حضرت ام البنین(س) – برگشت کاروان به مدینه


دگر این کاروان یاسی ندارد

   که با خود شور و احساسی ندارد

   بیا ام البنین برگشته زینب

   ولی افسوس عباسی ندارد


***

مزن آتش به جان ای نور عینم

مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم

چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟

حسینم وا حسینم وا حسینم

***

سرشته از غم زهرا گِلش بود

نگاه تار زینب قاتلش بود

نیفتاد از لبش نام حسینش

اگر چه داغ سقا بر دلش بود …

***

… ولی زینب چه با احساس می خواند

از آن بُهبوهه ی حساس می خواند

کنار قبر زهرا نیمه ی شب

چقدر از غیرت عباس می خواند

یوسف رحیمی

حضرت ام البنین(س)


بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی

کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی

با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست

برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی!

داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید

سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی

حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت

رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی

کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع)
مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی! 


مرضیه عاطفی / سمنان

سلام بر پنج فاطمه


حروف فاطمه پنج است ای دل

اصول الدین بود زین پنج کامل

ف اول همان فرمان توحید

الف دارد نشان از عدل و توحید

ز طای فاطمه طاهرشوی تو

همی راه نبوت را روی تو

به میم فاطمه مهر امام است

نبوت بی امامت ناتمام است

ه آخر هدایت در معاد است

معاد ما همان اخذ مراد است

نوشتم پنج اصل دینمان را

بنام فاطمه بشمردم آن را

به هر جا که نشان از در و گنج است

کلید رمز آن گنجینه ، پنج است

قلوب خلق ،شکل پنج دارد

دلی که پنج دارد گنج دارد

درخت و میوه و باغ وطبیعت

همه زیبایی آثار خلقت

میان سیب ، ان نقش ستاره

تورا از پنج تن دارد اشاره

دو گونه پنج تن داریم ای دل

نخست اهل کسا انوار کامل

سپس آن پنج خاتون ، هاشمیات

جلال آل هاشم،  فاطمیات

بلی این فاطمیات ثنا خوان

به هر عصریشدند الگوی نسوان

یکی ز آنها جلال هر دو جمع است

جهان پروانه و زهرا چون شمع است

همانی که نبی را نور عین است

امیر عشق ف فرزند حسین است

بگو یا فاطمه با نیت او

بلند است از همه شخصیت او

فقط یک فاطمه آورده ایزد

به پایشمصطفی از جای خیزد

فقط یک فاطمه بین زنان است

زند پیغمبر او را بوسه بر دست

دهد زهرا پیام فاطمیات

فدای او تمام فاطمیات

ز دیگر فاطمیات آرم نام

دهد هر یک مرا از لطفش الهام

نخستین فاطمه پاک و موقر

بود بنت الاسد مادر به حیدر

همانی که خدا گل کاشت بر او

شبی کعبه ترک برداشت بر او

حریم حق نیایشگاه او شد

چه گویم ، کعبه زایشگاه او شد

کنم با رخصت رب السماوات

سلامی به دیگر فاطمیات

به جز بنت الرسول و ام حیدر

بود سه فاطمه ، هر سه مطهر

یکی ز آنها که ماه برج دین است

گل آل کلاب ام البنین است

همان مادر که فخر الناس دارد

خوشا بر دولتش ، عباس دارد

چه عباسی دهد جان را نتایج

چه عباسی همان باب الحوائج

پدر او را امیرالمومنین است

عزیز فاطمه ام البنین است

اجازه خواهم از اهل تولا

قلم کامل کند این مثنوی را

ز جام فاطمیاتم همی مست

چهارم فاطمه بنت الحسین است

بفرموده حسین ان شاه مطلق

دهد صدها مرافرزند دیگر

پسرها را علی خوانم در ایام

به دخترها نهم هم فاطمه نام

شمردم چار نور فاطمی را

زنان با وقار هاشمی را

یکی مانده که او آرام جان است

امید و ملجا ایرانیان است

پناه امت مرحومه باشد

که پنجم فاطمه ، معصومه باشد

از او ایران ما تا حشر بیمه است

که بین فاطمیات او کریمه است

تعال الله کریمه منصبش را

به شهر قم ضریح اطیبش را

همی گویند مرئی با مباهات

موقر مرجعی از نسل سادات

همیشه در دلش این بود نجوا

چرا قبری ندارد مادر ما

چرا انکه جلال عرشیان است

مزارش در مدینه بی نشان است

چرا آن مادر پهلو شکسته

در رحمت به روی خلق بسته

چرا از بهر مادر مرقدی نیست

چرا صحن و رواق و گنبدی نیست

غرض آن سید دانا و بینا

به رویا دید یک شب مادرش را

سلامی کرد گویا از ارادت

که ای مادر فدای عز و جاهت

چرا اهل حجاز اینگونه پستند

چرا بیت تو را با قفل بستند

چرا تو قبر و ایوانی نداری

چرا شمع و شبستانی نداری

به او فرمود آن بانوی دو عالم

که ای فرزند زار و خسته حالم

مگو ، مادر چرا فبرت نهان است

که زهرا در قلوب شیعیان است

نیازی نیست ما را صحن و ایوان

به دست اهلبیت است عرش رحمان

مگو زهرا چرا مرقد ندارد

چرا گلدسته و مرقد ندارد

مرا عهدی است با حی یگانه

که در دنیا بمانم بی نشانه

اگر خواهی ببینی شوکتم را

مزار و زائران تربتم را

ببین در قم چه آثاری نهادم

که من خودهدیه بر معصومه دادم

بداند امت مرحومه ما

که نورالله بود معصومه ما

اگر من بی نشانم او با نشان است

جلالش تا قیامت جاودان است

رود هرکس به قبر آن حزینه

مرا کرده زیارت در مدینه

قم و مشهد به ایران سنگر ماست

برادر خواهری مهمان آنجاست

ستوده حق ، حقایق بانیان را

امانتداری ایرانیان را

سپرده حضرت موسی بن جعفر

به دست ملت ایران دو گوهر

رضا در مشهد و معصومه در قم

کنار خواهرش معصوم دهم

قم ومشهد پر از زوار باشد

بلی ایران دیار ، یار باشد

حجازیون که حیران در مسیرند

ز ما مهمان نوازی یاد گیرند

که ما ایرانیان در عز ونازیم

قسم بر فاطمه مهمان نوازیم

کس ار بر قولمان تردید دارد

بگو پا بر قم و مشهد گذارد

بلی قم جایگاه اهلبیت است

خراسان پایگاه اهلبیت است

خدا را معرفت اندیشه ماست

تولا و تبرا پیشه ماست

خدا لعنت کند وهابیان را

منافق مسلکان بی امان را

خدا لعنت کند بر اولین کس

که زدشعله به باب مقدس

لگد بر پهلوی مادر زد آن قوم

به قلب فاطمه خنجر زد این قوم

مگو خیر النسا پشت در آمد

بگو زهرا به داد حیدر آمد

صدا زد یار دین اطهرم من

جماعت پیشمرگ حیدرم من

رود گر سر ، علی می گویم امروز

به پشت در علی می گویم امروز

دلی دارد که پر درد است حیدر

الا نامردمان مرد است حیدر

بس است این فتنه و بیداد و تحقیر

علی شیر است علی شیر است علی شیر

قسم بر اقتدارش بر وقارش

قسم بر شعله های ذوالفقارش

قسم بر سطوت و اجلال و فرش

قسم بر حمله های مستمرش

قسم بر غرش و برق نگاهش

قسم بر کعبه ، یعنی زادگاهش

حق و باطل همیشه در ستیزند

ولیکن یا علی گویان عزیزند

موحد ناقض پیمان نگردد

علی تسلیم نامردان نگردد

قسم بر زخمهای از نود بیش

که در جنگ احد زند قوم بد کیش

قسم بر قهرمان آزموده

که با دستی در خیبر گشوده

قسم بر ضربتش در یوم خندق

که زان شد عمر ، در میدان معلق

علی کنز ادب در سینه دارد

که با حق الفت دیرینه دارد

جبون آنکه به دستش ریسمان بست

مگر دست خدا را می توان بست

حدیث عشق با صوت جلی گو

((کلامی)) یاعلی گو یا علی گو

استاد کلامی زنجانی(تکیه گاه)










روضه حضرت ام البنین علیها سلام



خوب است که مادر دل نَر داشته باشد

دور و بَر خود چند پسر داشته باشد

خوب است که مادر نرود جز به ره عشق

چون فاطمه احساس خطر داشته باشد

خوب است برای مدد زاده ی حیدر

از نسلِ علی سایه ی  سَر داشته باشد

می گفت به فرزندِ یَلَش مادرِ عبّاس

بایست علمدار جگر داشته باشد

خوب است که در لشکرِ خود زاده ی زهرا

بالای سَرِ خیمه قمر داشته باشد

وقتی خطری مایه ی تهدید امام است

اینجاست که باید سپری داشته باشد

روزی که امان نامه ی کفّار بیاید

دل باید از این فتنه خبر داشته باشد

حیف است که خون با عرقِ شرم نریزیم

چون اهل حَرَم دیده ی تَر داشته باشد

با فاطمه گویم که منم دل نگرانت

جانِ پسرانم به فدای پسرانت

یا امِّ بنین حالِ گرفتار ندیدی

دستانِ قَلَم، اشکِ علمدار ندیدی

بر پیکرِ بی دستِ علمدارِ رشیدَت

آشفتگیِ سیّد و سالار ندیدی

مادر به خدا بس که وفا داشت ابالفضل

غوغای مُواساتِ سپهدار ندیدی

گر آب نیاورد نگو آبرویش رفت

در بارش آن دیده و رخسار ندیدی

یک لشکرِ قد ارکه بنشست به زانو

پا تا سَرِ او تیر چُنان خار، ندیدی

شقُّ القمر کوفه که در علقمه رُخ داد

تکرارِ رُخ حیدر کرّار ندیدی

آنقدر ادب داشت که با سَر به زمین خورد

سجّاده ی خون بر بدن یار ندیدی

پس داد هر آن درس که در نزد تو آموخت

بالندگیِ مکتبِ ایثار ندیدی

مادر که شود امِّ بنین هیچ غمی نیست

در عهد و وفای پسرش هیچ کمی نیست

 

حضرت ام البنین(س)-مصائب




عمری به پای چشم تر خود گریستم

هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم

بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم

تنها، ز شام تا سحر خود گریستم

از فرط گریه خون چکد از پلک های من

بر حال زار این جگر خود گریستم

تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان

با یاد چهره ی قمر خود گریستم

با مشک آب پیش سکینه نشستم و

شرمنده مثل گل پسر خود گریستم

***

 آقای رسول زاده 

حضرت ام البنین(س)-سفارش




عباس من! بشور و بشوران فرات را

آتش بزن به دست خودت ممکنات را

در کربلا به یاد علی خیبر آفرین

با رمز مرتضی بتکان کائنات را

تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش

در قاضریّه زمزمه کن عادیات را

عبّاس من! مباد امان نامه آورند

با خشم حیدری بدر آن مُهملات را

روز دهم دریغ مدار از برادرت

آن ضربه های خیبریِ دست هات را

در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا

پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را

در وصف جان نثاری و شرح برادریت

از عرش آورند برایت لغات را

از عرش آورند طبق های سبز و سرخ

آنک مخدّرات، جمیع صفات را

خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات

خواهند عاشقان ز جناب ات برات را

زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود

تا بیشتر دهم به مقامت زکات را

***

آقای کفشگر نور

امام زمان(عج)-مناجات-وفات حضرت ام البنین(س)




دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن

رفتم از دست نگاهی به دل ما هم کن

یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا

یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن

با نگاهی بده خاکستر عمرم بر باد

این جگر سوخته، رسوای همه عالم کن

من زمین گیر شدم باز قدم پیش گذار

التفاتی کن و این فاصله ها را کم کن

گریه از اول خلقت شده ارثیه ی ما

فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن

دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست

پای بر دیده نه و چشم مرا زمزم کن

می رسد بوی تو اما خبری نیست ز تو

یوسفا چارۀ این شام پر از ماتم کن

کاش می شد که شبی خواب تو را می دیدم

دوستم داری اگر، قلب مرا محکم کن

دست و پا می زنم از دور نگاهی بکنی

گوشه چشمی به من و نالۀ پر دردم کن

نازداری تو و، ناز تو کشیدن سخت است

رحمی آخر به من و کوچکی قلبم کن

به علمدار قسم پای رکابت هستم

شانه ی گرم مرا تکیه گه پرچم کن

همچنان ام بنین سوز و نوا دارم من

هوس یک سحر کرببلا دارم من

حضرت ام البنین(س)-مصائب-زبانحال زینب کبری(س)




بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی

از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی

من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی

پیداست در نگات که با نیت آمدی

اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی

باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست

جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست

رزق تمام شهر فقط از دعای ماست

خلق تمام عالم و آدم برای ماست

این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است

اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است

این خانه را به غیر صفا پر نمی کند

دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند

سجاده را به غیر دعا پر نمی کند

هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند

از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب

کرده تو را به همسری خویش انتخاب

گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم

ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم

با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم

زین پس تو را به واژۀ مادر صدا کنیم

تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی

در حق ما شکسته دلان مادری کنی

قطعاً شنیده ای که پَر مادرم شکست

شاخه به شاخه برگ و بر مادرم شکست

در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست

از ظلم و کینه ها کمر مادرم شکست

از آن به بعد بود پرش درد می گرفت

می خواست پا شود کمرش درد می گرفت

اما نترس شعله به این در نمی زنند

دیگر به خانه سرزده ها سر نمی زنند

سیلی به روی فاطمه دیگر نمی زنند

هرگز تو را مقابل حیدر نمی زنند

اینجا که آمدی به همه نور عین باش

فکر مرا نکن تو به فکر حسین باش

اینجا هنوز هم پرِ عطر کوثر است

چشم حسن برادر من خیره بر در است

اشک حسین روز و شب از داغ مادر است

این حرف آخری ز بقیه مهم تر است

پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر

یا که به حق فاطمه بازوی خود مگیر

در آن شبی که بار سفر بست مادرم

من را صدا زد و نفسی گفت: دخترم

جان تو و حسین،گل سرخ بی سرم

من مانده بودم و غم و درد برادرم

از آن به بعد مادر این سر جدا شدم

کم کم فراهم سفر کربلا شدم

حرف از کسی شد آنکه به ما یار می شود

در این مسیر مونس و غمخوار می شود

در کربلا هر آینه کرار می شود

می آید و به لشگر علمدار می شود

تو آمدی که ماه شب تار ما شوی

مادر برای میر و علمدار ما شوی

حتما به او بگو غم این نور عین را

از داغ مادرم همه دم شور و شین را

غم های مانده بر جگر عالمین را

اسرار عشق و واژه ذخر الحسین را

حتماَ به او بگو که امید برادر است

مشکی به او بده و بگو آب آور است

حتماَ بگو قضیۀ آن مشک پاره را

حتماَ بگو قضیۀ آن شیر خواره را

افتادن بدون پر آن سواره را

سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را

حتماَ بگو که علقمه چشم انتظار اوست

حتماَ بگو که مادرم آنجا کنار اوست

مهدی نظری

حضرت ام البنین(س)-وفات و مصائب



ام البنینم و شب دلداری من است

شب زنده دار فاطمه بیداری من است

امشب وصال فاطمه را درک می کنم

دل بی قرار لحظه ی دلداری من است

بانوی من! که لیله ی قدر علی تویی

چشم انتظار تو شب بیداری من است

با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم

اشک علی گواه حرم داری من است

طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این

بالاترین مقام نکوکاری من است

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

این ابتدای درس علمداری من است

درس وفا اگر به ابالفضل داده ام

بیت علی بهشت وفاداری من است

روزی که بار زینبت آمد به دوش من

دیدم که خویش در صدد یاری من است

روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد

این خانه جایگاه فداکاری من است

در کربلا نبودم اگر یاری اش کنم

شهر مدینه شاهد غمخواری من است

خاک بقیع را گره با کربلا زدم

اینجا حریم اشک و عزاداری من است

داغ چهار ماهْ پسر دیده ام ولی

داغ حسین شعله ی بیماری من است

یا لیتنا به یاری کنّا معک رسید

تنها دعای تو سبب یاری من است

نذر تو بود هستی و دار و ندار من

وقف تو آخرین نفس جاری من است

مدح بي بي ام البنین


بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر

بینا شده ز وسعت بینایی تواند

علم و ادب ، وقار و حیا، عزت و شرف

یک گوشه از تملک دارایی تواند

مردان مرد عرصه ایمان و اعتقاد

ریزه خوران سفره آقایی تواند

اولاد بوتراب که عشق مصورند

یکجمله بیقرار ز شیدایی تواند

ایوب های دهر همه صف کشیده اند

در حسرت نمی ز شکیبایی تواند

این چهار دسته گل که به دامن گرفته ای

پرورده رشادت زهرایی تواند

یک ماه و سه ستاره که خود فیض اکملند

محظوظ سفره های پذیرایی تواند

ام البنین ، بنین تو با آن همه مقام

مرهون التفات مسیحایی تواند

ای مادر چهار شهید بزرگوار

ایثار و عشق دو هدف غایی تواند

کرببلا نبوده ای اما خدا گواه

ابناء تو نشانه والایی تواند

 

شاعر:سیدمصطفی مهدجو

من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم


من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم

هرگز به جای ام ابیها نمی شوم


او دختر پیمبر و همتای حیدر است

من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم


هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه

مادر برای زینب کبری نمی شوم


چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین

بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم


او روح امتحان شده ی قبل خلقت است

بی امتحان عشق که حورا نمی شوم


ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر

دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم


دین را ز پشت در نفس تازه می دمید

صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم


بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی

سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم


آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان

با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم


وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند

بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم


دیگر توان زمزمه از دست می دهم

وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم


اشک حسین اوج گرفتاری من است

مرهم برای این همه غمها نمی شوم


عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

بی دست او که حامی طاها نمی شوم


این دستها به درد علم می خورد حسین

هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم


این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است

من بی شهید علقمه معنا نمی شوم


تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم

بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم


از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین

من بیش از این حریف پسرها نمی شوم


دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن

بعد از حسین مادر سقا نمی شوم


مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم

سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم


من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه

دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم


باور نمی کنم که حسینم شهید شد

بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم

شاعر: محمود ژوليده

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب




ای همسر سردار جهان، مادر عباس

وی دامـن تـو مهـد ادب‌ پـرور عباس

در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس

خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس

ام‌الشهـدا، فاطمه ی دوم حیدر

هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر

تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی

تو فاطمه ی بیت شـه عـرش‌ مقـامی

تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی

تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی

جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت

پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت

شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد

زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد

تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد

عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد

کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان

یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟

ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت

ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت

خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت

جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی

کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـار کنیزی

عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی

عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی

تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی

عباس تو از روز ازل کـرب‌وبـلایی

چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی

گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی

تـو ام‌ بنینـی نــه! تـو ام‌الشهـدایی

پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی

دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی

بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی

ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت

حق است کند فاطمه پیوسته دعایت

دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را

دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را

در ماتم‌شان ریخته بس اشک بصر را

آتـش زده از گریه دل اهـل‌ نظـر را

از بس که در امواج بلا یار حسینی

بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی

یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی

چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی

بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی

از داغ حسین‌بـن‌علـی جامـه دریـدی

با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود

چشمت به حسین‌بن‌علی اشک‌فشان بود

بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت

گفتـی کــه نخـوانند دگر ام‌بنینت

آتش نزند کس به دل زار و حزینت

ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت

خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی

تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی

روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود

تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود

با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود

عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟

ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود

از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود

ای قبله ی دل تـربت بی‌شمـع و چـراغت

ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت

ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت

باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت

با آن که شدم زائر بی‌صبر و قرارت

نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت

یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است

قبر تو عیان است عیان است عیان است

چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است

آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟

از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم

آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم

هرچند که خون جگرت بود روانه

دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه

بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه

ای کوه غم چار جوانت روی شانه

بر «میثم» دل‌ سوخته کن اشک، عنایت 

تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت

غلامرضا سازگار

حضرت ام البنین(س)-مصائب




من خاک بوس آستان مرتضایم

وقف شما از ابتدا تا انتهایم

هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه!

باور کن این را از تکان شانه هایم

یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم

سبزم از آن وقتی که باریدی برایم

ممنونتانم این من چادر نشین را

در خانه پروانه ها دادید جایم

حرف از شما که می شود یا ابریَم من

یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم

در زیر پایت یا کنارت یا نشاید!

باور مکن بانو نمی دانم کُجایم؟

رنگ و لعابم دادی و در یک شب تار

بر آن سپید گیسویت کردی حنایم

بانوی من! بانوی این خانه شمائید

من نیز سرگرم کنیزی شمایم

وقتی که خدمت می کنم به کودکانت

حس می کنم بی واسطه پیش خدایم

احساسی ام اما نه تا اندازه تو

دنباله ی آه شما در کربلا یم

پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید

غم دیده ام! اما کجا صاحب عزایم

شد اشک آب و غذایم آه یعنی

آب و غذای نذری این سفره هایم

من داغدار شاخه های یاس هستم

ام البنینم، مادر عبّاس هستم

 سعید توفیقی

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب



 

بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته

چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته

التفاتی کرده مولامان و با این التفات

بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته

بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی

فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته

نام این بانو کنار نام زهرا می برند

بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته

صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود

سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته

مهربانی بین که او با بچه های فاطمه

بیشتر از بچه های خود محبّت داشته

تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند

از همین هم نام بردن هم خجالت داشته

رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش

بس که با غم های مولایش رفاقت داشته

مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند

خون او در اصل عاشورا شراکت داشته

از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که

هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته

یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین

دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته

 ایوب پرندآور

حضرت ام البنین(س)-مدح




 در عشق اهل بیت كه فانی ترین شدی

خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی

ای معنی نجابت و ای مظهر حیا

 بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی

با نیّت كنیزی اطفال فاطمه

اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی

از عطر مهربانی و عشق و صفای تو

بیت "علی" شبیه بهشت برین شدی

آورده ای پسر كه شود یاور حسین

 تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی

حور و ملك به منصب تو رشك می برند

در بین مادر شهدا بهترین شدی

راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش

با تو بقیع فخر تمام زمین شدی

رضا فراهانی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



قدم اگر خمید، فدای سر حسین

جانم به لب رسید، فدای سر حسین

ام البنین سابق این شهر عاقبت

شد مادر شهید، فدای سر حسین

یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس

لبخند من ندید، فدای سر حسین

هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است

مویم شده سفید، فدای سر حسین

گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا

چه وحشیانه چید، فدای سر حسین

هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها

اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین

هر شب به یاد تشنگی کودک رباب

خواب از سرم پرید، فدای سر حسین

عباس پاسبان حرم شد به جای من

دستش اگر برید، فدای سر حسین

گویند جا شده به مزار محقری

آن قامت رشید، فدای سر حسین

 محمد حسین رحیمیان


حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب




رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است

تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است

بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!

هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است

محبتت رقمی در دل علی دارد

که رو به آینه در حال ضربدر شدن است

رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت

مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است

حسودهای مدینه تو را نمی فهمند

و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است

تمام می شود این غم همین که برگردی

فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است

تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت

نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است

سکوت کن که ادب یادداشت بردارد

سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است

که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست

نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است

دو دست خویش به جای تو داده فرزندت

وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است

حسین تا که نماند به روی نیزه غریب

سفارشت به پسرها بدون سر شدن است

خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم

ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است

به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم

بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است

خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو

کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است

 کاظم بهمنی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



من در بقیع ناله زدم یا گریستم

باران شدم برای شما تا گریستم

مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم

بودم کنیز و پای تو آقا گریستم

زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی

من هم به جای حضرت زهرا گریستم

دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد

تشنه به یاد خشکیِ لب ها گریستم

عباس و بچه های علی نذرِ موی تو

کردم فدای تو همه دنیا گریستم

دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام

از این که تو شدی تک و تنها گریستم

باور نمی کنم به سر او عمود خورد

بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم

رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت

با بستن سرش سر نی ها گریستم

از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود

با گریه های غیرت سقا گریستم

در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب

باران شدم برای تو آقا گریستم

حضرت ام البنین(س)-مصائب



غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته

گریه ها از پای، او را اینچنین انداخته

مادری کرده برای بچه های فاطمه

خویش را پای امیرالمومنین انداخته

چار فرزند او فدای پنج تن آورده است

سفرۀ نذریست که ام البنین انداخته

مادر قدیسه ی لب تشنه های کربلا

گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته

مادر باب الحوائج دارد از دریا گله

چون که دریا روی او را بر زمین انداخته

عاقبت چشم حسودی لاله اش را زخم زد

لاله عباسی او را لاله چین انداخته

باورش هرگز نخواهد شد عمود بی حیا

پهلوان شهر را از روی زین انداخته

او شنیده زینبش افتاده روی خاک ها

یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته

شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش

پوشیه بر صورتش با آستین انداخته

***

از سایت بی پلاک

 محسن حنیفی

حضرت ام البنین(س)-مصائب-برگشت کاروان به مدینه




دگر این کاروان یاسی ندارد

که با خود شور و احساسی ندارد

بیا ام البنین برگشته زینب

ولی افسوس عباسی ندارد

***

مزن آتش به جان ای نور عینم

مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم

چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟

حسینم وا حسینم وا حسینم

***

سرشته از غم زهرا گِلش بود

نگاه تار زینب قاتلش بود

نیفتاد از لبش نام حسینش

اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...

***

... ولی زینب چه با احساس می خواند

از آن بُهبوهه ی حساس می خواند

کنار قبر زهرا نیمه ی شب

چقدر از غیرت عباس می خواند

حضرت ام البنین(س)-مصائب




ای به سپهر عاطفه بی قرین

ستاره ی مدینه ، ام البنین

قدرتو در جهان نبوده معلوم

قبر تو در جوار چار معصوم

فاطمه دوم مرتضایی

مادر دیگری به مجتبایی

تو کیستی که با غم و زمزمه

پای نهی به خانه فاطمه

تو کیستی که با همه عزیزی

گفته ای آمدم کنم کنیزی

تو دیده ای که خانه ای سوخته

دخترکی چشم به در دوخته

محض دل تازه گلان حزین

نام تو فاطمه ! شد امّ البنین

تا که نگویند حسینش چه شد

مدینه بین الحرمینش چه شد

رهی که از قبر تو تا فاطمه ست

مدینه ، بین الحرمین همه ست

دامن عطر تو گل یاس داشت

جعفر و عبدالله و عباس داشت

تو آسمان و قمرش ابا الفضل

تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل

تو دیده بودی که علی بی عدد

بوسه به دستان ابا الفضل زد

آه نبودی تو که در علقمه

تیر و کمان بود به دست همه !

نمک به زخم جگرت می زدند

تیر به چشم پسرت می زدند

ساقی از دست شد و مست شد

ماه بنی هاشم بی دست شد

هر چه بگویند تو هم مادری

سخت ، غم از سینه خود می بری

فاطمه آمد که تشکر کند

در عوضت دل زغمش پر کند

غصه نیامدست در بند تو

در سفر چهار فرزند تو

آه چرا کرده صدایت بشیر ؟

از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟

داغ جوانان تو در گفته کرد؟

غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟

آه نگویم که حسینت چه شد

فاطمه جان نور دوعینت چه شد

 حجت الاسلام جواد محمد زمانی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



چهار آینه آورده روبروی خودش

چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش

چهار آینه اما مکعّب و خاکی

برای روح پر از حجم و تو به توی خودش

نشسته است دوباره به هم بیامیزد

گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش

زهوش می رود آخر عبادتش دارد

مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش

اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی

نماز کعبه ادا می‌شود به سوی خودش

چنان نسیم که در باغ می رود از خویش

کسی نبود بیاید به جستجوی خودش

زبان گرفته و با خویش شعر می‌خواند

شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش

کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ایست

که آمده است سر تربت عموی خودش

حجت الاسلام رضا جعفری

حضرت ام البنین (س)


تنها چرا نشسته ، مگر گریه می كند؟
چون شمع شعله ور به نظر گریه می كند
از مردم مدینه شنیدم كه روزها
می آید و زداغ پسر گریه می كند
بالای چار صورت قبری كه ساخته
با دیده های سرخ جگر گریه می كند
با ذكر جانگداز حسینم غریب بود
دائم زند به سینه و سر گریه می كند
از سوز روضه خواندن این مادر شهید
هر عابری میان گذر گریه می كند
گاهی دلش برای علی تنگ می شود
گاهی برای روضه ی در گریه می كند
بغض نگاه باد صبا گفت با دلم
دیگر غروب شد، چقدر گریه می كند!!

وحید قاسمی

حضرت ام البنین (س)


منكه جدا گشته ز سوى كبريايم
بنت الوقارم مادر حجب و حيايم
در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار
از بانيان واقعى هل اتايم
من برتر از زنهاى والاى بهشتم
من خانه دار حضرت شير خدايم
من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم
از راه زينب محرم خيرالنسايم
مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم
من مادر سقاى دشت كربلايم
من باغبان گلشن احساس هستم
ام البنينم مادر عباس هستم

تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم
روزى پاك از سفره يزدان گرفتم
پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد
يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم
تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد
حاجات خود را از خدا آسان گرفتم
شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را
جا در حريم صاحب قرآن گرفتم
وقت ورودم در حريم پاك زهرا
در ابتدا از زينبش دامان گرفتم
گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم
بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم

تا كمترين عضو سراى وحى گشتم
مأنوس‏تر با آيه‏هاى وحى گشتم
در درس تفسير گل زهرا نشستم
تا از دل و جان آشناى وحى گشتم
محو خدا گشتم ادب را آفريدم
فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم
من ليله القدرى شدم تا كه خبردار
از ابتدا و انتهاى وحى گشتم
از خواندن آيات يوسف بهره بردم
تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم
در بين يوسفها گلم زيباترين است
عباس من ماه اميرالمؤمنين است

تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد
اميد پنهان على را بر ملا كرد
آل عبا دور مرا بگرفته بودند
چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد
ديدم على بوسه زند بر دست عباس
با گريه‏اش جشن تولد را عزا كرد
گفتم مگر عيبى بود در بازوى او
مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد
گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است
او را علمدار شهادت كبريا كرد
زيبا نگهدارش كه او مال حسين است
بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است

زيباتر از هر ماه می‏تابيد عباس
بر بيت حيدر نور مى‏بخشيد عباس
زينب برايش مادرى مى‏كرد آرى
بر پاى خواهر خوب مى‏خوابيد عباس
لالايى‏اش آيات شمسُ والضحى بود
سرّ خدا را خوب مى‏فهميد عباس
در چشم زينب خيره مى‏شد كودك من
رخسار زهرا را در آن مى‏ديد عباس
كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود
تنها براى يار مى‏خنديد عباس
از كودكى اسم غيور كبريا بود
شير رشيد حضرت شير خدا بود

او باب جنات النعيم اهل‏بيت است
آيينه ذات رحيم اهل‏بيت است
روز ازل حق روى عرش خود نوشته
عباس علمدار حريم اهل‏بيت است
در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت
شاگرد ممتاز كريم اهل‏بيت است
تا كه رساند بر خدا پيغمبران را
نامش صراط مستقيم اهل‏بيت است
حق را اگر سوگند دادى بر حسينش
او باب احسان قديم اهل‏بيت است
كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد
يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد

عباس را معصوم تنها مى‏شناسد
او را كه بى همتاست زهرا مى‏شناسد
وقتى كه دستش مى‏شود باب شفاعت
عالم مقامش را به فردا مى‏شناسد
فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش
اوج كمالش را شه ما مى‏شناسد
بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند
يك مشك پاره غيرتش را مى‏شناسد
آب فرات و خاك علقم باد صحرا
او را بنام پاك سقّا مى‏شناسد
او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت
افتادن او شد شروع هر جسارت

جواد حيدری

من در بقیع ناله زدم یا گریستم



من در بقیع ناله زدم یا گریستم
باران شدم برای شما تا گریستم
مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم
بودم کنیز و پای تو آقا گریستم
زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی
من هم به جای حضرت زهرا گریستم
دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد
تشنه به یاد خشکیِ لبها گریستم
عباس و بچه های علی نذرِ موی تو
کردم فدای تو همه دنیا گریستم
دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام
از این که تو شدی تک و تنها گریستم
باور نمی کنم به سر او عمود خورد
بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم
رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت
با بستن سرش سر نی ها گریستم
از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود
با گریه های غیرت سقا گریستم
در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب
باران شدم برای تو آقا گریستم

محسن حنيفي

خاک پای زهرایم

منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی هستم
منم که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد  زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباس
مخوان جانا دگر ام البنینم‏..
که من با محنت دنیا قرینم‏
مرا ام البنین گفتند، چون من‏..
پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏
جوانان هر یکى چون ماه تابان‏..
بدندى از یسار و از یمینم‏
ولى امروز بى بال و پرستم‏..
نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏
مرا ام البنین هر کس که خواند..
کنم یاد از بنین نازنینم‏
به خاطر آورم آن مه جبینان‏..
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبد الله و عثمان و جعفر..
دگر عباس آن دُرّ ثمینم‏

ز چشمِ خونبار مگو

ای مرثیه خوان ، ز چشمِ خونبار مگو
با من ز سَر و دستِ علمدار مگو
عباس ، فدای قَد و بالای حسین
با امِّ بنین از غمِ دلدار مگو

حضرت ام البنین(س)

ای مادر چهار کشته ی عاشورا
ای مرثیه خوانِ ماتم  تاسوعا
هر جا که تو را زینب کبری می دید
می گفت که ای وای ، نیامد سقا

اشعار وفات بانو ام البنین (س)

ای به سپهر عاطفه بی قرین
ستاره ی مدینه ، ام البنین
قدرتو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانه فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفته ای آمدم کنم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته
دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه ! شد امّ البنین
تا که نگویند حسینش چه شد
مدینه بین الحرمینش چه شد
رهی که از قبر تو تا فاطمه ست
مدینه ، بین الحرمین همه ست
دامن عطر تو گل یاس داشت
جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش ابا الفضل
تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل
تو دیده بودی که علی بی عدد
بوسه به دستان ابا الفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه !
نمک به زخم جگرت می زدند
تیر به چشم پسرت می زدند
ساقی از دست شد و مست شد
ماه بنی هاشم بی دست شد
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت ، غم از سینه خود می بری
فاطمه آمد که تشکر کند
در عوضت دل زغمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو
در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر ؟
از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟
داغ جوانان تو در گفته کرد؟
غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟
آه نگویم که حسینت چه شد
فاطمه جان نور دوعینت چه شد


........

من خاک بوس آستان مرتضایم
وقف شما از ابتدا تا انتهایم
هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه !
باور کن این را از تکان شانه هایم
یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم
سبزم از آن وقتی که باریدی برایم
ممنونتانم این من چادر نشین را
در خانه پروانه ها دادید جایم
حرف از شما که می شود یا ابریَم من
یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم
در زیر پایت یا کنارت یا نشاید !
باور مکن بانو نمی دانم کُجایم ؟
رنگ ولعابم دادی و در یک شب تار
بر آن سپید گیسویت کردی حنایم
بانوی من ! بانوی این خانه شمائید
من نیز سرگرم کنیزی شمایم
وقتی که خدمت می کنم به کودکانت
حس می کنم بی واسطه پیش خدایم
احساسی ام اما نه تا اندازه تو
دنباله ی آه شما در کربلا یم
پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید
غمی دیده ام ! اما کجا صاحب عزایم
شد اشک آب و غذایم آه یعنی
آب و غذای نذری این سفره هایم
من داغدار شاخه های یاس هستم
ام البنینم ، مادر عبّاس هستم


........

ام البنینم و شب دلداری من است
شب زنده دار فاطمه بیداری من است
امشب وصال فاطمه رادرک میکنم
دل بی قرار لحظه ی بیداری من است
بانوی من ! که لیله ی قدر علی تویی
چشم انتظار تو شب بیداری من است
با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم
اشک علی گواه حرم داری من است
طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این
بالاترین مقام نکوکاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه است
این ابتدای درس علمداری من است
درس وفا اگر به ابا الفضل داده ام
بیت علی بهشت وفاداری من است
روزی که بار زینبت آمد به دوش من
دیدم که خویش در صدد یاری من است
روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد
این خانه جایگاه فداکاری من است
در کربلا نبودم اگر یاریش کنم
شهر مدینه شاهد غمخواری من است
خاک بقیع را گره با کربلا زدم
اینجا حریم اشک و عزاداری من است
داغ چهار ماه پسر دیدم ولی
داغ حسین شعله بیماری من است
یا لیتنا به یاری کنا معک رسید
تنها دعای تو سبب یاری من است
نذر تو بود هستی و دار ندار من
وقف تو آخرین نفس جاری من است

......

من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من امدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم

منبع..


مادر احساسِ آب

مادر احساسِ آب
مادر احساس آب است حضرت ام البنین
صاحب الماس ناب و گنج او هست بهترین
او دبیر مکتب علم علیست
پرورانده در برش نخبه تر از نخبه یقیین
گفت کنیزم ، فاطمه تنها یکیست
تو بنامم مادر اولاد خود مولا همین
با وفا ،حجب و حیا ، مهر و ادب
در صفات نیک و احسن او هماره از ترین
مرثیه خواند برای شاه ابناءِِ خودش
آب گردد از نوای حزن او قلب زمین
صورتی از چهار قبر خاکی است در پیش او
خوانَد او روضه برای تک یل خود چه غمین
گوید او اهل حرم در انظار آب بود
بین نخلستان گرفته خصم بی رحمش کمین
مشک بر شانه به یاد التهاب کودکان
روضه از اینجا به بعد گردد حزین
ناگهان افتاد چیزی روی خاک
دست عباس است ز یسار و یمین
این یکی آتش زند بر قلبهای مستمع
ناگهان آمد فرود بر فرق عمود آهنین
خوانَد او از این به بعد را اینچنین
بوده ام ام بنین اما شدم من بی بنین
علی صمدی