امام صادق(ع)-مدح و ولادت




ربیع است و دل بر جمال تو شایق

نه بر لاله و ارغوان و شقایق

ربودی تحمل زمن گل ز بلبل

چو لیلی ز مجنون و عَذرا ز وامق

به بوی خوش گل شود مست بلبل

به بوی تو دیوانه بیچاره عاشق

نه چون خط نیکویت اندر ریاحین

نه چون سنبل مویت اندر حدایق

نه زیباست با قامتت شاخ طوبی

نه لایق به سرو قدت  نخل باسق

تویی دوحه بوستان معارف

تویی گلبن  گل  ستان حقایق

تویی عقل اقدم تویی روح عالم

محیط دوایر مدار مناطق

تویی منطق حق و فرمان مطلق

إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق

إمام الهدی صالح بعد صلح

دلیل الوری  صادق بعد صادق

حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد

کثیر الفواضل  عظیم السوابق

دلیل حقیقت لسان شریعت

امام طریقت بکل الطرائق

ز منصور مخذول چندان بلا دید

لقد کان  تنهدُّ منه الشواهق

سر اهل ایمان سرو پای عریان

بسی رفت در محفل آن منافق

نگویم ز گفت شنودش که بودش

کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق

چنان تلخ شد کامش از جور اعدا

که شد سم قاتل بر او شهد فایق

اشعار مربوط به میلاد با سعادت رسول گرامی اسلام و حضرت امام جعفر صادق علیهما سلام

همه مجذوب یک خبر بودند *** بـــی قرار پــیــمــبــر بودند

همه در انتظار لحظه ی ناب *** جَست اخبار معتبر بودند

دور تا دور بیت عبدالله *** دشمن و دوست در گذر بودند

مکه انگار نور باران بود *** همه حیران آن سحر بودند

دلربایی ترین شب عالم *** همه آفاق مفتخر بودند

نوریان و موحّدان مسرور *** ناریان سخت بر نظر بودند

نوریان جمعی از بنی هاشم *** ناریان پیرو شرر بودند

پاسی از شب گذشته بود امّا *** همه مبهوت یکدِگر بودند

خبر آمد که آمده احــــمـــــد *** همه مشتاق این پسر بودند

کِی تواند که وصف او گویند؟ *** مادِحانی که خود قمر بودند

"عَجَزَالواصِفونَ عَن ُصِفَتِک *** ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک"

آمد از امر حق رسول مبین ***  تا نمایان شود حقیقت دین

همه ادیانِ وحیِ اسلام اند *** همه ی انبیاء رسول امین

همگی آمدند تا گویند *** جُز وِلای علی نباشد دین

همه دارند این ولایت را *** هر نبی قَدرِ فقر خود مسکین

در اولوالعزم ها مقرّب تر *** هر چقدر از علی کنند تمکین

خاتم الانبیاء شد از این رو *** که فزون تر ولایتش تضمین

مَرد معراج و لیلة الاسرار *** اوست والشّمس و ضُحها و تّین

برگزید اش خدا به اوج مقام *** مصطفی شد در آسمان و زمین

و خَلَقناهُ اَحسَنُ التَقویم *** فَجَعَلناهُ فی قَرارِ مَکین

"عَجَزَالواصِفونَ عَن ُصِفَتِک *** ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک"

آسمان را مَهِ جلی احمد *** کهکشان را سَیَنجلی احمد

عاشقان خالصانه می گفتند *** حضرت والی الولی احمد

آری آری محمّد است امّا *** هم گل مرتضی علی احمد

دوقلوی علی ز روز ازل *** هم نبی هست و هم ولی احمد

آنکه دارد ز قبل خلقت خویش *** بر زبانش علی علی احمد

شَجَرِ واحدی که از ریشه *** با علی داشت همدلی احمد

خود رسول ولایت علی است *** از همان روز اوّلی احمد

چون فَرَزتُ و ربّکُم بشِنید *** گفت بر امر حق بلی احمد

ملکوت نبی همان علی است *** هردو یک گوهر از علی احمد

دیده وا کرد چون در این عالم *** گفت بی وَقفه یـــاعـــلــی احمد

"عَجَزَالواصِفونَ عَن ُصِفَتِک *** ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک"

خــــداونـــد خــالـــق یــکتــا *** کوثر از سُلب مصطفی پیدا

امتداد حدیث قدسی اوست *** همه عالم بخاطر زهــــرا

این شناسنده ی علی به جهان *** خود علی را شناخته تنها

جَنب شمس و قمر یعنی *** الحَسَن بعد حسین را مولا

هَل اَتا سوره ی خصوصی اوست *** اِنَّ هذا جَزآءً مَشکورا

سِرّ او درک سوره ی اسرا *** شاهدِ قابِ قوصِ عَواَدنا

اوست معنای تامّ جاء الحّق *** ذهَبَ الباطلش همه اعداء

شافع روز حسرت امّت *** صاحب عالمین و ماهیها

او به ما راه بندگی آموخت *** از طریــق دوازده آقـــــــا

مذهب از اوست مکتب از او نیز *** جعفر صادق آیتی او را

او شفابخش سینه ی پر درد *** ما بــــَلا دیدگانِ جانِ بَـــلا

او شرابِ طَهورِ تشنه لبان *** ما عطش دیدگان عاشورا

او برای حسین می میرد *** وز پی مجتبی است بی پروا

با همان خُلق و خوی زیبایش *** می پَرَستَد حسین را گویا

گاه صحبت ز اسوه ی حَسَنِین *** او مجسّم شود به دیده ی ما

همه ی هستی برابرش به سلام *** همه در کار مهدی اش به دعا

آید آن زاده ی رسول الله *** در پی انتقام آل عَبــــآ

منتقم اِنتقم بــــیـــــا کـــه شود *** جان ما فرش زیر پای شما

امام صادق(ع)-ولادت



جشن خدا بـه وسعت دنیا مبـارک است

تکرار عیـد دیگـر «طاهـا» مبـارک است

در لیلـــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم

میـلاد علـم و دانش و تقوا مبارک است

بـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خـداست

دیــدار روی حـیِّ تعالـی مبـارک است

عیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّــت خــدا

بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است

آییـن مـاست جعفـری از لطـف کبـریا

این عید عید ماست که بر ما مبارک است

ما در پناه عترت و قرآن و احمدیم

زیـر لـوای صــادق آل محمّـدیم

یا باقـرالعلـوم! الهــی امــام علـم

تابید روی دست تو امشب تمام علم

بر این پسر که صادق آل محمّد است

تـا بامـداد روز قیـامت، سـلامِ علم

وقتـی زبان او به سخن باز می‌شود

پر می‌کشد به اوج سماوات، نام علم

بـر سینـ، مقـدس نــورانیَش درود

آن سینه‌ای که آمده بیت‌الحرامِ علم

می‌جوشد از عقیق لبش گوهر کمال

در می‌شود به درج دهانش کلام علم

توحیــد زنــده از سخــن دلربـای او

قــرآن، نیـازمند لــب جــان‌فـزای او

گویـی رسول سر دهد آوای "تفلحوا"

وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او

هر کس به پای کرسی درسش کند جلوس

بر بـال جبرییل امیـن اسـت، جای او

جبریل نـه، ملائکه نه، جن و انس نه

بایــد کننــد آل محمّــد ثنــای او

گر شاعری به شأن خدا بوَد گفتمی

بایــد خــدا قصیـده بگوید برای او

مدحش بـه لـوح، بـا قلم وحیِ کبریاست

فرقان و نور و کوثر و تطهیر و «هل اتی»ست

ای جبرییـل، تشنـۀ دریــای نــور تـو

زانــو زدنـد خیـل مـلک در حضـور تو

صدهـا مسیـح سایه‌نشینت در آفتـاب

صدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طـور تو

هر جا سخن ز دانش و تقوا و حکمت است

احسـاس می‌شـود همگـان را ظهور تو

دانـش همیشه سیـر کنـد در مسیر تو

عرفـان همـاره شـور نـوازد بـه شور تو

عیسی مسیح، موسیِ عمران، خلیل، نوح

خـورده شـراب نـور ز جـام طهـور تو

هر چند قدر و مرتبه‌ات را ندیده‌ایم

بیش از ائمه، از تو روایت شنیده‌ایم

فضل و کمـال را سنــدِ معتبــر تویی

نخـل قیـام کـرب و بـلا را ثمـر تویی

دریای شش دُری و سپهرِ شش آفتاب

یا پنج بحرِ فضل و شرف را گهـر تویی

صدیـقِ اکبـرنــد امـامـان مــا همـه

اما بـه صـدق، از همه مشهورتـر تویی

میزان: تو و حساب: تو، حشر و صراط: تو

قاضـی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی

مهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبادت است

شب زنـده‌دارهـای خـدا را سحـر تویی

حجّت در این مقام، تمام است بر همه

بی‌مهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همه

تــو وارث تمــام علـــوم پیمبــری

قــرآنِ ناطقــی، ولــی‌اللهِ اکبـــری

جز حق که گفته وصف تو را با زبان وحی

از هر چه گفته‌انـد و نگفتنـد برتـری

بـر روی دستِ حجّت حق، باقرالعلوم

قرآنِ ناطـق استی و فرقـان دیگـری

گر جانمـاز بـاز کنی، زین‌‌العابدین

ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری

تو یـک امـام نه، تـو تمـامِ ائمه‌ای

تو چارده جمال خداونـد منظـری

شکر خـدا کـه در کنفِ چـارده ولی

نه مالکی نه شافعی استم، نه حنبلی

ای در کمنـد عـزم تـو لیل و نهـارها

دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهارها

قرآن زده است بوسه به لب‌هات، بارها

دادی بـه علـم بــا نفست، اعتبـارها

نـام خـوشت، قــرار دل بـی‌قـرارهـا

هر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی است

روشن ز تـوست چشمِ همه روزگارها

آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط

صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها

"میثم" که خار توست، به گل ناز می‌کند

تنهـا زبـان بـه مـدح شمـا باز می‌کند