امام جواد(ع)-شهادت

افتاده بين حجره و آبش نمي دهند
ميگويد آب آب و جوابش نمي دهند
اين قوم جاهلي که به دست امام خويش
آب از براي کسب ثوابش نمي دهند
حاجت به آبِ روي زمين ريختن نبود
يک رو به قبله را که عذابش نمي دهند

از بسکه کف زدند و شده هلهله به پا
ماندم درون خانه عروسي است يا عزا
در کودکي اي آنکه زدي مشت بر زمين
حالا به جاش آمده زهرا بيا ببين
تو از شنيده هاي غمش قد خميده اي
اکنون ببين هرآنچه که قبلا شنيده اي
در پشت درب بسته ي حجره نشسته است
يك مادري كه خسته و پهلو شكسته است

مادر تلاش كرد ولي درب بسته را
دست شكسته اش نتوانست وا كند
اين پشت در نشسته يا افتاده از نفس
دستش بلند شد پسرش را دعا كند
ميگفت اي خدا نكند مثل كربلا
اين بار هم كسي سري از تن جدا كند
آمين فوج فوج كبوتر بلند شد
تا سايه اي براي تنت دست و پا كند

لب تشنه ، دست وپا زده است مانده بي پناه
اين حجره جلوه ايست ز گودال قتلگاه

امام جواد(ع)-شهادت



زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را

طوری که حتی تار دیدی این و آن را

وقت زمین افتادنت احساس کردی

در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را

در گوشه ی حجره به خود پیچیدی از درد

یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را

مثل عمو جانت حسن آزار دیدی

از بس شنیدی از خودی زخم زبان را

این زن که دست جعده را از پشت بسته

جاری نمود اشک زمین و آسمان را

از او تقاضای دو قطره آب کردی

وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...

... در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت

سوزاند قلب مادری قامت کمان را

با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی

مانند عاشورا ورق زد داستان را

هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن

دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را

شکر خدا بالای بام آماده کردند

بال کبوترها برایت سایه بان را

دور و بر تو جز کبوترها نبودند

دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را

با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند

دیگر نخوردی ضربه های ناگهان را

امام جواد(ع)-شهادت

امام جواد(ع)-شهادت


تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید

هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید

بس کوه غصه بردم، بس خون دل که خوردم

پیوسته از لبم جان جای سخن برآید

از بس که یار جانی آتش زده به جانم

ترسم که جای آهم دود از دهن برآید

از بی وفائی یار، این بود قسمت من

من گریه گن بمیرم، او خنده زن برآید

دیگر نمانده هیچم تا کی به خود بپیچم

ای مرگ همتی کن تا جان ز تن برآید

امروز بین حجره، فردا کنار کوچه

فریاد غربت من از این بدن برآید

نیکوست زهر دشمن در راه دوست کز من

هم ساختن به آتش هم سوختن برآید

از بس که رفتم از تاب،از بس که گشته ام آب

فریاد آه آهم از پیرهن برآید

جا دارد از غم من هنگام دفن این تن

خون در لحد بجوشد اشک از کفن برآید

امام جواد(ع)-شهادت



شب نشینان فلک چشم ترش را دیدند

همه شب راز و نیاز سحرش را دیدند

تا خدا سیر و سفر داشت همه شب وز اشک

غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند

هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس

او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند

جلوه اش جلوه ای از نور خدا بود و ز عرش

همچو خورشید به سر تاج زرش را دیدند

همه سیراب از آن چشمۀ رحمت گشتند

سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیند

روز پرسیدن هر مسئله از علم و کمال

پایۀ دانش  و حُسن نظرش را دیدند

عمر او آینۀ عمر کم زهرا بود

در جوانی همه شوق سفرش را دیدند

دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم

شعله های جگر شعله ورش را دیدند

هرکه پروانۀ شمع غم او شد هر شب

عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند

چون که شد سایه فکن نخل شهادت آن روز

همه با اشک «وفائی» ثمرش را دیدند

امام جواد(ع)-شهادت



خواهر نداشتم که پرستاری ام کند

مادر نداشتم که مرا یاری ام کند

این بی كسی خلاصه به بی مادری نشد

بابا نبود رفع گرفتاری ام کند

تنها جفای همسر من قاتلم نشد

اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند

جود مرا به زهر جفایش جواب داد

نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند

همراه دست و پا زدنم هلهله کنان

با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند

در خانه ام محاصرۀ دشمنان شدم

یک یار نیست تا که علمداری ام کند

دیگر کسی به داد دل من نمی رسد

باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند

سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد

هادی کجاست چارۀ بیماری ام کند

جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود

یاد حسین وقت بلا یاری ام کند

رأسم جدا نشد که میان اسیرها

بالای نیزه شاهد بازاری ام کند

با سُّم اسب، پیکر من آشنا نشد

خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند

نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد

یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند

طاغوت از مبارزۀ من امان نداشت

عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند

مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه

با قامت خمیده عزاداری ام کند

***

از وبلاگ حاج محمود ژولیده

امام جواد(ع)-شهادت



دل من را چه مبتلا کرده

جلوه هایی که دم به دم داری

حضرت عشق! حضرت باران!

در دل خسته ام حرم داری

 

در هوای زیارت حرمت

در به در می شویم مثل نسیم

السّلام علیک یابن رئوف

السّلام علیک یابن کریم

 

دل به آفاق جود می بندد

هر کسی آمد و اسیرت شد

در جوانی دل شکستۀ ما

سرو قامت خمیده، پیرت شد

 

از نگاهت مراد می گیرم

شده قلبم مرید چشمانت

شاهد لحظه های دلتنگی!

دل تنگم شهید چشمانت

 

جان من! بین خانۀ خود هم

به خدا آنقدر غریبی که

غربتت را کسی نمی فهمد

تویی و قلب بی شکیبی که ...

 

قفس غربت و دلی مجروح

پر و بال پرنده می ریزد

گریه می باری و کنارت باز

امّ فضل است خنده می ریزد

 

سر به دیوار بی کسی داری

در غروب غریب فاصله ها

گم شده ناله های بی رمقت

در هیاهوی شوم هلهله ها


دگر آقا تو خوب می دانی

ناله ی بی جواب یعنی چه

التماس نگاه لب تشنه

ندبه ی آب آب یعنی چه

 

به فدای کبوترانی که

دست در دست آسمان دادند

بال در بال، گریه در گریه

به تنی خسته سایه بان دادند

 

حجره ات کربلا شده آقا

گریه های من اختیاری نیست

جای شکرش هنوز هم باقیست

در کنار تو نیزه داری نیست

 

غرق در خاک و خون رها مانده

بین گودال پیکر خورشید

خواهری خسته بوسه می گیرد

از گلوی مطهّر خورشید

 

سر قرآن که رفت بر نیزه

آسمان غرق در تلاطم شد

در هجوم سپاه سر نیزه

آیه های مقطعه گم شد

امام جواد(ع)-مدح و شهادت



ای باب حاجت همه ای قبلۀ مراد

نور الهُدی، ولیِّ خدا، سید العِباد

خیرالامم، محیط کرم، آسمان جود

ابن الرضا، امام نهم، حضرت جواد

باب عطا و مظهر جود خدا تویی

 مولا تویی، امام تویی، مقتدا تویی

قرآن بُوَد ز مدح و ثنای تو شمّه ای

جز مهر تو به گردن ما نیست ضمّه ای

بحر سه گوهری گهر عرش بحر نور

کل ائمه را تو جواد الائمه ای

روح رضا، روان رضا، در وجود توست

 تا روز حشر جود اگر هست جود توست

دشمن خجل ز لطف و عطا و کرامتت

از کودکی به عالم خلقت امامتت

از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب

دل برده از امام رضا سرو قامتت

آیینۀ جلال و جمال محمدی

 مجموعۀ تمام کمال محمدی

نامت ز کار خلق گره باز می کند

علمت به سن کودکی اعجاز می کند

مأمون چو پی به قدر و جلال تو می برد

روحش ز تن برون شده پرواز می کند

برگرد شمع روی تو پروانه می شود

 در حیرت کمال تو دیوانه می شود

علم تو را احاطه به ملک دو عالم است

ظرف وجود پیش عنایات تو کم است

با آن همه جواب مسائل که می دهی

لال از جواب مسئله ات ابن اکثم است

در کودکی به سینه علوم پیمبرت

 زانو زدند کل فقیهان به محضرت

وقتی که دست جود تو بخشندگی کند

باید کرم به خاک درت بندگی کند

مظلوم چون تو کیست کز آغاز زندگی

با دخت قاتل پدرش زندگی کند

یک عمر بود تلخ ترین زندگانیت

 تا آنکه کشت یار به فصل جوانیت

هر گه تو را به چهرۀ مأمون نظاره شد

بر غربت پدر، جگرت پاره پاره شد

روزی که عقد بست به تو دخت خویش را

سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد

پیوسته حبس بود به دل سوز و آه تو

 دردا که گشت خانۀ تو قتلگاه تو

پیوسته بود سوز درون، شمع محفلت

با تو چه می گذشت خدا داند و دلت

دندان نهاده روی جگر سال ها بسی

تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت

هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت

 از بس که سوختی جگر زهر بر تو سوخت

یار تو مار گشت و به جانت امان نداد

یک لحظه روی خوش به تو مولا نشان نداد

بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ

مثل تو ای ولی خدا تشنه جان نداد

از شعله های سوز درون سوخت حاصلت

 بگریست بر غریبی تو چشم قاتلت

عمر تو در بهار جوانی تمام شد

تشییع پیکر تو به بالای بام شد

افتاد بین کوچه تنت از فراز بام

این گونه از جنازۀ تو احترام شد

تا هست آسمان و زمین داغدار تو

پیوسته اشک دیدۀ "میثم" نثار تو

امام جواد(ع)-شهادت



قاتلت آشناست واویلا

همسرت بی وفاست واویلا

بدنت تیر می کشد، یعنی

مرگ بهرت شفاست واویلا

خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه

حاصل گریه هاست واویلا

مثل زهرا به خاک افتادی

در دلت غم به پاست واویلا

از زمانی که مادرت افتاد

در سرت غُصه هاست واویلا

آن کنیزی که می کند خنده

چه قدَر بی حیاست واویلا

فاطمه آمده به بالینت

حال، وقت عزاست واویلا

این دم آخری به یاد حسین

حجره ات کربلاست واویلا

تشنه آب هستی ای مولا

این اشاره به جاست واویلا

تشنه ای که جدا شده سر او

گُل خیرالنساست واویلا

روی خاک است با تنی عریان

کفنش بوریاست واویلا

بدنش زیر دست و پا و، سرش

به روی نیزه هاست واویلا

زخمِ بنشسته روی این سر از

ضرَبات عصاست واویلا

گریه های حزینِ یک خواهر

از چه رو بی صداست واویلا

نغمۀ یابُنَیَّ می آید

این صدا آشناست واویلا

بینِ هفتاد و دو شهید خدا

از همه این جداست واویلا

چه قدَر نیزه در بدن دارد

به تنش کهنه پیرُهن دارد

امام جواد(ع)-ولادت



هر کس در این دیار به جایی رسیده است

از نعمت شریف گدایی رسیده است

چشمم به چشم یار فتاد و جوان شدم

ققنوس عشق قله ی هفت آسمان شدم

در چشم های یار، خدا دیده می شود

الله می کشیم، شما دیده می شود

از بس که جود می کنی و ذره پروری

اثبات شد ز مادرمان مهربان تری

ما در مسیر چشم شما صف کشیده ایم

تا بلکه لطف کرده کریمانه بگذری

از هر دری که در زدم از جود پر شدم

مانده هنوز فرصت درهای دیگری

***

ای مبتدا بِهِ همه ی هست و بودها

ای منتها الیه تمام صعودها

هستی گرفته رنگ و لعابی ز لعل تو

تصویر اشک توست زلالیِ رودها

با نبض پلک هات هم آهنگ می شود

آواز بلبلان به فراز و فرودها

وقتی نسیم می وزد از لطف دلبریت

سرمست می شوند ز عطر تو عودها

در هر پگاه و ظهر و غروب و سحرگهی

سمت شماست میل رکوع و سجودها

حرفی بزن کلام تو از شهد خوشتر است

ما تشنه ایم، تشنه ی گفت و شنودها

×××

چشمی مسیر راه تماشا گرفته است

قنداقه ای قرار رضا را گرفته است

پنجاه سالِ منتظر و ... اضطراب را

وقتش رسیده پس بزند این نقاب را

هر کس در این طریق به جایی رسیده است

آری؛ قسم به یُمن گدایی رسیده است

ای دست جود و لطف و عطای خدا جواد

دست مرا بگیر رضای خدا جواد

افتاده کارم از کرم دوست با جواد

ختم به خیر می شوم از ختم "یا جواد"

یاسر حوتی

مثنوی میلاد امام جواد علیه السَّلام وحضرت علی اصغر (ع)


 

از عرش ندا آمده أین الرَّجبیُّون

پیغام خدا آمده أین الرَّجبیُّون

شفّافیِّ آئینه ی این سینه خدائیست

مصراع به مصراع من اینبار رضائیست

اِیوان ِ طلا در نظرم آمده مَردم

جَلدم به هوای کَرم و دانه ی گندم

اینبار قلم   دست شما حضرت سلطان

دل مال تو هرجا که دلت خواست بگردان

لبخند لبت دلخوشیِّ عرش معلّاست

دُردانه ی تو نور دل حیدر و زهراست

یکدانه گل خانه ی تو اصل وجود است

از نسل رئوف آمده و معدن جود است

بخشیدنش از جنس خداوند و پیمبر

روح و بدنش قالبی از حیدر و کوثر

صبر و کرمش خاطره ی جنگ جمل گفت

گهواره نشین حیِّ علی خیر العمل گفت

در هر نفسش کرب و بلایی شده تفسیر

 با نام عمو روی لبش آمده تکبیر

سجّاد ه ی سجّاد گرفتار صدایش

یادآور باقر شده آثار و ندایش

در نطق و بلاغت همه ی قدرت عاشق

در صدق و صفا صفحه ای از صورت صادق

خشمش شده در بند یل ِ طاقت و کظمش

خشنودیِّ حق حاصلی از طاعت و عزمش

تحکیم حکیم و وصیِّ والیِّ طوس است

تفسیر خدا  گل   پسر شمس ِ شموس است

از نسل جوادت رسد امِّید به موعود

با عدل خدا فتنه شود یکسره نابود

از واژه ی ارشاد و هدایت به زکاوت

از فصل غریبیِّ زکی تا به تلاوت

قرآن خدا قاریِّ قرآن مجید است

قربان لبی که دم نابش " وَ نُرید" است

منجیِّ غم کرب وبلا تا خود کوفه ست

تیغ دودم حیدریَّش مزد سقیفَه ست

امروز نیازی به گداییِّ درش نیست!!!

سیصد نفر و سیزدهی با پسرش نیست!!!

تنها شده فرزند تو در حلقه ی یاران

زهراست که هر جمعه شود ندبه ی باران

هر زمزمه ی فاطمیُّون و رجبیُّون

گوید که بیا یوسف پنهان دل ِ خون

ما دلشدگان  دلخوش دیدار تو هستیم

ما مشتریّان سر ِ بازار تو هستیم

 

**************

 

مسمََّط ترکیب بند میلاد امام جواد علیه السَّلام

 

شعری برای ماه رجب دست و پا کنید

دل را پر از ترنُّم  ِ یا ربَّنا کنید

آئینه وار خوبیُّ و بد را جدا کنید

توشه برای روز مبادا سَوا کنید

با کیمیا مس دل خود را طلا کنید 

                                       باب ُ الجواد واشده  رو بر رضا کنید

حرف من و تو نیست نوا از نقاره هاست

این جودنامه تحفه ای از جانب رضاست

حالا که خنده بر لب سلطان ماسواست

غم از دل شکسته ی این نوکرش جداست

امشب مدینه شاهد تابیدن سَخاست

                                           آری جواد آمده  غوغا به پا کنید

جود ِ وجود آمد و هستی بها گرفت

آمد جواد و فرصت هر طعنه را گرفت

روی لب رئوف حرم خنده پا گرفت

تابید ماه و در بر خورشید جا گرفت

شهر مدینه با قدم او صفا گرفت

                                       با این صفای ناب مدینه صفا کنید

آمد قرار سینه ی زار ِ پدر شود

سدّی برای طعنه و طوفان شر شود

خاک از نگاه معتبرش بارور شود

صحرای داغ با قدمش پر ثمر شود

سنگر برای حفظ بشر در خطر شود

                                در این حریم سینه ی افسرده جا کنید

افسرده ایم و غصّه شده بین  سینه جا

خنده بر این لب و دل ما با تب آشنا

تب کرده ایم از غم هجران دلربا

تنها دوای ماست نگاه تو یا رضا

آقا بده حواله ی شش گوشه را به ما

                                       امضاء برات دیدن کرب و بلا کنید

دردانه ی رئوف حرم یکّه تاز جود

هر کس که نوکریِّ تو را کرده برده سود

عشق تو ریشه کرده در این قلب و تار و پود

اصلاً اگر نگاه تو بر نوکرت نبود....

هرگز نمی نشست به لبهایم این سرود

                                           بود و نبود من به فدای وِلا کنید

 

ادامه نوشته

اشعار روضه حضرت جواد الائمه علیه السلام


خواهر نداشتم تا که پرستاریم کند*** مادر نداشتم که مرا یاریم کند

تنها جفای همسر من قاتلم شده *** اصلا کسی نبود که دلداریم کند

جود مرا به زهر جفایش جواب داد *** دیگر نداشت اینکه وفاداریم کند

همراه دست و پا زدنم هلهله کنان *** با پایکوبی اش طلب خواریم کند

در خانه ام محاصره دشمنان شدم *** یک یار کو تا که علمداریم کند

دیگر کسی به داد دل من نمی رسد *** باید عجل بیاید و غمخواریم کند

سوز عطش مرا به دل قتله گاه برد *** هادی کجاست چاره بیماریم کند

امام جواد(ع)-شهادت



ای مرگ مدد کن که من زار بمیرم

ای زهر خلاصم کن و بگذار بمیرم

بگذار در این خانه که غمخانۀ من بود

تنها و غریب از ستم یار بمیرم

بگذار با سوز درون و لب عطشان

یکبار زنم ناله و صد بار بمیرم

بگذار که چون فاطمه هنگام جوانی

در خانه ی در بستۀ خود زار بمیرم

بگذار که بی شیون و آرام شوم آب

چون شمع که سوزد به شب تار بمیرم

بگذار در این خانۀ در بستۀ خاموش

از یار کشم محنت و آزار بمیرم

بگذار چو مرغی که قفس قتلگهش بود

بیگانه و تنها و گرفتار بمیرم

سوز دل من شعله کشد از دل (میثم)

بگذار به هر ناله دو  صد بار بمیرم

اشعار شهادت امام جواد(ع)

شرر خیزد ز آهم گر زنم فریاد مادر جان
غریبانه فغان دارم از این بیداد مادر جان
شبیه تو جوان بودم ولیکن زود افسردم
خزان داده بهار عمر من بر باد مادر جان
ز سوز زهر می سوزد سراپای جواد تو
ولیکن آتشم زد شادی صیاد مادر جان
میان حجره تنهایم به روی خاک می پیچم
تماشا کن شود روحم ز غم آزاد مادر جان
ز یادم رفت سوز زهر و شادی های ام الفضل
چو چشمم بر کبودی رخت افتاد مادرجان
به روی بام خانه پیکر بی جان من دیدی
دوباره کربلا شد زنده اندر یاد مادرجان
***مجید رجبی*

اشعار شهادت امام جواد (ع)

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند

کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند

همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند

باید فرشته ها، همه با بال­های خود

فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند

تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن

اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا؟

این چند تا کنیز تو را جابجا کنند

حالا که می­برند تو را روی پشت بام

آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می­برند که شاید سر تو را

در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند

یک سایبان برای تنت دست و پا کنند

استاد علی اکبر لطیفیان

اشعار شهادت امام جواد(ع)

اشعار شهادت امام جواد(ع)

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود

گره بی کسی تو به خدا وا نشود

نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما

هیچ کس همقدم زینب کبری نشود

به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید

مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود

پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی

مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود

جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند

جگر سوخته با خنده مداوا نشود

قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت

گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود

جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز

دید تشییع تن خسته مهیا نشود

جواد حیدری

مظلوم تر از جواد بغداد نداشت   

مظلوم تر از جواد بغداد نداشت                       آن مظهر داد تاب بیداد نداشت

می خواست که فریاد کند تشنه لبم            از سوز جگر طاقت فریاد نداشت

                                                            ***

                                                                                    (سید رضا مؤید)

امام جواد(ع)-مدح

ای مرگ مدد کن که من زار بمیرم                ای زهر خلاصم کن و بگذار بمیرم

بگذار در این خانه که غمخانه من بود           تنها و غریب از ستم یار بمیرم

بگذار با سوز درون و لب عطشان                 یکبار زنم ناله و صد بار بمیرم

بگذار که جون فاطمه هنگام جوانی             در خانه ی در بستهی خود زار بمیرم

بگذار که بی شیون و آرام شوم آب              چون شمع که سوزد به شب تار بمیرم

بگذار در این خانه در بسته ی خاموش         از یار کشم محنت و آزار بمیرم

بگذار چو مرغی که قفس قتلگهش بود         بیگانه و تنها و گرفتار بمیرم

                                    سوز دل من شعله کشد از دل (میثم )

                                    بگذار به هر ناله دو  صد بار بمیرم

امام جواد(ع)-مناجات


 

ای که هنگام کـرم مظهـر الطاف خدایی

باب حاجات و یم جود، جواد ابن رضایی

غیر تـو کس گـره از کار خـلایق نگشاید

که تو از عقده گشایان جهان، عقده‌گشایی

ز چه کس جود بخواهم؟ تو کریمی تو جوادی

بـه کجـا درد بیـارم؟ تـو طبیبـی تو دوایی

ز که حاجت طلبم غیر تـو ای بـاب حوائج

بـه کـه امیـد ببنـدم تـو امیـد دل مـایی

تو که هم چون پدر خویش کریمی و رئوفی

شـود آیـا کـه دم مـرگ بـه بالین من آیی

ای همـه آینــۀ آیــۀ تطهیــر، خــدا را

چـه شـود گـر دل آلـودۀ مـا را بربایـی؟

آمـدم دست توسـل به حریمت بگشایم

چه دعایی به حضور تو بخوانم؟ تو دعایی

نیست امکان گذشتن ز گذرگـاه صراطم

تو مگـر این کـه گذرنامه‌ام امضـا بنمایی

تـو مگـر از مـن افتـاده ز پـا دست بگیری

تــو مگـر زنـگ ز آیینــۀ قلبــم بزدایــی

ما همانا ز تو دوریم و تو نزدیک‌تر از جـان

عجبــا در دل مایــی و ندانیــم کجــایی

بس‌که دنبال گدا دست عطای تـو دراز است

مشتبه گشته به قومی که تو محتاج گدایی

تو که بر چشم همـه پای نهی در دم مردن

خود در آن حجـرۀ دربسته دمِ مرگ، چرایی؟

اشـک بـر غـربت و مظلومی تو از چه نریزم؟

کـه غریـب استـی و فرزنـد غـریب‌الغربایی

گر ببرند ز هم روز و شب اعضای تو «میثم»

بـِه کـه یک لحظه فتد بین تو و یار، جدایی

امام جواد(ع)-مدح



هرگاه قصد روى تو ابن الرضا كنم

با نام تو خداى دلم را صدا كنم

گویند جود توست فزون از جوادها

با ذكر یا جواد دلت را رضا كنم

بى‏طعم‏چشمهاى‏توعاشق‏نمى‏شدم

كاش اى حبیب حقّ نمك را ادا كنم

بى توشه دعاى تو امداد كى شوم

كى مى‏توان بدون اجابت دعا كنم

هردل‏كه‏فیض‏دوستى‏ات‏داشت‏كوثرى‏است

دل‏راچنین‏قرین‏بهشت‏خداكنم

اى در صحیفه ازلى ثبت، نام تو

نام تو را به اسم محمد صدا كنم

ذكر جواد سوره قلب و لسان ماست

صل على جواد سرود زبان ماست

***

اى كعبه‏اى كه كعبه تو را گم نمى‏كند

دل قبله‏اى به جز تو تجسم نمى‏كند

اى خنده ملیح تو لبخند كبریا

بى خنده تو غنچه، تبسم نمى‏كند

اى همصداى وحى، تویى نفس ناطقه

عیسى به مَهد وَرنَه تكلّم نمى‏كند

قرآن تویى نماز تویى معرفت تویى

بى معرفت كسى كه تعلم نمى‏كند

باید بهشت با تو، به آدم شود حلال

وَرنه چنین اراده گندم نمى‏كند

توفیق، رحمتى است فرآیند جود تو

بى تو خدا اِفاقه به مَردم نمى‏كند

رخسار توست آینه روى مصطفى

رفتار توست خلق خوش و خوى مرتضى

***  

با وصف روى تو به دل اى‏گل ملال نیست

بى مدح تو حیات برایم حلال نیست

از كنهِ ذاتِ هستىِ دل خیزد اسم تو

بى مهر تو روال دلم جز زوال نیست

توحید با ولاى تو توصیف مى‏شود

با رمزعشق، درك حقیقت محال نیست

در خاك هم به حبّ تو امرار مى‏كنم

در قبر از محّبِ تو جاى سؤال نیست

هرجا به چشم‏دل نگرم محضرشماست

فرقى زیاد بین فراق و وصال نیست

تقوى ملاك كشف و كرامات عاشق‏است

رُو مدعى نیاز به خواب و خیال نیست

سِرّ خدا خزانه علم آشناىِ وحى

آمد به پاى عشق به سوى خداى وحى

***

اى نو تو ز مهد تو ساطع به آسمان

سَبابه سپاس تو رافع به آسمان

گردد زمین تهى اگر از یاوران تو

یك خلقت است بر تومدافع‏به‏آسمان

گِرد سرت چو هاله‏اى از نور شد پدید

شد شاكرت حكیمه ز صانع به آسمان

تنها نه بر زمین سبب خیر و بركتى

دارى هزار جلوه نافع به آسمان

خورشید از فضا به زمین نور مى‏دهد

نور تو از زمین شده لامع به آسمان

كون و مكان زمین و زمان ملك‏حضرتت

بر دست توست رمز طبایع به آسمان

اى دل بیا به دیدن هفت آسمان رویم

دور از همه بساط زمین و زمان رویم

***

مادر تو را به دیده تمثال، دیده است

بابا تو را بعد چهل سال دیده است

اى آروزى كوثرى آلِ فاطمه

در تو رضا رخ على و آل دیده است

شیعه غمت به دیده منت خریده‏است

زیرا تو را چو كعبه آمال دیده است

یثرب پس از گذشتن از آن سالهاى تلخ

باباى غصه دار تو خوشحال دیده است

جبرئیل غیر خویش به اطراف مهد تو

چندین هزار جُفت، پر و بال دیده است

خاك حجاز، بوسه گه اهل دل ز توست

نورِ قمر، ضیاء بصر آب و گل ز توست

***

ما زنده‏ایم در كنف نور اهل بیت

ما بنده‏ایم، بنده دستور اهل بیت

غفلت نمى‏خرند به بازار عاشقى

مهر تعهد است به منشور اهل بیت

كار از پى ثواب‏وعقاب‏عاشقانه‏نیست

ما عاشقیم بلكه نه مزدور اهل بیت

بیهوده نیست خلقت و عمر گران ما

ما نوكریم و خادم و مامور اهل بیت

با اهل بغض دست تولّا نمى‏دهیم

خصمیم با محارب و منفور اهل بیت

شیعه تمام عمر مهیاى یارى است

دارد به سر هوا و به دل شور اهل بیت

یارب رسان تو منتقم اهل‏بیت را

بنما سپاه منسجم اهل‏بیت را

اشعار شهادت حضرت امام جواد علیه السلام

هستند کریمان دو عالم سرخوانت

یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت

اصلا حرم شاه خراسان حرم توست

هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت

انگار که گهواره تو عرش زمین بود

وقتی پدر پیر تو می داد تکانت

علی اکبر لطیفیان
علی اکبر لطیفیان

تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است

هستم اگر امروز مسلمان اذانت

یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید

صد بار نمی رفت به قربان زبانت!

از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد است

بر این پدرت حق بده باشد نگرانت

در راه مبادا قدمت خار ببیند

آن صورت چون برگ تو آزار ببیند

یک روز می آید که می افتد بدن تو

لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو

یک روز می آید که می افتی و کنیزان

در خانه برقصند کنار بدن تو

ای یوسف زهرا - دل یعقوب فدای ...

آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو

هرچند کلام تو در آواز شود گم

اما نزند هیچ کسی بر دهن تو

السلام علیک یا محمد ابن علی ایها الجواد (ع)

السلام علیک یا محمد ابن علی ایها الجواد (ع)

آیات تشنگی است سرود زبان من *** مرثیه های داغ عطش ترجمان من

جز آیه های درد، ترنم نمی کنم *** یعنی که زهر برده تمام توان من

سوز عطش گلوی مرا زخم کرده است *** بیخود نشد شکسته شکسته بیان من

از بس که تشنگی تب و تاب مرا ربود *** خشکیده ذره ذره زبان در دهان من

این حُجره نیست مقتل جان کندن من است *** خود قاتل است همسر نامهربان من

آیا جواب آه غریب است کف زدن؟ *** هر هل هله ست خنجر تیزی به جان من

نفس به سینه من حبس می شود *** دشمن نشسته منتظر نیمه جان من

گیرم چراغ عمر مرا هم کنی خموش *** خاموش کی کنی فروغ نهان من

از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شد *** این راه پله می شکند استخوان من

افسوس قاتل پسر فاطمه شدی *** خیری کجا رسد به تو از دشمنان من

کُشتی مرا به فصل جوانی خدا کند *** رحمی کنی بر پسر نوجوان من

هادی بیا وقت جدایی نظاره کن *** بر بام خانه بی کفنی میزبان من

امام جواد(ع)

شهادت

 

این گونه آه مکش جوابت نمی دهند

حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند

در بین هلهله ها ای عزیز من

پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند

چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش

 مرهم برای قلب کبابت نمی دهند

دنیا نه جای توست، به عرش خدا برو

آن جا ملائکه عذابت نمی دهند

وقتی کبوتران خدا سایه گسترند

هرگز به دست آفتابت نمی دهند

می خواستند مثل حسین خون جگر شوی

پایان اگر به التهابت نمی دهند

یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم

حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند...

از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت    

 

از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت    

                                                       از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت

هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده          

                                                       از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت

بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد       

                                                       قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت

در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن      

                                                       از شــرار آه سیــنــه،بــسـتـرم آتـش گـرفـت

روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده     

                                                       خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت

یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن     

                                                        بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت

آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او     

                                                         ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت

تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا     

                                                        می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت

 

                                 روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش

                                حـنـجـر خـشک عـلـیّ اصـغــرم آتـش گـرفـت

به مناسبت شهادت امام جواد (ع)

به مناسبت شهادت امام جواد (ع)

خانه ی دل از غم آن آشنا آتش گرفت

یا که گویم قلب او هم از جفا آتش گرفت

زهر کینه همچو میخی روی سینه جا گرفت

سینه و قلب و همه جای شما آتش گرفت

آنقدر از چشم خود خون جگر می ریختی

تا که از هرمش همی چشم شما آتش گرفت

جای آنکه او بنوشاند تو را از آب و شیر

جای آن از زهر جسمت تا به پا آتش گرفت

گرچه می سوخت اما قبل از این ها این جگر

از غم داغ غریب کربلا آتش گرفت

سروده : جعفرابوالفتحی

پایگاه اطلاع رسانی اشعار جعفر ابوالفتحی

سلام من به نور عین زهرا     جواد ، ماه کاظمین زهرا

سلام من به نور عین زهرا

جواد ، ماه کاظمین زهرا
سلام من به غربت حریمش
به کاظمین و صاحب کریمش
سلام من به قلب بیقرارش
که سوخته ز یار نابکارش
سلام من به غربت نگاهش
به چشم های منتظر به راهش
سلام من به حال احتضارش
به لحظه های سخت انتظارش
دلش به دام عشق مبتلا بود
در انتظار مقدم رضا بود
به حال مرگ فتاده محتضر بود

جواد بود و شه کشور امامت بود

پشت این حجره ی زهرآلوده
جگری بر سر خاک افتاده
لبه ی تیغ ز بس کاری بود
بر دل سوخته چاک افتاده

این جوان بیکس و یار است مگر
که به جز زخم ندارد مرهم
در نگاهش رمقی بود اگر
می رود از سر و رویش کم کم

بغض دیرینه ی ۱ رجاله
زهر پاشید بر آیینه تان
لب ۱ مشت مونث می ریخت
خنده بر سوختن سینه تان

سیل در باغ خدا افتاده
شده جاری عرق پیشانی
چشمتان داشت سیاهی می رفت
آه از این نفس پایانی

شانتان هشت اجل از این حرف
بر دهان من و ما سنگین است
که بیفتی وسط مخروبه
این همان تجربه ی دیرین است

این خرابه است بیا گریه کنیم
تا به ۱ روضه حواله بدهند
یعنی بر دامن ما خاکی از
پای مجروح ۳ ساله بدهند






جواد بود و شه کشور امامت بود


یگانه در ثمین یم کرامت بود


به سرو گو نکند ناز پیش قامت او


که سرو قامت او غطبه قیامت بود


بیا قدم به رهش نه که اسوه دین است


درود باد بر او مظهر شجاعت بود


به غیر رسم و ره آن امام حق کی جست


هر آنکه در دو جهان طالب سلامت بود


جهاد و معرفت و عشق حق به هم آمیخت


همیشه در ره تقواش راست قامت بود


زنی که شهد شهادت به کام پاکش ریخت


اسیر رنج و پریشانی و عزامت بود


همان خلیفه ناحق که نام معتصم است


ز ظلم و جور مگر بهره جز ندامت بود


ایا امام به حق، قطب آسیای وجود


توئی که افصح ناس عاشق کلامت بود


در آن زمانه که مظلوم را پناه نبود


دل شکسته دلان، زنده پیامت بود


به من بگو که پس از ثامن ائمه دین


کدام نام بجویم که به ز نامت بود


سزد همی که ببالد به خود ز عز و شرف


هر آنکه ذره خاکی به زیر گامت بود


مرا به روز الست ای نگار شیفته دلان


ز عشق و مهر ولای تو یک علامت بود


شعر شهادت امام جواد ع

 شعر شهادت امام جواد ع 

 به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را

زدم تنــهاي تنـها ناله هاي آخر خود را

  درون شعله همچون شمع سوزان آتشي دارم

كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را

 

         قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد

كه در كنج قفس نگذاشت جز مُشتي پر خود را

       بزن كف پايكوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل

كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را

      بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي

كه خوردم سالها خون دل غم پرور خود را

         چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا

اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را

          اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم

گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را

              به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا «ميثم» 

سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را


   حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

شعر های شهادت امام جواد (ع)


«وادى غم» سلام ما به رخ انور امام جواد درود ما، به تن اطهر امام جواد غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبود کسى به وادى غم، یاور امام جواد ز آتش ستم خصم، آب شد تن او به خاک حجره بود، بستر امام جواد کسى نبود، به بالین آن امام همام به غیر همسر بد اختر امام جواد چه ظلم‏ها که به حقش، نکرد ام الفضل نگر، به دشمنى همسر امام جواد به خشکى لب لعلش، نریخت آب کسى به غیر دیده ‏ى او خون ‏تر امام جواد به روى خاک، چو پروانه شد فدا و دریغ چو شمع آب شده، پیکر امام جواد فغان که آتش زهر ستم، به فصل شباب شرر فکند، ز پا تا سر امام جواد شاعر: محسن حافظى «جود جواد» اى جهان ریزه خوار خوان عطاى تو جواد اى ز جود تو کرم گشته گداى تو جواد من چه گویم به مدیحت که به قرآن کریم گفته در آیه ‏ى تطهیر خداى تو جواد عاشر ماه رجب داد خدایت به رضا که تو راضى به حقى حق به رضاى تو جواد گل لبخند به لبهاى پیمبر رویید تا شنیدى خبر نشو و نماى تو جواد گشت از یمن قدوم تو دل فاطمه شاد که على گفته جهانى به فداى تو جواد محو از صحنه تاریخ شود واژه فقر هر کجا خیمه زند جواد سخاى تو جواد حاتم از لطف تو بیند نکند دعوى جود اى بنازم به تو و قدر و بهاى تو جواد عالمى گشت مصفا ز صفاى قدمت اى صفا بخش دل خلق صفاى تو جواد «بقیع» کاش همچون لاله سوزم در بیابان بقیع تا شبانگاهى شوم شمع فروزان بقیع کاش سوى مکه تازد کاروان عمر من تا کنم بیتوته یک شب در شبستان بقیع کاش همچون پرتو خورشید در هر بامداد اوفتم بر خاک قبرستان ویران بقیع آرزو دارم بمانم زنده و با سوز حال در بغل گیرم چو جان، قبر امامان بقیع آرزو دارم ببینم با دو چشم اشکبار جاى فرزندان زهرا را به دامان بقیع آرزو دارم بیفتم بر قبور پاکشان تا که گردم حایل خورشید سوزان بقیع آرزو دارم که اندر خدمت صاحب زمان قبر زهرا را ببوسم در بیابان بقیع آرزو دارم که همچون گوهر غلطان اشک از ارادت رخ نهم بر خاک ایوان بقیع اندر آنجا خفته چون قربانیان راه حق اى موید جان عالم باد قربان بقیع شاعر:رضاموید «فروغ دل زهرا» از دل حجره‏ ى تاریک که بسته است درش مى‏ رسد ناله‏اى و دل شده خون از اثرش چیست؟ این ناله ‏ى سوزنده و از سینه ‏ى کیست صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش این فروغ دل زهراست که خون است دلش این جگر گوشه ‏ى موسى است که سوزد جگرش این جواد است که از تشنگى و سوزش زهر جان سوزان بود و ناله جان سوز ترش خانه‏ اش قتلگه و همسر او قاتل اوست بار الها تو گواهى که چه آمد به سرش همسر مرد برایش پرو بالى است ولى همسر سنگدل او بشکسته پرش آتش زهر چنان کرده به جانش تاثیر که کند هر نفس سوخته ‏اش تشنه ترش شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر پسرى را که دهد جان ز ستم چون پدرش کاش مى‏ بود غریب الغربا در آنجا تا زمانى نگردد غربت تنها پسرش «مصیبت» از جفاى همسر بى مهر فریاد اى پدر کز دل و جانم برآورده است فریاد اى پدر در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت تا که مامون دختر خود را به من داد اى پدر آنچه با من کرد ام ‏الفضل دون کى مى ‏کند همسرى با همسرش اینگونه بى داد اى پدر یک طرف زهر جفا و یک طرف سوز عطش غنچه‏ ى نشکفته‏ ات را داد بر باد اى پدر بیشتر از زهر کین از تشنه کامى سوختم سوختم چون صیدى اندر دام صیاد اى پدر بسکه فریاد از عطش کردم که تاثیرى نداشت شد درون سینه ‏ام خاموش فریاد اى پدر آخر آمد بر سرمن محنتى که بارها چهره‏ ام بوسیدى و کردى از آن یاد اى پدر روز مرگم شد بیا بر غربت من گریه کن چون که گفتى ذکر خوابم شام میلاد اى پدر در خراسان من به دیدارت شتابان آمدم نک بیا از بهر دیدارم به بغداد اى پدر گر نمى ‏آیى مرا بر سر من آیم در برت مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر در جوار تو (موید) از پى عرض سلام قاصد دل را به کوى من فرستاد اى پدر رضا موید «مادر جان» سوخت از زهر هلاهل جگرم مادر جان تیره شد روز به پیش نظرم مادر جان من در این حجره ‏ى در بسته خود مى ‏پیچم کس نداند که چه آمد به سرم مادر جان نکشد گر که مرا زهر جفا خواهد کشت خنده‏ ى همسر بیدادگرم مادر جان من جوادم که به یاد تو سخن مى‏ گویم چون ترا از همه مشتاق ترم مادر جان همچو شمعى اثر زهر ستم آبم کرد سوخت پروانه صفت بال و پرم مادرجان همسرم پشت در خانه به دست افشانى من به یاد تو و مسمار درم مادر جان چون تو در فصل جوانى ز جهان سیر شدم که زده داغ تو بر جان شررم مادر جان به لب خشک من غمزده آبى برسان کز عطش سوخته پا تا به سرم مادر جان شعر (ژولیده) گواهى دهد از غربت من دوست دارم که بیایى به برم مادرجان شاعر:ژولیده نیشابوری «اى مادر» بسوزم از جفاى همسر و زهر جفا مادر شرر افکنده زهر کینه از سر تا به پا مادر جوادم من که بر در هر درد بى درمان دوایم من ولى درد مرا گویا نمى ‏باشد دوا مادر تو از ضرب لگد افتاده‏ اى از پاو کین میان حجره در بسته افتادم ز پا مادر ندارم وقت جان دادن کسى را بهر امدادم ولى تو فضه را بهر کمک کردى صدا مادر تو را از ضر در کشت و مرا از ضرب کین دشمن بگیرد داد ما را از عدوى ما خدا مادر (هنرور) در عزاى ما سروده این مصیبت را بگیرد دست او را لطف ما روز جزا مادر «در ماتم ابن رضا» شام عزاى نهمین امام است پیکر اطهرش به روى بام است تقى ز دنیا مى‏ رود خدایا به پیش زهرا مى ‏رود خدایا امشب دل اهل ولا شکسته در ماتم ابن رضا نشسته یا ثامن الحجج گلت فسرده در حجره در بسته جان سپرده زهر جفا شرر به جان مى ‏زند دشمن به او زخم زبان مى‏ زند وقت شهادت یاورى ندارم همچون حسین لب تشنه جان سپارم اگر مرا شعله به جان مى‏ زنى دگر چرا زخم زبان مى‏ زنى مظلومى نهم امام بنگر خورشید را به روى بام بنگر آتش گرفته پیکرم خدایا خندد به حالم همسرم خدایا جان ودلم آمد به درد مادر ببین عروس تو چه کرده مادر جوانترین امام ما واى واى کشته شد از زهر جفا واى واى ابن رضا یارب ز پا فتاده آتش به جانش از جفا فتاده آتش گرفته پیکرم آب آب شد پاره پاره جگرم آب آب اى همسرى که در کفت اسیرم آبم دهى یا ندهى بمیرم نور دل فاطمه بى تاب شد قلب جواد ابن رضا آب شد این بدن کیست که روى بام است پیکر مسموم نهم امام است زهر هلاهل دلش افروخته زخم زبانها جگرش سوخته کبوتران محرم آن حریمند سایه فکن بر تن آن کریمند در نوجوانى ناامید گشتى چون جد عطشانت شهید گشتى «گل مژگان» کشتند بیگنه، خلف بوتراب را نهم امام و نوگل ختمى مآب را ام الفضول فتنه ایام، ام الفضل از ریشه کند ریشه ‏ى فصل الخطاب را مى‏ خواست ام الفضل، که ‏ام الفساد بود بیرون برد ز حد تصور عقاب را دادند زهر مهلک ناباب در و وثاق بستند بستگان وى از کینه باب را آه از دمى که خیل کنیزان، نکرده شدم برداشتند از رخ عصمت، حجاب را نالان امام و جمع زنان، هلهله کنان تا نشنوند سوز دل آن جناب را دائم نفس نفس زد و میگفت آب آب بردند و همسرش به زمین ریخت آب را مى ‏خواست خصم کینه‏ کش دون، بهم زند شیرازه ‏ى تمامى ام الکتاب را بالاى بام سایه ‏ى حق را ربود وبرد در زیر آفتاب نهاد آفتاب را گردد سایه‏ اش پرو بال کبوتران بنگر طیور و عاطفه ‏ى بى حساب را یا ثامن الحجج به جوادالائمه ‏ات خون کرده زهر غم، جگر شیخ و شاب را با غصه گشت توام و گردید منقلب هر کس شنید قصه‏ ى این انقلاب را (حداد) و خلق از غم این ظلم بى حساب گیرند دائم از گل مژگان، گلاب را عباس حداد کاشانى «مظهر جود خدا» من جوادم مظهر جود خدا آى رحمت گل خیر النساء حجت و نور خدایم در زمین یادگار نور ختم المرسلین زاده زهرا و فرزند رضا آن یگانه پور دلبند رضا از مدینه آمدم سوى پدر تا ببینم لحظه‏ اى روى پدر دیدم آنجا با تمام غربتش جان دهد تنها به شام محنتش بر خودش مى ‏پیچد آن باب حزین خاک غم بر سر کند مولاى من چون به یاد کربلا افتاده است در خزان بى کسى جان داده است روى خاک حجره جانش پر کشید جام عشق از دست ساقى سرکشید بعد از او من ماندم و داغ دلم لاله‏ ها دارم در این باغ دلم وارث اجداد بى یاور منم وارث داغ على اکبر منم در جوانى جان من گردد فدا از عطش مى ‏سوزم اى ساقى بیا همسرم آتش زده بر جان من شعله ‏ور سازد دل سوزان من ظرف آبى را چو ریزد پیش رو مى‏ نمایم یاد آن تشنه گلو یادى از جد غریبم مى ‏کنم اقتدا بر آن حبیبم مى‏ کنم کربلا شمعى و من پروانه ‏ام چون سه روزى روى بام خانه ‏ام از غم آن لاله‏ هاى بى کفن تابد این خورشید سوزان روى من مى‏زند آتش دل غمناک من خنده‏ هاى همسر ناپاک من یادم آید از حسین و محنتش خنده‏ هاى لشکرى بر غربتش مى‏ خورد بر هم لب خشکیده ‏ام جان فداى مادر غم دیده‏ ام تا که یاد مام نیکو مى‏ کنم یاد آن بشکسته پهلو مى ‏کنم من امام جود و تقوایم ولى جان من سوزد ز غمهاى على غربت حیدر دلم را خون کند داغ مادر جان من محزون کند من عزادار غمى دیرینه ‏ام دل غمین خون دلها خورده ‏ام چون مرا از کوچه ‏اش افتد گذر مى ‏شوم از یاد مادر خون جگر دختر طه کجا سیفى کجا کوثر و رخساره‏ ى نیلى کجا گفته جدم مصطفى بوى بهشت مى‏ رسد از آن گل نیکو سرشت اى خدا بوى بهشت و بوى خاک شد عجین با بوى خون یاس پاک «غم بیکران» زهر آن چنان شرر زده بر جسم و جان من کز تن ربوده یکسره تاب وتوان من من در دیار غربت و دل خسته جان نزار با من چه کرد همسر نامهربان من من میهمان و داروى دردم دو جرعه آب بر من نمى‏ دهد ز جفا میزبان من در بسته است روى من و شادمان بود یارب تو آگهى ز غم بیکران من ام الفساد دختر مامون چها نکرد از ره کینه با من و با خانمان من یکدم صبا برو به جنان از وفا بگو با مادرم حکایت درد نهان من چون لاله داغدارم و افسرده همچو گل بلبل نواى غم کشد ازگلستان من زین داغ سینه سوز که دارم به دل ز غم خشکیده از عطش همه کام و زبان من مادر ز جور دشمن بد کیش خانگى خون مى‏ رود ز چشم و دل دوستان من خون ریخت چشم خامه ازین ماجرا(صفا) تا زد رقم به شرح غم و داستان من «نهمین حجت» اى پسر شیر خدا یا جواد نور دو چشمان رضا یا جواد هر که تو را راهبر خویش جست شک نبود هست به راهى درست راه تو و جد تو راه خداست راه سعادت ز طریق شماست جان به فداى تو امام جواد دادرس و شافع روز معاد اى نهمین حجت حى خبیر دست محبین ز عنایت بگیر قسمت ما کن حرمت کاظمین حق شهید ره قرآن حسین هست به دنیا و به عقبى شقى هر که نپوئید طریق تقى نور خدا شمع هدایت وى است شافع فرداى قیامت وى است هر که بدین نور بپوند طریق نیست به دریاى بلا یا غریق کشتى آنهاست نجات از خطر لطف خدائیست براى بشر وا اسفا دشمن بى دین او داشت به سینه حسد و کین او جان به فداى وى و مظلومیش عرش غمین گشته ز مغمومیش از ستم معتصم بى حیا کشت ورا همسر وى از جفا زهر ستم ریخت به کام جواد چاک شدى قلب امام جواد روز عزایش همه عالم گریست ارض و سما همچو محرم گریست از غم جانسوز عزاى تقى شال عزا گشت بدوش نقى مادر او فاطمه اندر جنان در غم او گشت به سوز و فغان خون شده زین سوگ دین شیعیان تسلیت ما به امام زمان آجرک الله از این واقعه یوسف زهرا پسر فاطمه چونکه (قدیر) است غمین جواد نیست ورا خوف به روز معاد «حجره‏ ى در بسته» دل مى‏ تپد به سینه چو مرغ قفس مرا غم همدم است و ناله بود هم نفس مرا تنها میان حجره ‏ى در بسته دل غمین کس نیست جز خداى جهان ملتمس مرا دور از دیار و یارم و اغیار در کنار غیر از خدا دگر نبود دادرس مرا جانم بسوخت همسر نامهربان ز کین باشد همین حکایت جانسوز بس مرا مسموم و خسته جان جگرم پاره پاره شد بهر علاج نیست به کس دسترس مرا مى ‏سوزد از عطش جگرم وز شرار زهر در سینه بسته آمده راه نفس مرا سوى وطن چو قافله ‏ى آه مى ‏رود آید به گوش ناله‏ ى بانگ جرس مرا «پسر امام رضا» دل من که بى قراره، به بیابون سر میذاره خودشم نمیدونه که، داغ عشق تو رو داره توى صحرا که میگرده، تا بشه یاور و یارش آخه هستى تو تموم، روشنى چشم تارش آرزو داره دل من، تا حریمت پر بگیره مث یه کفتر زخمى، روى گنبدت بمیره با تو مردن زندگیه، اسیریت آزاد گیه ذکر و یاد تو عبادت، طاعته و بندگیه اسم تو راز و نیازم، زمزمه ‏ى تو نمازم تو تموم هر دو عالم، من به عشق تو مى ‏نازم گل نازم گل زهرا، که بودى غریب و تنها همدمت بوده همیشه، غصه و ماتم و غم‏ها پسر امام رضا و نور چشم فاطمه‏ اى معدن جود و سخایى، تو امید ما همه ‏اى همه‏ ى بود ونبود و هستیمونو به به ما دادى میون همه اماما، تو جوادى تو جوادى منشأ جود و کرامت، رمز عالم وجودى ما هنوز نبودیم اما، توى قلب ما توبودى ولى قدر تو ندونست، کسى تو دنیاى فانى سهم تو جور و جفا و، طعنه‏ هاى آن چنانى شنیدم از غم غربت، توى خونه هم غریبى فداى بى کسى تو، یا حبیبى یا حبیبى شنیدم که داغ مادر، یاد کوچه ‏ى مدینه شده بود بغض گلوتر، شعله‏ اى میون سینه رفتى از دنیا و لیکن، کسى قدر تو رو نشناخت نه که زهر، ماتم تو رو آخر از پا انداخت «خورشید هدایت» چه پیش آمد که جان را غم گرفته جهان را سربه سر ماتم گرفته چو گل مردم گریبان چاک کردند به داغ لاله بر سر خاک کردند مگر خورشید عالم تاب دین رفت که شادى از زمان و از زمین رفت تقى، پور رضا، با زهر بیداد ز پا افتاده همچون سرو آزاد جواد آن پاره ‏ى جان پیمبر امام راستان، فرزند حیدر فروغ دودمان پاک زهرا چراغ نور بخش آل طاها شبستان جهان را مهر تابان دل سرگشته را آئینه ‏ى جان امید عارفان، مهر ولایت شب تاریک را، شمس هدایت از او شد زنده آئین محمد اساس دین یزدانى سرمد «قلب بى پناه» عشق تو کرد زنده باز مرا مهر تو گشت دل نواز مرا تا شدم ملتجى به حضرت تو کردى از خلق بى نیاز مرا اى امام نهم که در همه حال هست لطف تو چاره ساز مرا اى که باشد به سوى احسانت دست حاجت همى دراز مرا خواهم اى حجت خدا که رها سازى از بند حرص و آز مرا نظرى بر من پریشان کن کز گنه باشد احتراز مرا گر چه از حد فزون گناه من است باز بر لطف تو نگاه من است گر پریشان و خسته وزارم خود گواهى که از گناه من است اى که مهر تو در همه احوال مونس قلب بى پناه من است نظرى بر دل تباهم کن اى که مهر تو تکیه گاه من است روز من شد سیه ز درد و گنه چشم گریان من گواه من است اى پناه جهانیان این بیت ذکر هر شام و صبح گاه من است بى پناهم پناه مى ‏خواهم از تو عذر گناه مى ‏خواهم صفرى «مصیبت امام جواد» زاده زهرا میان حجره افغان مى ‏کند در دل با کردگار حى سبحان مى‏ کند بس که جان سوز است آه وناله آن شاه دین شعله بر جان مى ‏زند دل را پریشان مى ‏کند گاه مى‏ پیچد ز درد و گاه مى ‏نالد ز غم گاهى اظهار عطش با قلب سوزان مى ‏کند دختر مامون چو خواهد کس نگردد با خبر حجره را بر زاده ‏ى طاها چو زندان مى ‏کند در میان حجره در بسته آن آیات حق راز دل با کردگار خویش عنوان مى‏ کند آن امام نهمین مى‏ نالد از سوز عطش لیک یاد از غربت شاه شهیدان مى ‏کند او غریبانه دهد جان در دیار بى کسى در جنان بهرش فغان شاه خراسان مى ‏کند تا سه شب آن پیکر قرآن ناطق را عدو همچو گنج پر بها در خانه پنهان مى‏ کند چون نهد جسم شهنشاه مبین در آفتاب چهره خورشید را سوزان و تابان مى ‏کند کربلایى شرح وبست این مصیت را مگو ورنه زهرا در جنان گیسو پریشان مى ‏کند «ادرکنى» سینه‏ اى پر شرار دارم من سرو جان فکار دارم من یک جهان با تو کار دارم من یا جوادالائمه ادرکنى گر که دردم دواکنى چه شود حاجتم را روا کنى چه شود قسمتم کربلا کنى چه شود یا جوادالائمه ادرکنى اى که روح عبادتى ما را عذر خواه قیامتى ما را جان زهرا عنایتى ما را یا جوادالائمه ادرکنى «زلال اشک» آتش زند به قلب همه، سوز داغ تو شد در اشک اهل ولا، چلچراغ تو اى یادگار فاطمه، اى حجت نهم گیرد زلال اشک من امشب به سراغ تو دیدى به عمر کوته خود، بس غم بزرگ لبریز شد ز زهر مصیبت ایاغ تو شاه همسر تو قاتلت از کینه و عناد اى آن که قلب ما شده خونین ز داغ تو «غم زده» من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کرده به تو اى بد بنیاد عوض آنکه مرا یار شوى بر دل غم زده غم خوار شوى رفتى ودر به روى من بستى با کنیزان همگى بنشستى گفتى از آب مرا منع کنند شادى و هلهله آن جمع کنند تو که آتش به دلم افکندى حال ایستاده ‏اى و، مى‏ خندى ! تن بى تاب مرا تاب بده جگرم سوخت به من آب بده بدن زار من تشنه جگر بعد قتلم به روز بام ببر تا که لب تشنه به زیر خورشید جان سپارم چون حسین شاه شهید «قبله گاه کاظمین» این منم سرمست عطر بوى سیب میهمان خانه‏ ى ابن الغریب دل شده مستانه ‏ى ابن الرضا مى ‏روم تا خانه‏ ى ابن‏الرضا دل برد جان را به راه کاظمین اى جوانمرگ على موسى ‏الرضا نخل بى برگ على موسى الرضا اى جوانمرگ على موسى الرضا زهر کین شد حاصلت اى واى من همسرت شد قاتلت اى واى من با دل پر غصه قلب چاک چاک در درون حجره افتادى به خاک از عطش مى‏ سوختى آبى نبود چون شرار افروختى آبى نبود در کنار پیکرت دف مى ‏زدند تو به خون غلطان چرا کف مى ‏زدند «لب تشنه» من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کردم به تو اى بد بنیاد عوض آن که مرا یار شوى بر دل غمزده غمخوار شوى رفتى و در به روى من بستى با کنیزان همگى بنشستى گفتى از آب مرا منع کنند شادى و هلهله آن جمع کنند تو که آتش به دلم افکندى حال ایستاده ‏اى و مى ‏خندى تن بى تاب مرا تاب بده جگرم سوخت به من آب بده بدن زار من تشنه جگر بعد قتلم به روى بام ببر تا که لب تشنه به زیر خورشید جان سپارم چو حسین، شاه شهید «جفاى همسر» بسوزم از جفاى همسر و زهر جفا مادر شرر افکنده زهرکینه از سر تا بپا مادر جوادم من ه بر هر درد بى درمان دوایم من ولى درد مرا گویا نمى ‏باشد دوا مادر تو از ضرب لگد افتاده‏ اى از پا و لیکن من میان حجره در بسته افتادم ز پا مادر ندارم وقت جان دادن کسى را بهر امدادم ولى تو فضه را بهر کمک کردى صدا مادر تو را از ضرب در کشت و مرا از زهر کین دشمن بگیرد داد ما را از عدوى ما خدا مادر (هنرور) در عزاى ما سروده این مصیبت را بگیرد دست او را لطف ما روز جزا مادر «التهاب عطش» از من گرفته همسر من خورد و خواب را زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را واى از عناد دختر مامون که از جفا مسموم کرد زاده‏ ى خیر المآب را تنها نه جان من که از این شعله سوختند جان رسول و فاطمه و بوتراب را پى مى ‏برد به سوختن جسم و جان من هر کس که دیده سوختن آفتاب را اى آنکه التهاب عطش را شنیده ‏اى بنگر به عضو عضو من التهاب را افکنده است شعله به جان من و هنوز از من کند دریغ یکى جرعه آب را من مى‏ کنم به العطش از او سوال آب او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را یارب تو آگهى که براى بقاى دین بر جان خریده‏ ام این مستم بى حساب را جان مى‏ دهم به غربت و عطشان که خون من تضمین کند تداوم اسلام ناب را باشد ز فیض دوستى ما اگر به حشر آسان کند خدا به (موید) حساب را   «جواد بن الرضا» در میان حجره یارب کیست غوغا مى ‏کند شکوه زیر لب ز بى رحمى دنیا مى‏ کند ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پیچد به خود دود آهش روز را چون شام یلدا مى ‏کند خاک عالم بر سرم گویى جواد ابن الرضاست کز عطش مى ‏سوزد و خون، قلب زهرا مى ‏کند آب را مى‏ریزد آن بیدادگر روى زمین هر چه آب آن تشنه لب از او تمنا مى‏ کند در سنین نوجوانى همچو زهرا مادرش جان شیرین را به راه دوست اهدا مى‏ کند تا بپرسد حال آن پهلو شکسته در جنان از پى دیدار او خود را مهیا مى‏ کند تشنه لب با قلب سوزان جان به جانان مى ‏دهد قاتلش جان دادن او را تماشا مى‏ کند شد دل (ژولیده) خون از داغ جان فرساى او کز غمش اشعار او خون در دل ما مى ‏کند «چشمه ‏ى جود» از من گرفته همسر من خورد و خواب را زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را واى از عناد دختر مامون که از جفا مسموم کرد زاده‏ ى ختمى ماب را افکنده است شعله به جان من و هنوز از من دریغ مى‏ کند یک جرعه آب را من مى‏ کنم به العطش از او سوال آب او مى‏ دهد به هلهله بر من جواب را جان میدهم به غربت و عطشان که خون من تضمین کند تداوم اسلام ناب را پى مى‏ برد به سوختن جسم و جان من هر کس که دیده سوختن آفتاب را باشد ز فیض دوستى ما اگر به حشر آسان کند خدا به موید حساب را «آواى غربت» هر دم هزار نوبت جان از بدن برآید تا آه سینه سوزى از قلب من برآید بس کوه غصه بردم بس خون دل که خوردم گویى که از لبم خون جاى سخن برآید از بس که یار قاتل سوزم نهفته در دل ترسم که جاى آهم دود از دهن برآید دیگر نمانده هیچم تا کى به خود پیچم اى مرگ همتى کن تا جان ز تن برآید امروز بین حجره فردا کنار کوچه آواى غربت من از این بدن برآید نیکوست زهر دشمن در راه دوست از من هم سوختن به آتش هم ساختن برآید از بس که رفتم از تاب از بس تنم شده آب بر من صداى فریاد از پیرهن برآید نبود عجب که بر من هنگام دفن این تن خون در لحد بجوشد سوز از کفن برآید جانسوز شعر(میثم) خیزد ز دل دمادم مانند ناله ‏اى کز بیت الحزن برآید «کشته محراب» کان تقى خصلت جواد اهل بیت آنکه در وصفش فرو ماند کمیت از هجوم رنجها خون شد دلش همسر نامهربان شد قاتلش همچو شمع کشته محراب شد سوخت کم‏کم تا وجودش آب شد سوختند از غم ولى الله را با که گویم این غم جانکاه را کز گل زهرا گلابى مانده است پرتویى از آفتابى مانده است وانکه با اسرار حق محرم‏تر است عمر او از عمر گل هم کمتر است دشمن او خار راهش مى ‏شود خانه‏ ى او قتلگاهش مى ‏شود بسته بر رویش همه درها کنند سایه بر جسمش کبوترها کنند  منبع : هیئت بلاگ

چند تا شعر در مورد وجود مقدس جوادالائمه از شاعران اهلبیت.

چند تا شعر در مورد وجود مقدس جوادالائمه از شاعران اهلبیت.

از پشت درب بسته کسی آه می کشد

یوسف دوباره ناله زیک چاه می کشد

در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟

این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟

از ظرف آب ریخته بر این زمین بپرس

از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس

زرد است از چه گندم روی دل رضا

بر باد رفته است چرا حاصل رضا

زلف مجعد پسرش را نگاه کن

آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن

ای کاش دست کاسه انگور می شکست

تا چهره جواد به زردی نمی نشست

ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود

ای کاش کشته اثر شوم خویش بود

دیدند چند طایفه ای از کبوتران

با بال روی بام کسی سایه گستران

رضا جعفری

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


رمق نمانده دگر در تنی که من دارم

زجور همسر نا ایمنی که من دارم

برای مرد بود خانه مأمنش لیکن

نه جای امن بود مسکنی که من دارم

گل ریاض خلیلم ولی به عکس خلیل

شراره خیز بود گلشنی که من دارم

چنان کسیکه ورا اندر استین ماراست

درون خانه بود دشمنی که من دارم

به پاکدامنیم حق بود گواه ولی

زخون دل شده تر دامنی که من دارم

ززهر دختر مأمون چنان روانم وسخت

که غیر پوست نماند از تنی که من دارم

نوای العطشم بر فلک رسد اما

در او اثر نکند شیونی که من دارم

مسلم است که داد مرا ازاو گیرد

خدای دادگر ذوالمنی که من دارم

مقیم درگه قدس رضا مؤید گفت

که جای أمن بود مأمنی که من دارم

سید رضا مؤید


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


دردا که گشت با من، بیگانه یار جانى

با دست خود مرا کشت، لب تشنه در جوانى

من از نفس فتادم، بر خاک رخ نهادم

او مى زند به مرگم، لبخند شادمانى

اى بلبلان بنالید، اى لاله ها بریزید

شد باغبان دل را گلزار جان خزانى

غم بدل نهفتم، دردم به کس نگفتم

بردم به گور با خود صد غصه نهانى

لب تشنه ام ثوابى، اى ام فضل آبى

بالله این نباشد، پاداش مهربانى

بر دیده ام ستاره، در سینه ام شراره

با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانى

عمر چو عمر یک آه، کوتاه بود کوتاه

شد اول حیاتم پایان زندگانى

دردا که رفتم از حال از بس زدم پر و بال

در لانه او فتادم از فرط ناتوانى

گوئید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد

از این غریب تنها، پرسند اگر نشانى

جانم به لب رسیده ” میثم” بگو که دیده؟

مرغى به لانه این سان افتد ز نعمه خوانى؟


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


طائر عرشم ولى پر بسته‏ام

یاد دلدارم ولى دلخسته‏ام

آسمانم بى ستاره مانده است

درد من را سوى غربت رانده است

ناله‏ها مانده است در چاه دلم

قاتلى دارم درون منزلم

من رضا را همچو روحى بر تنم

هستى و دارو ندار او منم

ضامن آهو مرا بوسیده است

خنده‏ام را دیده و خندیده است

بر رضا هرکس دهد من را قسم

حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم

لاله‏اى در گلشن مولا منم

غصه دار صورت زهرا منم

زهر کین کرده اثر رویم ببین

همچو مادر دست بر پهلو غمین

در میان حجره‏اى در بسته‏ام

بى قرارم، داغدارم، خسته‏ام

این طرف یا فاطمه باشد جواد

آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد

این طرف درد و غم و آه و فغان

آن طرف هم بی حیایی کف زنان

کس نباشد بین حجره یاورم

من جوانمرگم، شبیه مادرم

ریشه‏ها را کینه‏ها سوزانده است

جاى آن سیلى به جسمم مانده است

حال که رو بر اجل آورده‏ام

یاد باباى غریبم کرده‏ام

نیست یک درد آشنا اندر برم

خواهرى نبود کنار پیکرم

تشنه لب در شور و شینم اى خدا

یاد جدّ خود حسینم اى خدا

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰


منبع:سایت شیعتی

زهر جفا


از من گرفته همسر من خورد و خواب را

زهر جفا زجان ودلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا

مسموم کرد زاده خیر المئاب را

تنها نه جان من که از این شعله سوختند

جان رسول و فاطمه بوتراب را

ای آنکه التهاب عطش را شنیده ای

بنگر به عضو عضو من این التهاب را

افکنده است شعله به جان من و هنوز

ازمن کند دریغ یکی جرعه آب را

من میکنم به العطش از او سؤال آب

او می دهد به هلهله بر من جواب را

یارب تو آگه یکه برای بقای دین

بر جان خریدم این  ستم بی حساب را

جان می دهم به غربت و عطشان که خون من

تضمین کند تداوم اسلام ناب را

باشد زفیض دوستی ما اگر به حشر

آسان کند خدا به مؤید حساب را