شوق عراق و شور حجاز است در دلم

شوق عراق و شور حجاز است در دلم

جامه دران و سوز و گداز است در دلم

پل می زنم به خویش مگو از کدام راه

راهی که رو به آینه باز است در دلم

قد قامت الصلاه من از جای دیگر است

قد قامت کدام نماز است در دلم

شب را چراغ گم شدن روز کرده ام

ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم

تشبیه نارساست ، حقیقت کلام توست

ابهام و استعاره ، مجاز است در دلم

مجموعه ی نیاز تویی ای نماز ناب

دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم

یاس کبود پیش تو خار است فاطمه (س)

نامت گل همیشه بهار است فاطمه( س)

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید

خورشید را ز شعله ی آه تو آفرید

شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود

صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید

آه ای شهیده ای که شهادت سپاه توست

جان را خدا شهید سپاه تو آفرید

هر جا كه نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید

اي پشتوانه ي دو جهان ، عشق را خدا

با جلوه وجلالت و جاه تو آفرید

تقوای محض ، عصمت خالص ، گل خدا!

آخر چگونه شعر کنم قصه ی تو را؟

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد (ص)اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر ،سکوت علی (ع)، غربت حسن (ع)

شعري شد و به حنجره ی کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات

قد قامت الصلاتي و حي علي الصلات

بی فاطمه (س) قیامت انسان نبود نیز

عهد الست و معني پيمان نبود نیز

چونان تو زن نديد جهان تا كه بود و هست

چونان تو مرد در همه دوران نبود نیز

مولا اگر نبود جهان جلوه اي نداشت

"راز رشید" سوره ی قرآن نبود نیز

گر زنده بود بعد تو پيغمبر خدا

قبر تو مثل مهر تو پنهان نبود نیز

زهرا (س) اگر نبود ، زمين بي بهار بود

در آسمان شکوفه ي باران نبود نیز

ای برق ذوالفقار علی (ع) هیچ خطبه ای

مانند خطبه های تو بران نبود نیز

حيدر اگر نبود ومحمد (ص) اگر نبود

وجد و وجود و جوشش وجدان نبود نیز

ايمان نبود و عشق نبود و شرف نبود

خورشيد سر بريده ي صحراي طف نبود

نام تو با علي (ع) و محمد (ص) قرينه است

هر جا كه عطر نام تو باشد مدينه است

دستاس كيست چرخ جهان ؟ اين غريب كيست

این دست های کیست که لبریز پینه است؟

آیینه ای که عطر بهشت مدینه بود

نامش هنوز شعله ی سینای سینه است

اي وسعت بهشت ، جهان بی تو دوزخ است

دنيا چقدر مزرعه ي كفر و كينه است

این گونه گنج در صدف هر خزانه نیست

گنجي ست در خزانه اگر اين خزينه است

دريا علي (ع) ست گوهر يكدانه اش تویی

در موج حادثات - حسينت سفينه است

با هر حماسه داغ پدر را سرشته ای

هجده كتاب درد علي (ع) را نوشته اي

زیبایی مدینه به غیر از بتول نيست

بي مهر او نماز دو عالم قبول نيست

می پرسم از شما که رسولان غیرتید

زهرا (س) مگر خلاصه ي جان رسول نيست ؟

گيرم ولايت علي (ع) از ياد برده ايد

آيا غدير و دست محمد (ص) قبول نيست ؟

آخر اصول عشق مگر چيست جز ولا ؟

آيا مگر حديث ولا از اصول نيست ؟

مهر علي (ع) ست روزي هر روز مهر و ماه

وقتي چراغ ، فاطمه (س) باشد ، افول نيست

جبریل را به مرقد مولاي عاشقان

بي رخصتش هر آينه ، اذن دخول نيست

الله اكبر از تو كه الله اكبري

اي مادرپدر كه پدر را تومادري

زهراترین شکوفه ی گلخانه ی رسول

با نام تو مدینه مدینه ست یا بتول

ای مردمی که زایر راز مدینه اید

آه اي مجاوران حرم حج تان قبول

اينجا كنار حجره ي پيغمبر خدا

آيينه خانه اي ست پر از تابش اصول

آيينه اي كه ماه در آن مي كشد نفس

آيينه اي كه مهر در آن مي كند حلول

دربین ماه های خدا چون تو ماه نیست

ای بین فصل هاي خدا بهترين فصول

اينجا نماز خانه ي مولا و فاطمه (س) ست

اينجاست خانه ي علي (ع) و خانه ي رسول

زهرا شدی که نام علی (ع) را علم کنی

پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی

يك عمر بود با غم و غربت قرین علي (ع)

آن قصه ي حسين و حسن بود و اين علي (ع)

وقتی ابوتراب شدی خاک پاک شد

تا زد به خاک بندگی او جبين علي (ع)

درخانقاه نوري و در كعبه چلچراغ

بر خاتم رسول رسولان نگين علي (ع)

آيينه اي برابر انسان و كائنات

آيين عشق و آينه ي راستين علي (ع)

شمشير حق كه چرخ زنان است و خطبه خوان

دست خداست بر شده از آستين علي (ع)

زهرا(س) نداشت بعد پدر جز علي (ع) كسي

احمد(ص) نداشت جز تو کسی همنشين ، علي(ع) !

اندوه بی شمار مرا ديده اي ، بيا

انسان روزگار مرا هم ببین ، علی (ع)!

دنیا چقدر تشنه ی نام زلال توست

هر ماه ماه آینه هر سال سال توست

شب گريه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگويد بگو، بلال

سلمان به آه گفت ابوذر تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد

آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد

تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گريست كه منبر تمام شد

زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مكن که سوره ی کوثرتمام شد

باور مكن كه فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ي حیدر تمام شد؟

زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ي کربلا نبود

شب آمده ست گريه كنان بر مزار تو

دریا شکست موج زنان در کنارتو

بعد از تو چله چله علي (ع) خطبه خواند و سوخت

چرخيد ذوالفقار علي (ع) در مدارتو

زينب (س) كجاست ؟ همسفر خطبه های خون

دنيا چه كرد بعد تو با يادگار تو

باران نيزه ، نعش غريبانه ي حسن (ع)

آن روزگار زينب (س) و اين روزگار تو

گل داد روي نيزه ، سرتشنه ی حسين (ع)

تا شام و كوفه رفت دل داغدار تو

تو سوگوار زينب (س) و زينب (س)غريب شام

تو سوگوار زينب (س) و او سوگوار تو

بعد از تو سهم آينه درد و دريغ شد

دست نوازشي كه كشيدند تيغ شد

اي ناخداي كشتي درد - اي خداي درد

تنها تويي كه آمده اي پا به پاي درد

زين پيش درد و داغي اگر بود با تو بود

درد آشناي داغي و داغ آشناي درد

زان شب كه غرق خطبه ي چشم تو شد علي (ع)

مانند رعد مي شكند با صداي درد

شعر تو را چگونه بخوانم كه نشكنم؟

آخر بگو كه قصه كنم از كجاي درد ؟

اي قطعه ي بهشت ، غزلگريه ي زمين

با چشم خود سرود تو را هاي هاي درد

مگذار مردگان شب عافیت شویم

ما را ببر به آینه ی کربلای درد

تو آبروي داغي و تو آبروي اشک

تو ابتداي دردی و تو انتهاي درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید

زهرا (س) شكست و درد پدر را به جان خرید

ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو

آتش گرفت خیمه ی گردون ز آه تو

آیا چه بود قسمت تو غير درد و درد

آیا چه بود غیر محبت گناه تو

ساقي علی (ع) ست - كوثر جوشان حق تويي

ما تشنه ايم تشنه ي لطف نگاه تو

در چشم من تمام زمین سنگ قبر توست

گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو

در کربلای چند شهید غمت شدیم

سربندهای فاطمه(س) بود و سپاه تو

از خانه ی تو می گذرد راه مستقیم

را هي نمانده است به حق - غير راه تو

دنيا اگرغدير تو را خم نكرده است

روح مدینه رد تو را گم نكرده است

 

سروده عليرضا قزو

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

- شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب

سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد

ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر

از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى

مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه

محمّد على مردانى

عشق یعنی معنی بالا بلند

عشق یعنی معنی بالا بلند
عشق یعنی دوری از هر دام و بند

گر که خواهی عشق را معنی کنم
بحر باشم بایدت باشی چو نم

عشق یعنی آتش اندر جان شدن
سوختن در آتش و درمان شدن

عشق یعنی ناله های فاطمه
خطبه خواندنهای او بیواهمه

عشق یعنی در تب و تاب علی
نام مولا بر زبان راندن جلی

عشق یعنی ماجرای کوچه ها
دانی آیا بر سرش آمد چه ها

فاطمه معنای عشق برتر است
ذوب در مولا و میرش حیدر است

فاطمه دستش بدامان علیست
عشق بازیهای زهرا منجلیست

عشق یعنی جان نثاری پشت در
از پی مولا دوید آسیمه سر

دست مولا را به هم پیچیده دید
از پی مولا و عشق خود دوید

گفت مولایم رهانیدش ز بند
روبهان حیله گر گیرید پند

بر سر پیمان خود جان را نهاد
هر چه جانانش بگفت آنرا نهاد

گفتش او جانم چه باشد بهر یار
میکنم قربانیش دار و ندار

عشق یعنی عشق زهرا و علی
جان یکی اندر دو قالب تن گلی

اینچنین مولای من تعلیم داد
درس عشق اندر نهاد من نهاد

نام زهرا دین و هم دنیای ماست
عشق پاکش آخرین سودای ماست

اول و آخر رضای فاطمه
منتهای آرزوی ما همه



مجید امیری

ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای

ای کشتی شکسته که پهلو گرفته ای

بر گو چرا تو دست به پهلو گرفته ای

گل را خدا برای سرور آفریده است

ای گل چرا به غصه و غم خو گرفته ای

گاهی زدرد شانه ز دل آه می کشی

گاهی زدرد دست به بازو گرفته ای

از ماجرای کوچه نگفتی به من بگو

اکنون چرا ز محرم خود رو گرفته ای

دیوار گشته است عصای تو ابز هم

بینم که دست بر سر زانو گرفته ای

دیشب نماز نافله تو نشسته بود

دیدم که دست خویش به پهلو گرفته ای

هر گه که در به روی علی باز می کنی

خوشحال می شوم که تو نیرو گرفته ای

رنگی زداغ کر گه (وفائی)به شعر تست

چون لاله ها زباغ  ولا بو گرفته ای

سید هاشم وفائی

منبع: سایت شیعتی

  اونا که فصل بهارو به روز سیاه کشوندن

 

اونا که فصل بهارو به روز سیاه کشوندن

جمع شدن با چن تا هیزم باغ لاله روز سوزوندن

جاری شدپایین چشمات چشمه آب کبودی

بال پروازت شکسته توی آسمون دودی

زخمی شد درخت عمرت وقتی که تبر پا می زد

غیرتش خرج نگا شد هر کسی دلش جا می زد


اونا که روزیشونو از سفره لطف تو بردن

عمریه آب حیات از چشمه مهر تو خوردن

چی شد از صدای سیب گریه بهشتی خستن

پل اعتراضشون رو به روی اشک تو بستن

ریسمون انداختن به جون دستای حیدر کرار

بوسه گاه مصطفی رو میخ زدن به قاب دیوار

قدر یوسف شما رو ندونستن و فروختن

برای قامت خونت پیرهن عزا می دوختن

پاشیدن نمک به روی صدای زخمی خونه

علی رو تنها گذاشتن بدون عذر وبهونه

شما یکتنه خودت رو به آب و آتیش کشیدی

از دهان تازیانه حرف نا مربوط شنیدی

آخرش این نا مرادی جوابش می رسه از راه

همین آدما یه روزی می افتن از چاله تو چاه

باشه امتحان همینه زمونه داره تموشا

چی میگن اگه سوال کرد جواب خدا رو فردا

یه روز ی می یاد اقامون بر می داره ذوالفقارو

با همون هیزم اون روز می زنه آتیش اونارو

کربلایی محسن

- شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

- شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

فصل غم است ای دل غمدیده گریه کن

بنشین به کنج خلوت و پوشی ده گریه کن

ایام فاطمیه رسید  و در این فضا

عطر عزای فاطمه پیچیده گریه کن

از شعله های داغ جگر سوز او چو شمع

آتش بگیر ای دل تفتیده گریه کن

در ماتم حبیبه و محبوبه اش خدا

اکنونکه سوز دل به تو بخشیده گریه کن

همراه غنچه های گلستان مرتضی

بر آن گلی که دست ستم چیده گریه کن

چون کودکی یتیم به خلوت سرای غم

با یاد مادری که نخندیده گریه کن

شبها به پشت پنجره های بقیع او

تا اشک دیده تو نخشکیده گریه کن

تنها نه فاطمیه(وفائی)که تا ابد

فصل غم است با دل تفتیده گریه کن

سید هاشم وفائی

- شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

- شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

قصد داری بروی و بدنم می لرزد

مادر آینه ها بی تو تنم می لرزد

گر چه سخت است ولی خوب تماشایم کن

به خدا بازوی خیبر شکنم می لرزد

بلبل زخمی باغم تو بگو علت چیست؟

چه شده غنچه ناز چمنم می لرزد

از همان روز که از کوچه غم برگشتی

تا بدین ساعت غربت،حسنم می لرزد

آن قدر لرزه به اندام علی افتاده

گوئیا بر تن من پیرهنم می لرزد

تا به امروز ندیدند بلرزد کوهی

کوه بودم ولی امروز تنم می لرزد

سید محمد جوادی

منبع : سایت شیعتی

یار کجاست؟

یار کجاست؟

روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟

آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟

آن سفر کرده چرا از سفرش بازنگشت؟

وان که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟

 


بی جمالش همه جا تیره بوَد تار بوَد

روشنی بخش جهان، منبع انوار کجاست؟

داد مظلوم که باید بستاند ز ستم؟

یار مظلوم چه شد؟ دشمن کفار کجاست؟

تشنه عدل بوَد این بشر روی زمین

یادگار علی آن حیدر کرّار کجاست؟

کاظمین و نجف و کرببلا نیست مگر؟    

سامرا هم نبوَد؟ آن شه ابرار کجاست؟

جمکران، مشهد و قم است بقیع یا که حراء؟ 

بارالاها تو بگو آن گل بی خار کجاست؟

کار عشاق گره خورد خدایا مددی

آن که باید بگشاید گره کار کجاست؟

داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند  

آن طبیبِ دل زار و تن بیمار کجاست؟

هرچه پرسید کیان هیچ جوابی نشنید

نشد آگه به خدا جایگه یار کجاست.

کیان

اشعار مهدوی - در فراق یار


اگرکه مهر جهان و مه شبان باشم
اگر نظر نکنی کمتر از خسان باشم

یکی تلألؤیی از مهر چشم خود بنما
که ذره ایم و نباشی همی نهان باشم

اگر که میل دل خسروان پری رویی است
منم به سوی نگار پری وشان باشم

 

 

اگر ز شاه دو عالم مرا خبر باشد
به شوق دیدن رویش به سر دوان باشم

اگر که پرده ز چهرش دمی کنار آید
ز شوق دیدن رویش گسسته جان باشم

اگرچه طرف وصالی نبسته ام ز هوا
ولی ز جرعه مستان و عاشقان باشم

گنه کنم ز جهالت مگیر خرده که من
((امین)) گوهر مهر شه شهان باشم

شاعر : امین مقامی

شیعه شقایق آتش گرفته ایست


برسینه کوه یخی

در تاریخ نفرین

که جهانش می خواند

شیعه در یمن

شیعه در حجاز

شیعه در عراق و افغانستان

شیعه در بحرین

از لولو بوی گوشت سوخته می آید

بوی جگرهای کباب

شیعه
کلمه اندوهگینی است

یادگار آه سوخته مدینه...

آوخ از مدینه....

کیف اصبحت یا بنت رسول الله؟

شیعه
در خون دل خویش است

شام یخ زده و ویران هجران را...

چقدر منامه شبیه بنی هاشم است

بیت سوخته را می ماند

لولو
مرج البحرین یلتقیان

و این لولو بحرین است

که می سوزد

آتش در نخلستان

آتش در خیمه گاه

آتش در بیت الله...

بوی یاس آتش گرفته می آید از این شعر

بوی اضطهاد شقایق

آوخ از شیعه...

دلم علقمه است

قلزم خون یل حیدر

آوخ از بی دستی

آوخ از بی آبی

آه آبرویم...عباس

با تو می گویم


ادامه نوشته

حسین آن نو گل گلزار ایمــــان        

3dgirl.blogfa.com

حسین آن نو گل گلزار ایمــــان          حسین آن حجت بر حــــــــق دادار

حسین آن معنی سر ولایــــــت           حسین مر مذنبان را ناجی از نــار

حسین آن مرزبان کشور دیـــن           به خون خویش از آن شد نگـهـدار

برای حق سرش شد برسرنـــی           به دیرش گه مکان گه بزم کـفـــار

قرائت کرد بر نی آیه کهــــــف          به طشت زر سَیَعلَم را به اجـهــــار

جزای قاری قرآن چه باشـــــــد          بود چوب جفا آیا ســــــــــــزاوار؟

یزید بی حیا می زد به خــزران          لب و دندان پاک شاه ابــــــــــــرار

یهودی طعنه زد بر آن ستــمگـر         نصاری گفت بس کن ای جفا کــار

مسلمان گفت بوسیده پـــــیمبــــر         یزیدا این لب و این در شهــــــــوار

دنيا همه ديوانه و شيداي حسين است

دنيا همه ديوانه و شيداي حسين است
مُهر همگان خاكِ كفِ پاي حسين است
رمزي كه شود ضامن ما در صفِ محشر
لبخند علي اصغر زيباي حسين است

شاعر: استاد فطرس

ای به قدرت سنگ را لعل بدخشان ساخته

ای به قدرت سنگ را لعل بدخشان ساخته

ماه را منجوق این پیروزه ایوان ساخته

صف شکافان سپاه شوق یعنی عاشقان

خویش را در کیش سودای تو قربان ساخته

***

گلبنان و بلبلان را کارساز لطف تو

عود سوز و عود ساز بزم بوستان ساخته

انس و جان را بارها از آتش دل سوخته

اهل دل را کارها در عالم جان ساخته

***

رفتم به کلیسای ترسا و یهود

دیدم همه با یاد تو در گفت وشنود

با یاد وصال تو به بت خانه شدم

تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود

 ***

حوالى پرچم

عطرى كه از حوالى پرچم رسيده است 

ما را به سمت مجلس آقا كشيده است 

از صحن هر حسينيه تا صحن كربلا 

صد كوچه وا كنيد محرم رسيده است

بزن فرياد تا فهمم كجايي

وصيت 

مرغ باغِ حسنم تشنه ي چشمانِ حسين
خون من ريخته بر گوشه ي مژگان حسين
با سرشك بصرش كرده وصيت پدرم
دل خود وا ننهم از سرِ پيمان حسين

--------------------------------------------------

شقاوت

بزن فرياد تا فهمم كجايي
به چشم تارِ خونينم نيايي
من تنها و يك لشكر شقاوت
بگو زيرِ كلامين دست و پايي

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....

سین سوم سنگباران کردن اهل جفا

سین سوم سنگباران کردن اهل جفا

سین چهارم سربریدن ناصبی را از قفا

سین پنجم ساغر وحدت شکستن با خروش

هفته وحدت بود مخصوص جمعی دین فروش

سین بعدی سیف تیزی را مهیا ساختن

انتظار مقدم صاحب زمان را داشتن

سین هفتم سرسپردن بر امام اخرین

مهدی حق وارث مولا امیرالمومنین 


از سیلی مادر به غم و سوز و نواییم 

گریان به شه تشنه لب کرب وبلاییم 

با من تو مگو آمده عید و گه نوروز 

تا آمدن مهدی زهرا به عزاییم



در سفره هفت سین نوروز امسال 

یک کار جدید و تازه تر خواهم کرد 

جای سمنو وسرکه و سیر وسماق

هفت مرتبه من سب عمر خواهم کرد

                                        منبع : دیوان اشعار تبری

علی چون بهترین و برترین است

به قلب خود نظر بنمود داردار

                      پس از آن دلربائی را به او داد

علی چون بهترین و برترین است

                     حسین کربلائی را به او داد

ولی میدید کم داده به حیدر

                    سند زد حق خدائی را به او داد

                           * * *

نازد به خودش خدا که حیدر دارد

دریای فضائلی معطر دارد

همتای علی نخواهد آمد والله

صد بار اگر کعبه ترک بر دارد

                   * * *

دلم از عشق حیدر مست باشد

ندیدم فوق دستش دست باشد

ولایت را کند هر شخص انکار

جواب او فقط یک شصت باشد

یک قبر بی نشان

یک زن تمام خلقت حق را بهانه شد

یک زن میان عالم و آدم یگانه شد

یک زن که بود که مظهر تکثیر آفتاب

هم درد مرد چاه به آه شبانه شد

در سینه داشت نغمه ی شبهای تار تار

آهنگ بی ترانه ی شب را ترانه شد

یاس سپید روی شقایق تبار عشق

آماج شعله ، میخ درو تازیانه شد

یک قبر بی نشان از او ماند زیر خاک

آن قبر بی نشانه خدا را نشانه شد


شاعر : اسماعیل رضازاده

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

بنا نبود نیایی، خدا وکیل آقا
چقدر دست به دامان ندبه ها بزنم؟

دلم قرار ندارد خودت که می دانی
چقدر مانده همین طور دست و پا بزنم؟

ببین به جان عزیزت قسم کم آوردم
بعید نیست همین روزها که جا بزنم

اگر دروغ نگویم فقط کمی مانده
رکورد مردم نامرد کوفه را بزنم

خدا کند که بیایی و گرنه از سمت
کدام پنجره باید تو را صدا بزنم؟

به بازگشت من آقا دگر امیدی نیست
مگر دوباره سری رو به کربلا بزنم


شاعر: ؟؟؟؟

با تشكر از وبلاگ  كليد بهشت

هر چه میگشت در خودش غیرت نداشت

هر چه میگشت در خودش غیرت نداشت

دید بیکار است عمر   بدعت گذاشت

خاک بر سر بدعتش هم ذلت است

آخر هم از بدعتش دست بر نداشت

گفت دست بسته نمازت را بخوان...

من شوم لال. بکریان . خنده نداشت؟؟؟

گفت مادر را پسر باشد حلال...

چون خودش با مادر خود سر داشت

گفت و گفت و گفت و اما باز هم ...

هر چه میگشت در خودش غیرت نداشت

**لعن الله قوم الظالمین**

روبهان بر همسر شیر خدا سیلی زدند

روبهان بر همسر شیر خدا سیلی زدند

در بهشت وحی بر خیر النسا سیلی زدند

نا مسلمانان که از دین و قرآن می زدند

بر رخ تطهیر و قدر و هل اتی سیلی زدند

گر من آزاها فقد آزانیت خورده به گوش

آن ستمکاران به روی مصطفی سیلی زدند

فاطمه آیینه ی توحید و وجه کبریاست

بر رخ توحید و وجه کبریا سیلی زدند

صورت انسیه الحورا کجا سیلی کجا؟

با که گویم دیو ها حوریه را سیلی زدند

اینکه رویش نیلگون گردیده ناموس خداست

فاش می گویم به ناموس خدا سیلی زدند

چهارده قرن است می پرسند آل فاطمه

اهل عالممادر ما را چرا سیلی زدند

روی زهرا شد کبود و سوخت رخسار من

بر گل روی امام مجتبی  چرا سیلی زدند

(( میثم )) آن سیلی به روی فاطمه تنها نخورد

بر تمام انبیا و اولیا سیلی زدند


شاعر : استاد حاج غلام رضا سازگا