 اسفندماه1363 در عملیات عاشورائی (بــدر)


منطقه شرق دجله عراق


 درسن 22 سالگی به درجه والای شهادت رسید .



 نام ویادش برای همشیه تاریخ جاوید و ماندگار


برای دیدن سایز بزرگ عکسها روی آنها کیلک فرمائید . 


با التماس دعا

می شود آیا که با عباس(ع) هم پیمان شویم

می شود آیا که با عباس(ع) هم پیمان شویم

پای تا سر مثل او ما نیز با ایمان شویم

 

با حسین ابن علی(ع) بستیم اگر پیمان عشق

پای بند عهد خود حتی به پای جان شویم

 

با لب خشکیده از دریا برون آییم تا

جرعه نوش ساغر آن ساقی مستان شویم

 

می توان از خود بُرید و با خدا پیوند خورد

یا علی(ع) گفته، سرا پا عاشق یزدان شویم

 

 

می توان عباس(ع) گونه حامی قران شدن

یا که چون او دشمن سرسخت بد کیشان شویم

 

می شود آیا که چشم سر به راه دوست داد

خویش را نادیده محو دیدن جانان شویم

 

می توان تا پای جان خود ولایت پیشه بود

تا که چون عباس(ع) الگوی همه خوبان شویم

 

تکیه گاه آسمان دستان عباس(ع) است و بس

کاش می شد مثل او ماهم یل میدان شویم

 

مردی و مردانگی یعنی وفا بر عهد خود

کاش چون عباس(ع) ما هم مردی از مردان شویم

در مقام شامخ سقاییت

ای بزرگ خاندان آب ها

آشنای مهربان آب ها

در مقام شامخ سقاییت

بند می آید زبان آب ها

از حیات ماذن چشمان تو

تا خدا آمد اذان آب ها

با تماشای لب دریاییت

آب افتاده دهان آب ها

مثل دریایی ولیکن می دهی

مشک خشکی را نشان آب ها

بر ضریح دست تو پیچیده اند

التماس گیسوان آب ها

مشک و ختم و فاتحه هرگز نبود

این تصور در گمان آب ها

هر چه داریم از خدا داریم

 

هر چه داریم از خدا داریم

نعمت عشق، از شما داریم

تا تو هستی شفیعه محشر

غم نداریم، چون تو را داریم

در تمام جهان، بگردی نیست

مثل این کشوری که ما داریم

ما به لطف صفای مقدمتان

دو حرم مثل کربلا داریم!

این طرف قم که خاک تربت توست

آن طرف مشهد الرضا داریم

تو و آقا که جان ایرانید        از ازل صاحبان ایرانید

 

هر چه داریم از خدا داریم

نعمت عشق، از شما داریم

تا تو هستی شفیعه محشر

غم نداریم، چون تو را داریم

در تمام جهان، بگردی نیست

مثل این کشوری که ما داریم

ما به لطف صفای مقدمتان

دو حرم مثل کربلا داریم!

این طرف قم که خاک تربت توست

آن طرف مشهد الرضا داریم

تو و آقا که جان ایرانید        از ازل صاحبان ایرانید

جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع   شاعر شکست تا بنویسد نمی شود

حرف دل است آمده و رد نمی شود              او بوده است پس علی آمد نمی شود

کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان              هرگز به روح جاری او سد نمی شود

صد بار اگر کعبه شکافد به پای یار                هرگز ز کار خویش مردد نمی شود

قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو               رحلی به غیر دست محمد نمی شود

هر بار ذکر یا علی اش را گرفت دل               دیدم که از صدوده او رد نمی شود

ای عقل لقمه قد دهانت بگیر، شعر              از چون تویی به مدح علی قد نمی شود

 

 

...

ای بانی وجود من از ابتدا علی                       وی کار من به دست تو تا انتها علی

هر جا تو امر کنی آن جا خوشیم ما                 حالا بهشت یا که جهنم، کجا، علی؟؟

 

مثل آرامشی که طوفانی است

چشم آینه محو حیرانی است

 

نردبان عروج آماده ست

لحظه‌ها، لحظه‌های عرفانی است

 

مادرت آسمان پیشانیش

مثل صبح مدینه نورانی است

 

آمدی و به یمن آمدنت

خانه اهل بیت مهمانی است

 

ادامه نوشته

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

 

 

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت

تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

 

کشید قامت او را قیامتی برخاست

برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

 

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد

برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

 

میان طاق دو ابروی او گره انداخت

از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

 

خدا برای حماسه دلاوری آورد                      برای شیر خدا شیر دیگری آورد

 

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد

بهشت در بدر کوچه های دنیا شد

 

برای این که به پای تو بال و پر بزنند

در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

 

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست

نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

 

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد                 که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد

 

شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد

زلالی آمدنت آبروی دریا برد

 

بهانه تو به صحرا کشید مجنون را

کشید عکس تو و دودمان لیلا برد

 

شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید

حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

 

قسم به چشمان مست آهوها

که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

 

شکافت سینه امواج سهمگین را باز

کسی که نام تو را در کنار دریا برد

 

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست     خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست

 

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

 

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

مردم صدای آمدنت را شنیده اند

زیباتر از همیشه شده آستان تو

آقا چقدر ریسه برایت کشیده اند!

بوی غذای حضرتی واین همه گدا

مهمان نوازهای حرم سفره چیده اند

ای کاش در ضیافت تو دعوتم کند       امشب خدا نگاه تو را قسمتم کند

 

هرگز زعشق خویش جدایم نمی کنی

محتاج بنده های خدایم نمی کنی

گفتی سه بار دیدن زوار می رسی

یا ایها الرئوف رهایم نمی کنی

دلتنگ روضه های حسین و محرمم

راهی خاک کرب و بلایم نمی کنی؟

این حرف آخریست که من با تو می زنم

مهمان سفرۀ شهدایم نمی کنی؟

خورشید من بتاب و دلم را سفید کن     وقت زیارت است مرا هم شهید کن

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

 

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

از طینت پلید خودم رو گرفته ام

با قایق شکسته اشک دو دیده ام

بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام

بهر غبار روبی فرش عزا یتان

در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام

از یمن روضه های پر از عطر سیب تان

شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام

هر ساله مزد نوکریم آخر صفر

از دست سبز ضامن اهو گرفته ام

این ایام حرم آقا امام رضا علیه السلام یک جلوه و احساس خاصی داره

آستان تو بود کعبه امید رضا

نرود سائل درگاه تو نوامید رضا

به امیدی که بگیرم ز کفت خط امان

آمدم بر درت ای کعبه امید رضا

**************************************

این ایام حرم آقا امام رضا علیه السلام یک جلوه و احساس خاصی داره

وارد حرم یار که میشی به خود می بالی

یعنی آقا به من نگاه کرده

آقا جواب سلام منو می ده می دونم

شب میلاده از آقام عیدی میخوام

امشب برای فرج مولای غریبم امام زمان "عج" دعا می کنم

دلت می خواست این ایام کنار حرم ثامن الحجج باشی و اونجا با مولا نجوا کنی

ضامن آهو یا رضا جانم

*************************

دوست دارم نگات کنم

تو هم منو نگاه کنی

دوست دارم صدات کنم

تو هم منو صدا کنی

ماهى كبود

 

غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت

هر روز صبح روى مژه ژاله‏اى نداشت

 

از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود

مى‏خواست باغ داغ شود، لاله‏اى نداشت

 

وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد

آهى به سينه داشت، ولى ناله‏اى نداشت

 

رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد

تنهاترين ستاره كه دنباله‏اى نداشت

 

صياد از سهولت صيدت عجب مكن

اين ماهى كبود شده باله‏اى نداشت

 

با اضطراب آمد و با التهاب رفت

كوچكترين شهيده كه غساله‏اى نداشت

 

آن شب كه دفن شد،دل من نيز مى‏سرود

اين خاك مرتفع‏تر از اين چاله‏اى نداشت

حسینی زنجانی

حاج کلامی زنجانی

استاد حاج اصغر زنجانی

سید یوسف زنجانی

ادامه نوشته

استاد فخرالذاکراین حاج غلامرضا عینی فرد زنجانی

حاج کلامی زنجانی بیت رهبری

عزاداران زنجانی در اربعین 88

كارواني كه سر قبر شما آورده ام

كارواني كه سر قبر شما آورده ام
نيمه جانهايي است تا كرب و بلا آورده ام
من نيابت دارم از مادر زيارت آمدم
من وصيتهاي مادر را به جا آورده ام
كي رود از بياد وقتي آمدم در قتلگاه
نيزه بيرون از تن تو بارها آورده ام
روي ني ما را تو ميديدي كجا ها مي برند
دخترانت را ز بازار جفا آورده ام
دسته گلهاي بنفشي كه به همراه منند
از حراج كوفه و شام بلا آورده ام
بار ها شد حرمله خنديد بر اشك رباب
مادري پاره جگر در نينوا آورده ام
پشت خيمه روي خاكستر به دنبال علي است
بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام
دخترت لطمه به پهلو خورده زير خاك رفت
بس حكايت ز آن شب پر ماجرا آورده ام
شد رقيه پيش مرگ حضرت زين العباد
تربتي از قبر او بهر شما آورده ام
ناله اش چون ناله مادر ميان كوچه بود
خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام
تا كه ديگر تازيانه ور بيفتد جان  سپرد
گفت با خود همت خير النسا آورده ام
تا كه با چشم كنيزي بر سكينه ننگرند
گفت جان خويش را به فدا آورده ام
غيرتش آيينه مير و علمدار تو بود
من از او شرمندگي خويش را آورده ام
پاسبان حرمت  شير خدا در شام شد
داد پيغامي به من تا كربلا آورده ام
گفت:اي بابا شبيهت بي كفن تدفين شدم
رسم عضق و عاشقي را من به جا آورده ام

          جواد حيدري

کاروانی نیمه جان آورده ام

کاروانی نیمه جان آورده ام

یک جهان غم ارمغان آورده ام

خواهرت را بیش از این زنده مخواه

پیش خود اینگونه شرمنده مخواه

غصه هایم همچو تیغ و سنگ تنگ

شیشه عمرم شده محتاج سنگ

با کدامین دیدگان جویم ترا

از چه گویم از کجا گویم ترا

از چروک دستها گویم ترا

یا زتاولهای پا گویم ترا

ای زگل حساس تر احساس تو

هر چه ساقی تشنه عباس تو

جان لیلا قامت اکبر چه شد

این رباب آخر علی اصغر چه شد

جان زینب یادی از ویران مکن

از رقیه صحبتی عنوان مکن

دردهاغ در جان من مأوا گزید

چون که خصمم برد در بزم یزید

از تمسخر خنده بر لب داشت او

قصد بر تحقیر زینب داشت او

پیش چشم خواهر و طفلان تو

چوب می زد بر لب و دندان تو

صحنه ای می کرد قلبم را کباب

اینم طرف سر آن طرف جام شراب

اضطراب و  تهمت و دشنام بود

آری آنجا شام بود  وشام بود

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

 شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

 چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام

 میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان

 با این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست

 در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس

 احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد

 از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را

 بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد

 یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد

 آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد

 با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه

 بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند

 وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود

 یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت

 آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود

 تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد

 مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر

 از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام

 یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را

 قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی

 در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس

 از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش

شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر

آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار

 یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس

 شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم

 اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من

در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک

 ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر

 اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا

 اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا

 در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم

سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار

 تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

چوب از لبان تو حجرا الأسود آفريد

آن باده اي كه روز نخستش نه خام بود
يك اربعين گذشت و دوباره به جام بود
شكر خدا كه صبح زيارت دميده است
هر چند افتاب حياتم به بام بود
اين خاك زنده مي كند آن عصر تشنه را
وقتي مكه آسمان رخت سرخ فام بود
بين من و سرت اگر افتاد فاصله
امام هنوز سايه تو مصتدام بود
سرها به نيزه بود ولي هجم سنگها
معلوم بود حمله كنان بر كدام بود
دنام و هتك حرمت مهمان اسلام ميهمان!
اين از رسوم تازه تر احترام بود
چوب از لبان تو حجرا الأسود آفريد
دست سه ساله بود كه در استلام بود
بين نهيب كوفي و فرياد اهل شام
ان لهجه حجازي تو آشنام بود

                     جواد زماني

چند روز تا اربعین سالار شهیدان

باسم رب الحسین

چند روز تا اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه و آله السلام) باقی است. اگرچه مدت­ها است که به قول سهراب، دنیای فولادین، ذوقِ سرودن شعر را از سرم ربوده، اما هنوز هم اندک مایه­ای باقی است. از کوزه همان برون تراود که در اوست! این شعر که در قالب مسمط سروده­ام تقدیم به یگانه­ی یگانه­ی عالم، حسینِ فاطمه.

گر جامِ جَم شُهره شده است به چندی خط[1]       جَم را خبر کنید زِ هفتاد و اندی خط

گویا که جَم خبر از جامِ کربلا نداشت                 هفتاد خط بر او بُد و افزون به چندی خط[2]

                                گویا حسین خط­کشِ خطّاطِ عالم است

مُطرب هزار دفعه مِیِ ناب نوش کرد                  عطشان همی بِماند و پَیاپی خروش کرد

در کربلا حسین عطشِ سالیانِ سال                     با جُرعه­ای زِ جام تغزل خموش کرد

                                گویا حسین ساقیِ سَقّایِ عالم است

مجنون خرابِ لیلی و لیلی سروشِ اوست           عاشق به فکرِ عشق و سراسر به گوشِ اوست

در کربلا معاشقه­ی عاشقان ببین                           گویا که عشق هم عاشق و مدهوشِ اوست

                                ذکرِ حسین بر لبِ عُشّاقِ عالم است

آن شب خلیل چو به رؤیا گذر نمود                    عزمِ یگانه پسر را به سَر نمود[3]

لیکن حسین همه­ی نسلِ خویش را                       با گوشه­ی اشاره­ی چشمی زِ سر نمود

                                گویا حسین یِکّه­ی یکتایِ عالم است

شعر اربعین

 

بوی کربلا

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...

عبدالعلی نگارنده

قصه عشق

آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت

نصراللّه مردانی

شیون در کربل

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید

صامت بروجردی

کاروان اربعین

آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

دل غمین

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود نگذشت لحظه یی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زنده ام عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

محمدجواد غفورزاده (شفق)

خورشید هامون

ساربانا ز اشتران بگشای بار لحظه ای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین مویه ها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین همطراز آه گردون تا زمین
اشک می ریزد ز چشم کائنات در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار ماند و می ماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست نی عجب، خورشید برهامون گریست

مشفق کاشانی

غوغای غم

بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
گویی از آن خیمه های نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست

حبیب اللّه چایچیان (حسان)

خون پاک

چرا گلزار و گلشن گشته غمناک چرا گریان ز غم روح الامین است
مگر از شام آید کاروانی که صوتش مُحرق قلب حزین است
جهان شد از چه رو کانون ماتم مگر از نو عزای شاه دین است
حسین آن کو به راه حق پرستی چو بابش فرد بی مثل و قرین است
ز هفتاد و دو قربانی که او داد ز یزدان در خور صد آفرین است
نیامد مثل او دیگر به گیتی که بحر عشق را دُرّی ثمین است
ز قتل خویشتن احیای دین کرد از آن رو محیی دین مبین است
وجودش مَفْخَر دین نبی شد جنابش خاتم دین را نگین است
خدا بر خون پاکت خون بها شد کسی را جز تو کی قدری چنین است

ابوالحسن همدانی (طوطی)

سوز دل

بسوز ای دل که امروز اربعین است عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است مطاف و کعبه دل ها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دل ها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است

جواد محدثی

محراب محبت

باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین این چه شوری ست که از یاد تو برپاست حسین
این چه رازی ست که صد شعله فرو مرد و هنوز روشن از داغ تو ظلمت کده ماست حسین
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک رقم مِهر تو بر صفحه دل هاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا این همه شور شهادت به چه معناست حسین
تا به محراب محبت تو امامی، پیداست خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین
غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال قطره در قطره خونت همه دریاست حسین

بهمن صالحی

ارمغان کربل

دیده خونبار دارد آسمان کربلا هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست تشنه کامی ها به دشتِ بیکران کربلا
باغبان می داند و گلچین، که از سوز عطش می رود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می چکد بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جای گل، خار مغیلان می شود عندلیب خسته بی آشیان کربلا
می کندجا بر فراز نی ز بیداد زمان مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از برای دردِ بی درمان بیماران عشق تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند هر که می جوید خبر از داستان کربلا

حسین پروین مهر (رودی)

آیینه

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید

خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

بر دوست همان روز که با حنجره ی خون

گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید

شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول

گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید

ای معجزه ی سرخ به ایثار تو سوگند

تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید

رضا اسماعیلی

لاله های غصّه

باز عاشوراییان پیدا شدند باز هم سوداییان شیدا شدند
وقت آن شد عشق خونین تر شود لاله های غصه رنگین تر شود
بلبل اینجا ناله ها سر می کند لاله اینجا چشم هاتر می کند
اربعین غصه های گل کجاست اربعین ناله بلبل کجاست
اربعین عشق، عباست چه شد اربعین، فریاد احساست چه شد
اربعین از نینوای خون بگو اربعین از اعتلای خون بگو
هان بگو از عشق، از معنای دین وصف عباس آن مراد مومنین
ما فدای عشق بی آلایش ات ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بی پایان شدی قبله گاه و معبد پاکان شدی

ساهره غلامی

غروب آتشین

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین
می زند آتش به قلب دوستانت دم به دم داستان جانگداز کربلایت یا حسین
زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا داغ مرگ اکبر گلگون قبایت یا حسین
جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی جان هر آزاده ای گردد فدایت یا حسین
من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین
کی شود ریزه خورخوان خوانین، آن که هست ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین
بس که مشتاق حریم با صفایت گشته ام پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین
در غروب آتشین دشمن پی غارتگری زد شرر از ظلم و کین بر خیمه هایت یا حسین

محسن حافظی

خون به

چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بندبلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق با دوست کی معامله کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته او این بود سزاست خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او عالم نبود در خورِ نعلین پای او

حجة الاسلام نیّر تبریزی

محشر

ای برافروخته از عشق رخت اختر ما خاطراتی است ز دریای غمت دفتر ما
از سرت بر سر نی سرّ خدا سر می زد ای حسین ای اثر بندگی ات بر سر ما
آتشی بر دل هر خشک وتر انداخته است ماجرای لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهیدان به خون خفته کویت ما راست خاطراتی که نخواهد رود از خاطر ما
کاش می سوختم از سوز غمت تا شاید ببرد باد به صحرای تو خاکستر ما
به سراپای تو ای مظهر ایثار قسم که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
دیگران را غم محشر بود و ما را نیست چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کویت همه داریم ولی بسته اند ای پسر فاطمه بال و پر ما

سید رضا مؤید

رسید اربعین

باز دلم خون شد و چشمم گریست

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

باز دگر باره رسید اربعین

جوش زند خون حسین از زمین

غرق تلاطم شده بحر محیط

یک سره درد است بساط بَسیط

شد چهلم روز عزای حسین

جان جهان باد فدای حسین

محمدشریف صادقی (وفا)

مهرگی

خار غم نیست که در کرب و بلا می روید گل درد است که از دشت وفا می روید
می خلد خار مِحَن پای دلم را که هنوز گل اندوه ز باغ دل ما می روید
یادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است این همه لاله که در کرب و بلا می روید
لاله را با گل افسرده سر و کاری نیست این گل از تربت ارباب صفا می روید
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسین که ز خاک تو گل عشق خدا می روید
شوق جانبازی اگر در دل تو راه نداشت پس ز خاک تو گل شوق چرا می روید
نی در آن بادیه از آن به نوا سرگرم است که به جای گل از این دشت بلا می روید
با ولای علی و آل چو «پروانه» بسوز که ز خاک من و تو مهرِ گیا می روید

محمدعلی مجاهدی

قطره ای از سبوی حسین

آبروی ما بود از آبرویت یا حسین سرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین
در گلستان وفا در جست و جو سرگشته ایم تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین
ما همه دیوانگان وادی عشق توییم کاین چنین برخاست از ما «های و هو»یت یا حسین
ای که عالم جملگی مست تمنای تواند قطره ای در جام ما ریز از سبویت یا حسین
این دل سرگشته ما را به لطفت دست گیر تا به کام خود رسد از جست و جویت یا حسین
عاشقان کربلا در حیرتند ای شاه دین تا ببینند از نگاه عشق، رویت یا حسین
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، رسول لیک باشد آرزویش، گفت و گویت یا حسین

رسول لشکری نی

نی نو

مانند نوی نوای تو را مشق می کنند قومی که نینوای تو را مشق می کنند
قومی که در سکوت غریبانه این چنین تکلیف آشنای تو را مشق می کنند
با آن که از تمام جهت ندبه می وزد هر شب فقط دعای تو را مشق می کنند
حتی کبوتران حرم، چشم در رهت هر جمعه ردِّ پای تو را مشق می کنند
مردان آب در شب گهواره های رنج بی تاب،های های تو را مشق می کنند
تا بانگ دسته های عزادار می رسد این قوم نینوای تو را مشق می کنند

مریم سقلاطونی

منابع و مآخذ:

1ـ حسن باقری و جعفر رسول زاده، سروش شهادت؛

2ـ محمد مطهر، گلواژه 2؛

3ـ محمد علی مجاهدی، بال سرخ قنوت؛

4ـ زینب ایسی محصل، مدائح و مراثی چهارده معصوم؛

5ـ سیدضیاءالدین تنکابنی، مدائح و مراثی آل محمد(ص)؛

6ـ محمدعلی مردانی، ایثار جان؛

7ـ شرینعلی گلمرادی، آیینه در کربلاست؛

8ـ محسن حافظی، گل های ولایت؛

9ـ رضا معصومی، اشک شفق

دوبیتی های اربعین

دوبیتی های اربعین

سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو

حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم

برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی