اشعار ایام فاطمیه - شعر امام زمان(عج) - یوسف رحیمی


دلهاي ما لب تشنه‌ي باران نورت

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

مي باري عطر روشناي صبح دم را

بر جاده هاي شب زده وقت عبورت

ما را ببر با خود به ديدار خداوند

از سمت سهله جمکران، از کوه طورت

آقا اگر هم قلب ما از جنس سنگ است

شايد شود نيمه شبي سنگ صبورت

هر روز بين کوچه هاي فاطميه

لبريز ماتم مي شود چشم غيورت

صاحب عزا با واهمه مي خوانم امشب

مرثيه هاي مادرت را در حضورت

حس مي کني آن التهاب شعله ها را

لحظه به لحظه ، مو به مو ، صورت به صورت

هر روز قبر بي نشاني ندبه دارد

چشم انتظار صبح زيباي ظهورت

 

یوسف رحیمی

********

اشعار امام زمان (عج) - علیرضا قزوه

 

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد

به روز مرگ، شعرت، سوره ی یاسین نخواهد شد

 فریبت می دهند این فصل ها، تقویم ها، گل ها

از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد

مگر در جستجوی ربّنای تازه ای باشیم

وگر نه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

 مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم

خدا با ما که دلتنگیم، سر سنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد

بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد 

علیرضا قزوه

********

اشعار امام زمان(عج) - سیده فاطمه نوری

 

برای همچو شمایی نوشتن آسان نیست

نه اینکه کار دلم نیست، نه فقط آن نیست

در آن مقام که حق وصف شانتان فرمود

مجال عرضه اندام بهر انسان نیست

اگر که دست به دامانتان نهادم هم

خداست شاهد من بهر غصه نان نیست

بهشت بی علویون جهنمی تلخ است

قفس به عشق شما جنت است، زندان نیست

شماست گفته تان عین گفته قرآن

وگرنه آنکه سر نیزه هاست قرآن نیست

ولایت است و امامت تمام هستی دین

که همچو پیکره ای ناتوان و بی جان نیست

شما که واسطه فیض حق تعالی اید

به جز رضایتتان هیچ شرط غفران نیست

امید آخر زهرا بیا که دورانی

به تلخ کامی این نسل و عصر و دوران نیست

مباد روز سیاهی که جدتان گوید

که آنچه از قلمش می تراود از جان نیست....

سیده فاطمه نوری

**********

اشعار امام زمان(عج) - نادر حسینی

 

شاید او آمده و بار دگر برگشته

وای بر حال من و تو که اگر بر گشته

نصف یک روز در این شهر اقامت کرده

سر شب آمده و وقت سحر برگشته

زانوی غم به بغل داشته در ندبه خویش

گریه کرده است و با دیده تر برگشته

چقدر خون دل از دست من و تو خورده است

با دو پیمانه از این خون جگر برگشته

از چه معلوم که این وقت که ما منتظریم

چقدر آمده اینجا چقدر برگشته

شاید این مرد به کرات سفر کرده و باز

طبق تشخیص خود او ز سفر برگشته

آه ای مرد ، جهان منتظر مقدم توست

باز برگرد که امروز خطر برگشته 

نادر حسینی

********

اشعار امام زمان(عج)

 

خدا می‌داند 

كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند

**********

اشعار امام زمان(عج) - قاسم صرافان

 

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟

حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است

ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

اثبات می‌کنیم؛ بفرما ! قسم که هست

باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده

بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما خوش خیال‌ها

چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم

رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم

قبلا برای عشق مجوز گرفته‌ایم

با اذن نایبان شما عاشقت شدیم

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود

کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو

گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند

اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم

 

قاسم صرافان

********


ادامه نوشته

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

فخر ملائک

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

سروده کمال مومنی

***

نیمه دیگر

آهسته  می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته میشوید غریب شهر یثرب

پشت وپناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته می شویدمبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار ودرش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گوید اما باز مخفی می نماید

 با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی اوپهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد

در سرزمینهای سؤالی همسرش را

سروده علی اکبر لطیفیان 

 

***

آخر یه روز

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری

تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

دشمنای علی می شن، همه فراری

آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

میگه گناه مادرم مگر چه بوده

که مزد یاری علی ، رخ کبوده

خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

چرا روزای آخرش، قدش کمون بود

سروده کمال مومنی

***

رباعی های ایام فاطمیه

 آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی 

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی 

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی 

كاش ديگه حرف وصيت نزني

كاش ديگه حرف وصيت نزني

نگي از روضه هاي بي كفني

هم مي گي داغ بابا رو مي بينم

مي گي از اون روزاي بي حسني

غصه ي در و ديوار برام كمه!

چرا داري مي گي از بي وطني

داري مي گي كه حسين و مي كشن

نمي مونه به تنش پيروهني

اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه

كه مي گي به جام يه بوسه بزني

كوفه و شام بلا بگو كجان

كه من اونجا ندارم هم سخني

واي من به مجلس حراميان

كه باشه ميونشون همچو مني

مادرم تو رو خدا روضه بسه

كه داري قلبم و از جا مي كني

سروده كمال مومني

سيب بهشتي

سيب بهشتي

پرواز مي دهيم كه بال وپرت كنيم

معراج مي بريم كه پيغمبرت كنيم

ديگر بس است خلوت چله نشيني ات

وقتش رسيده است مقرب ترت كنيم

دسته گل قديمي خود را از اين به بعد

دست تو مي دهيم كه تاج سرت كنيم

حالا نماز شكر بخوان فديه ات بده

تا صاحب ز لال ترين كوثرت كنيم

مي خواستيم فرق كني با پيمبران

مي خواستيم  آينه ي ديگرت كنيم

اين سيب را بگير  وبراي خودت ببر

وقتش شده است فاطمه را دخترت كنيم

شايسته است با پدرفاطمه شدن

از خانواده ي پسري ابترت كنيم

مي خواستيم نسل تو زهرا نسب شود

ضرب المثل براي عجم تا عرب شود

خورشيد، آفتابي انور فاطمه است

صبحي اگر كه هست بدهكار فاطمه است

آيينه اش سه مرتبه خود را ظهور داد

پيغمبر و علي همه تكرار فاطمه است

هر جلوه اي كه جلوه ي نوري نمي شود

زهرا شدن  فقط و فقط كار فاطمه است

شام زفاف پيرهن كهنه مي برد

اين تازه اولين شب ايثار فاطمه است

فردا اسير دست جهنم نمي شود

امروز هر كسي كه گرفتار فاطمه است

زهرا اگر نبود ولايت نداشتيم

گمراه مي شديم و هدايت نداشتيم

زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند

مي خواست بند ه باشد و يا رب بنا كند

مثل علي عروج نمازش امان نداد

اصلا به پاي پر ورمش اعتنا كند

تا كه مدينه از گل توحيد پر شود

كافي است در قنوت خدا را صدا كند

طبق روال هر شب جمعه نشسته تا

قبل از خودش سفارش همسايه را كند

دستي كه پيش خانه ي زهرا دراز نيست

در شرع بر جناز ه ي آن كس نماز نيست" "

او آمد وخزان زمين را بهار كرد

بر شاخه ها شكوفه ي عصمت سوار كرد

آيا بدون مهر مناجات فاطمه

مي شد به سجده كردن خود افتخار كرد ؟

وقتي شب زفاف پيمبر رسيد و بعد

بين علي و فاطمه تقسيم كار كرد

خوشحال شد تمامي احساس معجرش

وقتي رسول فاطمه را خانه دار كرد

آن هم براي حاجت مسكين شهر بود

روزي اگر زحادثه  ميل انار كرد

اخلاص پينه هايش هميشه زبانزد است

از بسكه دست فاطمه در خانه كار كرد

وقتي تمام قاطبه هابي حماسه بود

خود را خميده كرد ولي ذوالفقار كرد

پس مي شود براي عوض كردن زمان

نو آوري فاطمه را اختيار كرد

بي فاطمه كه شيعه شكوفا نمي شود

شيعه مريد دشمن زهرا نمي شود

دنيا نديده است سفر هاي اين چنين

جز در هواي فاطمه پرهاي اين چنين

ديروز مي شدند درختان بدون سر

امروز مي دهند ثمر هاي اين چنين

سر مي دهيم ومنت ياغي نمي كشيم

همواره سر خوشيم به سرهاي اين چنين

دارد بساط كفر زمين جمع مي شود

پيچيده در زمانه خبر هاي اين چنين

اصلا بعيد نيست رو كند به ما

از مادري چنان وپسر ها ي اين چنين

لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه

آري عجيب نيست ظفر هاي اين چنين

دلهاي ما هميشه پر از ياد فاطمه است

اين سرزمين قلمرو اولاد فاطمه است

سروده ي علي اكبر لطيفيان

نگین خاتمیّت

نگین خاتمیّت

اى دختر عقل و خواهر دین
عصمت شده پاى بند مویت
اى میوه شاخسار توحید
وى گوهر تاج آدمیّت
شیطان به خطاب قم براندند
کاین خانه بهشت و جاى حوّاست
اندر حرم تو عقل مات است
جسمى که دراین زمین نهان است
این ماه منیر و مهر تابان
ایران شده نور بخش ارواح
هر کس به درت به یک امیدى است
  وى گوهر دُرج عزّ و تمکین
اى علم وعمل مقیم کویت
همشیره ماه ودخت خورشید
فرخنده نگین خاتمیّت
پس تخت تو را به قم نشاندند
ناموس خداى جایش اینجاست
زین خاک که چشمه حیات است
جانى است که در تن جهان است
عکسى بود از قم و خراسان
مشکات صفت عرش و کرسى
محتاج تر از همه«وحیدى» است

           سروده آیت اله وحید خراسانی

                                                                 ***

آشیانى براى دل

باز بحر کرم، تلاطم کرد
تا خط روشنى نگردد گم
سر بر افراشت بیت دیگر باز
هاجرى در کویر منزل کرد
آشیانى ز صدق بر پا شد
ریگزارش بهاى گوهر یافت
گشت جّن وملَک طواف گرش
سرخوشان، رو به آن سرا کردند
دردمندان شفا از آن جستند
عارفانى که محو یار شدند
آن چنان سرافراز شد آن خاک
ساحتش جلوه گاه ایمان شد
گوهر علم را صدف گردید
قم، چو فیض وجود فاطمه یافت
گشت ام اُمُّ القُرإ و گشت بنام
اى جمال از تو زیب و فر جسته !
آستان تو، آشیانه دل
زایران تو زایران شرف
خاک کوى تو مایه برکات
در گهت قبله توسّل عام
رنگ وبویى ز کاظمین در آن
عطر جان، بوى آشنا دارد
اى تو اسلام را بتول ِ دگر
زهره آسمان ِ تقوایى
از تبار نجوم باهره اى
زاده دامن هدایى تو
گلى از گلستان «طاها» یى
سایه «والضّحى» بسر دارى
رُ سته از شاخسار «یاسینى»
خاندان تو، خاندان امید
عقل، سرمایه کیان شماست
علم اگر پرتو شما گیرد
وَز شما بهره گر هنر دارد
زیور راستى ز نام شماست
شیوه مهترىّ و راه درست
هر کجا نورى از صفاست در آن
گردن جود، در کمند شماست
قلّه هاى بلند ایثارید
هر که از داد و دین نشان دارد
بى شما در حیات رونق نیست
من بدین خانه آمدم به نیاز
دردمندم دواى دل خواهم
گرچه درمانده اى تهى دستم
شرمسارم از آنکه پر گنهم
اى شما رویگاه درویشان
رانده زین خاندان «حمید» مباد
گرنه امّید طاعت است مرا
  موجى انگیخت نام آن قم کرد
سر بر افراشت آیتى از قم
از کویرى برنگ و بوى حجاز
عشق بر پا سراچه دل کرد
کعبه صادقانه دنیا شد
سعى دیگر صفاى دیگر یافت
قبله عشق گشت خاک درش
سر نهادند و، تن رها کردند
نوشداروى زخم جان جستند
خاکبازان آن دیار شدند
تا که مهر نماز شد آن خاک
پایگاه حدیث و قرآن شد
زین جهت، تالى نجف گردید
هر چه از عزّت و شرف، همه یافت
شهر خون ، شهر علم، شهر قیام
و ز کمالت ادب ثمر جسته
وان دلستان پراز ترانه دل
در طواف تو عارفان زده صف
بیت نورانى تو باب نجات
پُر ز و ِرد و دعا و ذکر وسلام
نقشى از مَضْجَع ِ حسین در آن
نکهت روضه رضا دارد
شیعه را بَضْعة الرّسول ِ دگر
بر سریر عفاف، زهرایى
وارث عصمتىّ و طاهره اى
دُرّى از درج «انّما» یى تو
رشک خورشید عالم آرایى
رختى از «هَلْ اتى» ببر دارى
«فاطمه» خوى و، «زینب» آئینى
منزل وحى و مظهر توحید
فضل،میراث جاودان شماست
در کف از روشنى عصا گیرد
جلوه در جمله بحر و بر دارد
مردمى جرعه نوش جام شماست
جز ز رسم شما نشاید جست
برقى از صفوت شماست در آن
همه هستى نیازمند شماست
نخل هاى کریم پر بارید
خیمه در سایه سارتان دارد
دور از خانه شما حق نیست
اى ولى نعمتان خسته نواز
و ز طبیبان شفاى دل خواهم
بانگ «لا تقنطوا» شیندستم
خانه زادم اگرچه رو سیهم
دست گیریدم اى صفاکیشان
کس از این خانه ناامید مباد
بر تو چشم شفاعت است مرا

              سروده حمید سبزواری

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

ایام گل یاس

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا

کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا

بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

سروده محسن افشار

***

اگر نبود

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

سروده علی اکبر لطیفیان

***

آب و نان

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

***

 

هاله اندوه

ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم

ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم

نمانده هیچ ماهی این چنین در هاله ی اندوه

ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم

غم مرگ پدر ، دیدار دشمن غربت مولا

کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم

بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک

بدین سان آشیان در سایه ی خاری که من دارم

کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اند و هم

شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم

مدینه در غروبی تلخ، خورشید که تو داری

کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم

مدینه بعد از این نقش حبیبت بی وفا شد

همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم

ربوده خواب از چشم تمام عافیت جویان

در این شب های غربت ،ناله ی زاری که من دارم

پس از این ای مدینه تا ابد آرام خواهی خفت

به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم

برایت می سرایم نیمه شب اندوه مولا را

تماشایی است شبها اشک سرشاری که من دارم

سروده سید مهدی حسینی

 

***

خاکستر

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی

سروده علی اکبر لطیفیان

***

 

مهدی جان

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

سروده شیخ رضا جعفری