ماجرای جبهه و سنگر چه شد

 

ای شهادت ای نهایت آرزو

مرغ دل باز از تو دارد گفتگو

از عروج رفتگان شرمنده ام

بیمناک از غفلت آینده ام

روزگاری دل پی دلدار بود

چشمهای خفتمان بیدار بود

قلب مردم صاف چون آیینه بود

کینه و نخوت برون از سینه بود

سر سبک بود و هوای یار داشت

دل خنک بود و نوای یار داشت

از شهیدان مانده خونین جامه ها

نام و امضا در وصیت نامه ها

عهد ما با حضرت رهبر چه شد

ماجرای جبهه و سنگر چه شد

یاد آنها با شعار و شعر نیست

نهی منکر کردن است و غیر نیست

باید اول کشته شد با یر عشق

تا بدانی معنی و تفسیر عشق

عشق یعنی انتخاب یک مرام

عشق تشخیص حلال است از حرام

عشق یعنی زهد و تقوا و ادب

عشق یعنی سجده های نیمه شب

عشق یعنی تا شنیدی طبل جنگ

اول از اکبر گذشتن بی درنگ

عشق یعنی دولت پر مایگی

عشق یعنی با خدا همسایکی

عشق تنها چاره دلتنگی است

آبروی عاشقان یک رنگی است

لاله را نازم اسیر رنگ نیست

داغ دل دارد در او نیرنگ نیست

عاشقی نی درس عرفان خواندن است

تانفس باقیست عاشق ماندن است

ای که انکار توسل می کنی

شیعه را نهی تکامل می کنی

ماحدیث ابتلا آموختیم

عشق را از کربلا آموختیم

 

 

استاد کلامی

تقدیم به پیشگاه همسران شهدا خصوصا  همسران شهدای مدافع حرم

 

 

رفتی و شوق موندنم رو بردی

کبوتری شدم که پر نداره

میسوزم و میسوزم و میسوزم

از حال من کسی خبر نداره

 

دیشب یه عکس بچگیتو دیدم

نمیدونی باهاش چه حالی کردم

غذایی رو که دوس داری پختم و

باز سر سفره جاتو خالی کردم

 

کاشکی میشد ببینمت دوباره

کاشکی میشد بازم دورت بگردم

دیشب نیومدی به خوابم ولی

جات خالی بود تا صبح گریه کردم

 

دست خودم نیس که ... خدا شاهده

حس میکنم همه ش نشستی پیشم

نمیتونم بغضمو مخفی کنم

اسمتو میشنوم یه حالی میشم

 

نیستی خودت شبا برا بچه هات

قصه مردونگی تو میخونم

گفته بودی میری که برنگردی

گفتم تا آخرش به پات میمونم

 

نوشتی که محاصره شدیده

عزیز من این لحظه آخره

آخرم این پیاممو ندیدی

نوشته بودم منو یادت نره

تقدیم به شهدای غواص

 

 

یوسفم! یونس آمدی ز سفر

چهره ات بی نشان تر از جانت!

دستِ خود را جدا نکرد از تو

بندِ سرسختِ روی دستانت

 

آه ای شاه ماهیِ دریا!

رود ,حاجت طلب شد از تو...ولی

عمقِ گودال ,پُر شد و نرسید

دستِ اروند هم به دامانت

 

خاکِ سرخِ "ابوفلوس"  آنروز

صد و هفتاد و پنج دفعه تپید

در کدامین تپش، رها شد و رفت

نَفَس آخر از گریبانت؟

 

عطش و دست بسته و گرما

آب و گودال و مادرت زهرا

کربلای چهار و خاطره ها

مانده در گیسوی پریشانت

 

من و اعماقِ نفسِ بی احساس...

تو و اوجِ شرایطی حساس...

دست من را بگیر ای غواص!

جانِ دریادلان به قربانت

امام خمینی(ره)-انقلاب



با تو آن عهد كه بستیم خدا می داند

بی تو، پیمان نشكستیم، خدا می داند

با تو، سرلوحه ی انصاف گشودیم به عدل

بی تو، دیباچه نبستیم، خدا می داند

با تو، هر بند گره گیر گشودیم ز دست

بی تو، از پا ننشستیم، خدا می داند

با تو، بستیم به هم سلسله ی صبر و ثبات

بی تو، هرگز نگسستیم، خدا می داند

با تو، در میكده خوردیم می از جام ولا

بی تو، با یاد تو مستیم، خدا می داند

با تو، بودیم و نهادیم به فرمان تو سر

بی تو، در راه تو هستیم، خدا می داند

با تو، از دامگه حادثه جستیم و كنون

بی تو، سر بر سر دستیم، خدا می داند

حالی ای روح خدا، لطف خدا یاور ماست

پرتو روی نبی، پورعلی، رهبر ماست

امام خمینی(ره) و انقلاب




آسمان بود و آفتاب نبود

چشمه ای خشک بود و آب نبود

صد سوال بزرگ در دل بود

ولی افسوس، یک جواب نبود

باور حرکتی تازه بود به سر

اشتیاقی به انقلاب نبود

خیزش قلب ها به تنهایی

بستر اتفاق ناب نبود

آمدی، جان انقلاب رسید

از افق آخر آفتاب رسید

آمدی، جان انقلاب شدی

روشنایی بی زوال شدی

در سر هیچکس سوال نماند

تو خودت پاسخ سوال شدی

تو به بال شکسته ی میهن

سال پنجاه و هفت؛ بال شدی

نه به تاریخ کشورم ایران

تو به تاریخ ها مثال شدی

کاش تاریخ بد ورق نخورَد

بی حضور تو دست رد نخورد

دلتان را به درد آوردند

سروها برگ زرد آوردند

اینکه در فصل گرم، باغ و درخت

میوه ی فصل سرد آوردند

اینکه خفّاش ها به خانه ی باز

باز عزم نبرد آوردند

اینکه یک عده نوجوان و جوان

رو به افیون گرد آوردند

همه اَش مال سستی ما بود

کار دنیا پرستی ما بود

ای ابر مرد؛ مرد ایمانی

تو همیشه بیاد می مانی

تو هم آواز مرغ های سحر

ناله سر می کنی و می خوانی:

«جور صیاد، ظلم ظالم ها

خانه بر باد داده می دانی؟»

سه دهه، هر سپیده دم تو هنوز

بر سرم نور خود می افشانی

با تو هستم، حضور ناب؛ بمان

همچنان جای آفتاب، بمان

زبان حال شهداءبگاه رفتن


می روم تاعشق رامعنا کنم

شیوۀ عُشاّق را اِحیا کنم

می روم باکوله باری ازوفا

می روم تنهابه دیدارخدا

می روم باقلبی ازجنس بُلور

ازرشادت های خود مَست غرور

می روم بایک جهان ایمان ومهر

می روم بربام زیبای سپهر

می روم تاسرحدِ مردانگی

می روم تاعاشقی،دیوانگی

می برد من راگل احساس من

جذبۀ سربندِ یاعبّاس من

می برد تاخصم اهریمن شوم

پاسدارعزّت میهن شوم

می برد تا ظلم راگردن زنم

آتشی درخِرمن دشمن زنم

می برد تاغرقه درخونم کند

منجی فردای کارونم کند

می برد تا لحظۀ ایثارتن

تا بماند جاودان ایران من

من شهادت راسعادت دیده ام

ازنگاه خود شجاعت چیده ام

من شهیدی تا اَبد پاینده ام

با بقای کشورخود زنده ام

این تویی«مهشید»واین ایران توست

بعدازاین هم نوبت ایمان توست

 

مرگ بر آمریکا



در فصل بهار «مرگ بر آمریکا»

ایران شده یار «مرگ بر آمریکا»

یک پایه ی انقلاب مـا می لنگد

با حذف شعار «مرگ بر آمریکا»

تقدیم به شهدای مظلوم گمنام


نه جامه ای، نه پلاکی، نه عطر خاطره ای

نه ره به ســــوی تــــو دارد، نگاه پنجره ای

نه واژه ای، نه کلامــــی، نه بانـــگ آوازی

نه بغض می شکند در تــو تــار حنجره ای

سکوت، غرق سکوتی شهیـــــد گمنامم!

نــدارد آن دل پـر خـــون ســـر مناظره ای

تو کیستی گل پـر پـر که در عبور از خاک؟

میان حلقــه ی فــوج مــلک محــاصره ای

نمی شناسمت امـا چه می درخشی تـو

که آفتابــی و مــن اشتیـــاق شاپـــره ای

تــو آن قدر به خـــــدای امیــــــد نزدیکـی

که دست سبـز گشایش برای هر گره ای

دریغ و درد که آغــوش شهـــر کوچک بود

برای چون تو بزرگـــی، شهاب گستره ای

(برگرفته از کتاب داغ و دغدغه - سروده خانم پروانه نجاتی) پلاک خاکی

دفاع مقدس-شهادت




کجا گل های پرپر می فروشند

شهادت را مکرر می فروشند

دلم در حسرت پرواز پوسید

کجا بال کبوتر می فروشند

شهادت




نمی‌ خواهم دگر آسایشم را

بیا بر هم بزن آرامشم را

شهادت! ای هُمای آسمانی!

اجابت کن اجابت خواهشم را

شکایت نامه دارم بر شهیدان


بیا جانا به بازار محبت

که آنجا عاشقان جان می فروشند

بگو اغیار از خفت بمیرند

که یاران جان به جانان می فروشند

عجب آشفته بازاری است این دهر

که گاهی گوهر ارزان می فروشند

گروهی سر در این ره کرده ایثار

گروهی نیز ایمان می فروشند

دل بیگانه با حق آشنا نیست

خدا را بر خدایان می فروشند

منیت پیشه گان در تنگدستی

دو صد گوهر به یک نان می فروشند

اگر بازارشان رونق بگیرد

به گبری صد مسلمان می فروشند

اجانب زاده را حب الوطن نیست

ریا کارانه ایران می فروشند

بیا یابن الحسن خود داوری کن

ببین دین را چه اسان می فروشند

نمی میرد چرا از غیرت این خلق

که دانا را به نادان می فروشند

شکسته حرمت پیغمبری را

به اهریمن سلیمان می فروشند

شکایت نامه دارم بر شهیدان

که اهل خدعه وجدان می فروشند

استاد کلامی زنجانی

اخلاقی-عرفانی




دیده‏ای نیست نبیند رخ زیبای تو را

نیست گوشی که همی ‏نشنود آوای تو را

هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز

کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را

رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار

به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را

قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد

آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را

به کجا روی نماید که تواش قبله نه‏ای؟

آنکه جوید به حرم، منزل و ماوای تو را

همه جا منزل عشق است؛ که یارم همه جاست

کور دل آنکه نیابد به جهان، جای تو را

با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان

جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را

دکۀ علم و خرد بست، درِ عشق گشود

آنکه می‏داشت به سر علّت سودای تو را

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه والای تو را

فریاد رهایی امام خمینی (ره)


ای بر بلندای شهادت ایستاده

داغ رهایی را به پیشانی نهاده

ای والی مستولی شرق خرابات

صافی ترین صوفی به هنگام مناجات

تا باز نگردی به این صحرا سحر را

بر کف گرفته در مصاف تیغ سر را

تا وارهانی یک جهان را زا اسارت

شد بر تو جاری جرأت جهل و جسارت

بر منبر آشوب خواندی خطبه ی داد

پشت ستم از غُرّشت در لرزه افتاد

تو بی تبر در انتهای روز موعود

در عهم شکستی پیکر بت های نمرود

استاد مایی در نوازش چیره دستی

بی نی نوا خوان نیستان الستی

گفتی نباد این نی ، ز زیر وبم بیفتد

در دسن نا اهلان نامحرم بیفتد

این نی بیابان زای دامان حجاز است

بی پرده گویای هزاران رمز و راز است

این نی شراب از درد و داغ وناله  دارد

یک لب ولی چند صد نیستان ناله دارد

گفتی مبادا امتم بی روح گردد

این کشتی بی بادبان  بی نوح گردد

قرآن دریایی به آب و گل نشیند

کشتی نشینان بر لب ساحل نشیند

اهریمنانی کز کفت خاتم گرفتند

از مرگ خود در سوگ تو ماتم گرفتند

اهریمنانی کژ دل و بیگانه اندیش

غافل از یادتو خلق به فکر سفره خویش

چندی است با ایستادن خود خو گرفتند

مرداب گون ماندند و در خود بو گرفتند

آهنگ رفتن به فراموشی سپردند

دین را به چنگال فراموشی سپردند

هرچند می گفتند ، پشت کردند با تو

کردند با تو آنچه را کردند با تو گ

بر عاشقان صادقت منت نهادند

وقتی که جام زهر بر دست تو دادند

مرحوم آقاسی

رحلت امام خمینی ره


 

آنان که امام را پذیرفتند

اسلام قیام را پذیرفتند

شب بود و غم سکوت و سنگینی

سنگین خوابان اسیر خود بینی

شب بود و کویر کوفه در پرگار

صد باغ پر از شکوفه در پرگار

این حلقه ننگ تنگ تر می شد

دامان زمین ز ننگ تر می شد

ناگاه زمین ستاره  باران شد

رعدی زد و آتشی نمایان شد

از چلّه ی غیب آرشی آمد

پیری شیری کمان کشی آمد

پیری که دلش جوان تر از ما بود

بر ما هم مهربان تر از ما بود

از پشت کمانی اش کمان برداشت

آن گاه که سر بر آسمان برداشت

بر شانه ی ابر ماه را می دید

پایان شب سیاه را می دید

با ما سخن از اشاره ها می گفت

از سوختن ستاره ها می گفت

آن پیر قلندر جمارانی ...

می گفت ز روز های طولانی

می گفت عبور کار مردان است

آتش در ره راه نوردان است

ای خسته دلان که درد دین دارید

سر بر سر زانوی زمین دارید

امروز دگر تقیه جایز نیست

بی خطبه ی شق شقیّه جایز نیست

در آتش خون سمندری باید

در دشت جنون قلندری باید

ایمان دارم که ناجوان مردیم

گر بر سر عهد خویش برگردیم

ما سینه به تیغ ها سپر کردیم

آن یک دو سه شام را سحر کردیم

مرحوم بسیجی مخلص شاعر حماسی آقاسی

سيد علي


ای نام تو احیاگر آئین علی

وی راه تو بنیان کَن هر شرّ و بدي

فرياد علي گونه ات عالم گير است

مرهون نفس هاي تو شد سيد علي

تقديم به رهبر عزيزم

اصغر چرمي


جماران، آفتاب ما کجا رفت؟


جماران، آفتاب ما کجا رفت؟

بگو با ما کجا روح خدا رفت؟

جماران، بی وفا، نامهربانا!

گل ما کو؟ بهار ما کجا رفت؟

زبان لحظه ها گوید که بر ما

حدیثی تلخ در این ماجرا رفت

مصیبت آن چنان شیون به پا کرد

که تا هفت آسمان بانگ عزا رفت

به روی موج اقیانوسی از اشک

به ساحل کشتی روح خدا رفت

جفا کردی چنان ای چرخ با ما

که صد دریای خون از دیده ها رفت

دل هر ذره ای این داغ می سوخت

خدا داند چه بر دلهای ما رفت

چه رازی در دعای پیر ما بود؟

که بر ما هر چه رفت از آن دعا رفت

هزاران کاروان دل برد با خویش

دریغا! جان ما از تن جدا رفت

به بام عشق زد کوس اناالحق

فنا در خال دلدار بقا رفت

نصرالله مردانی

در سوگ ارتحال امام خمینی (ره)


چه شد که عالم اندیشه سوگوار افتاد

برای عرصه اشراق بی سوار افتاد

فقیه فاتح اسرار را چه پیش آمد

که در محاق افق آفتاب تار افتاد

قلندران قدر را زموج خیر قضا

به غرقه گاه فنا عاقبت گذار افتاد

از این مصیبت سنگین، خمید قامت غم

جهان به سوک نشست و زمانه زار افتاد

نوشت خامه ی تقدیر بر رواق سپهر

که روح حادثه زین داغ، بی قرار افتاد

هزار قله ی آتشفشان برآرد سر

از این شراره که در جان روزگار افتاد

زمان به زانوی غم سرنهاد زین ماتم

زمین ز سینه برون، داغش آشکار افتاد

شکست دست اجل، شاخ سبز دانایی

درخت خرم دانش، زبرگ و بار افتاد

به باغ لاله هزاران هزار می نالند

که ناشکفته گل از شاخه، صدهزار افتاد

توان صبر نباشد در این عزای عظیم

که اشک حوصله از چشم انتظار افتاد

نصرالله مردانی

در سوک خورشید عرفان


ماییم و بی حضور تو شبها گریستن

شبها ز سوز داغ تو تنها گریستن

چون شمع از گداز جگر سوز درد و داغ

آتش به سر نهادن و شب را گریستن

بر زانوی ملال، سرغم گذاشتن

با قامت دوتای تمنا گریستن

دریا شدن، به موج نشستن، به سرزدن

در خیز و تاب شیون و غوغا گریستن

از مویه، موی کندن و از پویه در خروش

از دست بی وفایی دنیا گریستن

با سینه ای که هر چه در او هست حسرت است

این جا به غم نشستن و آنجا گریستن

چون موج، سر به صخره آشفتگی زدن

بی تاب پا کشیدن و دریا گریستن

با گردباد، رو به بیابان گذاشتن

با ابر نوبهار به صحرا گریستن

در آتش فراق، دمادم گداختن

در مویه ملال، سراپا گریستن

پرسیدن ترا ز نسیم و گل و بهار

در باغ، بی حضور تو شیدا گریستن

با خایکان نشستن و از ناله سوختن

با عرشیان خلوت بالا گریستن

خاکم به سر ز داغ تو، این باورم نبود

بر شانه سر نهادن و غم را گریستن

یک عمر بی حضور دل ما گریستی

زین پس فراق و ما و به شبها گریستن

سیاوش دیهیمی

 در سوگ ارتحال امام خمینی (ره)

در هجرت خورشید

غافلان خرده مگیرید به حالی که مراست
داغ‌پرور ز وداعی است، وصالی که مراست

نخل‌بند چمن آتش و آبم چون شمع
خنده بی‌گریه مجویید، ز حالی که مراست

سخن عشق ز رنگِ نفسِ سوخته پرس
ورنه یک نکته نخوانی ز مقالی که مراست

نه همین اشک چکید از مژه بر دامن خاک
جان شد آزرده ز آوار ملالی که مراست

مرغ پربسته به تقلیدِ که پر باز کند
چشمِ اعجاز مدارید، زبانی که مراست

دل دو روزی هوس عالمِ بی‌دردی کرد
گریه خندید بر این فکر محالی که مراست

پایِ یک نکته برون آمدن از خویشم نیست
تنگ‌تر از دل گور است مجالی که مراست

سرخطِ دفتر حیرت چه سخن بود که مُرد
کودکِ عقل در آغوشِ خیالی که مراست

پُر ز سرمنزل مقصود غریب افتادم
بی‌جواب است غریبانه سؤالی که مراست

پیر ما تا ز صفا ساغر دردم پیمود
دُردی‌آمیز بُود، طبع زلالی که مراست

تا که خورشید از این تازه چمن هجرت کرد
قامت سرو دو تا شد چو هلالی که مراست

رفتی و شرح پریشانی دل کامل شد
وایِ من باد ز رنج به کمالی که مراست
حمید سبزواری

امام خمینی(ره)


 

در آسمان نگاهش بهشت منزل داشت

بهشت روشنی از آن همه فضائل داشت

شکوه و هیبت و حسن و ملاحتش بی مثل

عجب جمال و جلالی در آن شمایل داشت

نگاه روشن او آیه های «والفجر» و

لبش ترنم «یا ایها المزمّل» داشت

رسید صبح سپید نزول «أعطینا»

رسید و کوثری از روشنی حمایل داشت

مسیح بود و دمش جان تازه می بخشید

که زنده از نفحاتش هزارها دل داشت

دمی به ابروی پیوسته خم نمی آورد

اگر که لشکر طاغوت در مقابل داشت

اگر که سیل عداوت، چو کوه پا برجا

اگر که موج ندامت، صفای ساحل داشت

نشد فداش گر این نیمه جان ناقابل

به راهش آن همه جان بر کفان قابل داشت

چه کرد روح خدا در جهاد عشق و عقل

حکیم عاشق و دلدادگان عاقل داشت

گذاشت بر دل ما گر چه داغ هجرش را

مسیر روشن او سالکان واصل داشت

نهاد دست خدا در وجود «سیّد علی»

شکوه و هیمنه ای که «امام راحل» داشت

خدا کند که بفهمیم این سعادت را

حیات طیبه را، نعمت ولایت را

یوسف رحیمی


امام خمینی(ره)-سیاسی



ز هجر پیر جماران به غم گرفتاریم

ز درد دوری او ناله ها ز دل داریم

به یمن دلبری آن نگار شهر آشوب

مرید ساقی عشقیم مست دلداریم

تمام عزت ایران تصدق سر اوست

ز اقتدار خمینی ست آبرو داریم

هنوز هم به خدا سر در حسینیه ها

میان قاب وفا عکس یار بگذاریم

میان ما همه عهدی ست تا ابد باقی

که پای عهد خود از جان خویش بیزاریم

به جان فاطمه سوگند تا قیامت هم

ز حب آل علی دست بر نمی داریم

برای حفظ ولایت شهید باید شد

که همچنان شهدا بی قرار دیداریم

کلام سید علی بر زمین نخواهد نماند

که در رکاب علی از تبار عماریم

الا سقیفه تباران شعار ما این است

برای یاری رهبر همیشه بیداریم

به خاک چادر زهرا قسم که ما شیعه

شهید آن در و دیوار و خون مسماریم

خبر ز صلح حسن نیست حرف کرب و بلاست

که ما بلای زمان را به جان خریداریم

قاسم نعمتی

بدرقه شهداي گمنام


 

بدرقه شهداي گمنام

 

دو تا مهمون آسموني ، داريم امشب با شور و نوا

دو تا مهمون که همراهشون ، آوردن عطر کرب و بلا

 

تو شبهاي گريه پوش ما ، مثل مهر و مهتابند

همين الان جنت الاعلي ، مهموناي اربابند

 

هر کس که تا دم آخر ، همسنگر ولايت بود

شد رو سپيد پيش آقاش ، سهمش آخر شهادت بود

ـــــــــــــــــــــــــ

دو تا مهمون آسموني ، داريم که فخر آسمونند

تموم عشقشون همينه ، که مثل مادر بي نشونند

 

تو اين ايام اومدن گمنام مثل حضرت زهرا

غريبي شون شرحي از اشک و آه و غربت زهرا

 

از ماتم غريبي شون ، دلهاي ما پر از درده

اما اونا ندارن غم ، چون زهرا مادري کرده

 

***

 

نواي پاياني (تجديد بيعت با ولايت و شهدا)

 

دل من غرق نور خداست ، آخـه راهم راه شهداسـت

داره قبراشون بوي حرم ، برامون عين کرب و بلاست

 

غم مجنون ، غربت کارون ، راوي تب و ناله

پلاک، سربند، تربت اروند ، يادگار هشت ساله

 

از ايـن ديار بي رنگي ، از بيـن دلهاي سنـگي

رفتيد شما و ما مونديم ، با جمعه هاي دلتنگي

ـــــــــــــــــــــــــ

چه دلگيرم از فاصله تون ، جامونده دل از قافله تون

مي مونم شرمنده هميشه ، من از پاي پر آبله تون

 

چه بي تابه ، خاک چزابه ، از فراق يارانش

خدائيه ، هم طلائيه ، هم طلايه دارانش

 

هر جا که پامو مي ذارم ، رنگ و بوي خدا داره

انگار نشوني سرخي ، از خاک کربلا داره

ـــــــــــــــــــــــــ

همه عالم چشم انتظاره ، به راهت چشمامون ميباره

تمـوم خـاک کـرب و بلا ، غروب جمـعه بي قراره

 

دلم خونِ ، درد هجرونه ، خسته از فراق تو

بيگيريم ما ، اين شبا آقا ، از کجا سراغ تو

 

دل دشت ناله و داغه، از چشما ندبه مي جوشه

تا لحظة ظهـور تو ، صحن دلـم سياه پوشـه

ـــــــــــــــــــــــــ

اگه هر شب غرق شور و شين ، رو لبهامونه ذکر حسين

هـمه هستيمون و بـه خدا ، داريم از نور مـاه خمين

 

شعار ماست، افتخار ماست ، حامي ولي بودن

بهشت ماست سرنوشت ماست شيعة علي بودن

 

کوري چشم بدخواهان ، با لطف حضرت حيدر

تا صبح دولت خورشيد ، پاينده مي مونه رهبر

 

دريافت سبک (سرور۱)

 

دريافت سبک (سرور۲)


يوسف رحيمي

هر چه هست در گمنامي ست


 

بين ملکوتيان چه نامش نامي ست

مي آيد و با آمدنش پيغامي ست

اين گونه غريب و بي نشان مي آيد

تا گويد هر چه هست در گمنامي ست

دفاع مقدس-مفقود الاثر-نوروز




سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد

گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت

امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت:

امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال تیر و آذر و اسفند... و خون دل

تا فاو و فکه رفت... ولی نا امید شد

ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد

حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره های اتاق من

هم رنگ چشم های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج

مادر نگفته بود که بابا شهید شد

دفاع مقدس-شهدای گمنام-نوروز



عید است و گریه ی همه پیچیده در هواست

می آیی و بهار تو بر روی شانه هاست

آورده اند زمزمه ات را پرنده ها

مثل همیشه شهر پر از بانگ ربّناست

خاکسترت به سفره ی نوروز می رسد

بوی تو هفت سین تمام محله هاست

صبحت به خیر! زاده ی باران! خوش آمدی

اسم تو...نه! دیار تو، سرچشمه ات کجاست؟

سهم کدام مادر؟ عضو کدام تن

ای استخوان، حساب تو از جسم ها جداست

آیا شبی که از مه رگبار رد شدی

طوفان به احترام تو از جای برنخاست؟

ای بر لب تو مهر دل افروز یا حسین!

خاکستری و روح تو در کربلا رهاست

برگشته ای سبک تر از این بار سخت چیست

بالا اگر نمی روی از دست های ماست


سفر به خطّه ی نور ...


 

چشمم دوباره نیّت باران گرفته است

امشب دلم برای شهیدان گرفته است

 

هر کار می کنم دل من وا نمی شود

بغض نشسته در گلویم پا نمی شود

 

باید دوباره چلّه نشین سحر شوم

باراهیان خطّه ی نور همسفر شوم

 

مثل کبوتری که شده از قفس رها

پر می زنم به مقصد خاکریز جبهه ها

 

حال و هوای سرخ مناطق چه دیدنی ست

داستان سبزه زار نگاهش شنیدنی ست

 

وقتش شده مسافر خاک جنون شوم

از راه دور زائر خاک جنون شوم

 

آمد دوباره باز - به یادم - دم غروب

خاک شلمچه - گریه ی نم نم - دم غروب ...

 

بالطفشان همانکه بخواهند ... می شوم

چیزی شبیه پاکی اروند می شوم

 

دارد همیشه حال و هوای طلاییه

هرکس که رفته کزببلای طلاییه

 

هر عاشقی که بر در " دارالیقین " رسید

تا آسمان خاکی " فتح المبین " رسید

 

فکّه ضریح دوم گودال کربلاست

معراج آسمانی راویّ جبهه هاست

 

در سایه سار چادر بنتُ النّبی نشست

هرکس شهید خاک غریب دوکوهه است

 

مجنون شکسته قامت و دلخون عبور کرد

وقتی که از جزیره ی مجنون عبور کرد

 

تن های بی سری که همه زیر تانک ماند

از ماتم هویزه دل خسته روضه خواند

 

بایک سبد شکوفه ی احساس می رسیم

وقتی به دشت روشن عباس می رسیم

 

اینها تمام گوشه ای از راز عاشقی ست

در هر قدم بهانه ی پرواز عاشقی ست

 

گفتم همیشه حرف دلم را منَ الأزل ...

گاهی میان مثنوی و گاه در غزل

 

وقتی که مشهدالشّهداء می رود دلم

بی اختیار کرببلا می رود دلم

 

خاکش مرا به عرش خداوند می بَرَد

آری فقط به سمت خدا ... می رود دلم

 

هرکس که رفته حرف مرا درک می کند

دست خودم که نیست "کجا؟؟" می رود دلم

 

باآرزوی فیض شهادت ... در این مسیر

تااوج آسمان دعا می رود دلم

 

باذکر آسمانی " یاثامن الحجج "

از جبهه تا بهشت رضا می رود دلم

 

ما خوشه چین مزرعه ی سبز گندمیم

ما ریزه خوار سفره ی آقای هشتمیم

 

چشمان ما به امر امیر ولایت است

در انتظار برگ برات شهادت است

 

شادی شهداء صلوات

مسافران طلاییه جاده بی خطر است


مسافران طلاییه جاده بی خطر است

نیاز راهنما نیست ، عشق راهبر است

مسافران طلاییه سعکم مشکور

در این مسیر شما را شهید همسفر است

مسافران طلاییه  ای بلاجویان

سفر بخیر که اینجا کرانه ظفر است

کنید از عملیات بدر و خیبر یاد

که ذکر اهل ادب یادواره هنر است

اگر چه شد سپری بیست سال از آن دوران

ولی هنوز شکوه حماسه در نظر است

سلام باد به ایثار کشتگان وطن

که کارنامه آنان همیشه معتبر است

موحدان به حرم بی وضو نمی آیند

همین مکان حرم محرمان مفتخر است

مسافری که سفیر سفارت عشق است

به هر کجا که رسد طنینش پی خبر است

خبرنگار محبت شوید ای یاران

که جبهه سنگر قربانیان نامور است

زلال، خاک طلاییه همچو آب طلاست

نه بلکه ارزش این خاک بیشتر ز زر است

شهید راه خدا پر بهاترین گهر است

به وعده گاه شهیدانتان خوش آمد ه اید

که میزبان شما خود امام منتظر است

استاد کلامی زنجانی

اشعار شهید و شهیدان

بر مشامم مي رسد
ز تربت شهدا بوي سيب مي آيد
ز طوس، بوي رضاي غريب مي آيد
هر که دارد هوس کرب و بلا، بسم الله
هر که دارد هوس حب خدا، بسم الله
بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي
ترسم آخر جان دهم در آرزوي کربلا
بر مشامم ميرسد هر لحظه بوي كربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوي كربلا
تشنه آب فراتم اي عجل مهلت بده
تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا

ادامه نوشته

شهدا-دفاع مقدس




گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته

انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته

انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیه‌ام، عطرم

پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته

آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید

از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته

جز نیمه‌ ای از من نمی‌یابید، روزی سوخت

در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته

امروز بعد از سال ها زاییده خواهد شد

ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته

خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم … نه

تابوت را من می‌برم آهسته آهسته

آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند

دارم به جا می‌آورم آهسته آهسته

خواندم: پدر خالی است جایش این خبر می‌ریخت

از چشم‌های خواهرم آهسته آهسته

دیگر برای آستین بالا زدن دیر است

این را بگو با مادرم آهسته آهسته

به کوری چشم حسودا جانم فدای رهبر است

ازخود گذر کنیم که این خوان اخر است
این انقلاب بیمه عباس ع و اکبر ع است
تحریم میکنند که تسلیممان کنند
غافل از اینکه دل به بلاها شناور است
چشم امید او به خدا و پیمبر ص است
با سکه و دلار نداریم هیچ کار
مارا به سر هوای  اشاراته رهبر است
ای نایب امام زمان بفرما که جان دهیم
جانی که عاشقانه فدای تو رهبر است
جان میدهیم و ننگ ملامت نمیخریم
حرف دل امام همان حرف  هبر است
+++++++++++++++++++++
به کوری چشم حسودا جانم فدای رهبر است