حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب(علیهماالسلام)-وفات

 


هنوز چهرۀ مکه غبار ماتم داشت

هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود

به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود

کسی که حُسن کمال چهار مریم داشت

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود

که نامۀ عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود

تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

سخای حاتم طایی کجا و این سفره

که درب خانۀ جودش هزار حاتم داشت

برای حضرت ام الائمه این یک بس

که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی ست

که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

در آخرین نفسش با اشاره می فرمود

همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت

فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب

به روی گونه چو گلبرگ، یاس شبنم داشت

به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند

به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت

کسی به صورت او لطمه بعد من نزند

شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر

خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند

هوای رحلت او روضۀ محرم داشت

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات



همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه

بر عشق تو یک عمر پابندم خدیجه

ای در تمام عرصه ها سنگ صبورم

ای یاور دیرینه ام کوه غرورم

ای تکیه گاه شانۀ زخمی احمد

ای هر قدم تصدیق تو یار محمد

شد پشت گرمی ام همیشه همت تو

ترویج دین آغاز شد با ثروت تو

سرمایۀ اصلیِ آئین پیمبر

مال حلالت بوده و شمشیر حیدر

تو اولین زن در دیار مسلمینی

منصوب حق بر نام ام المومنینی

تو پا به پایم درد و محنت می کشیدی

بار رسالت را به دوشت می کشیدی

تو آبروی سرزمین های حجازی

هم سفره ی من بوده ای در عشق بازی

تو حامی زحمت کش دین خدائی

تنها پرستار مناجات حرائی

در مهربانی و وفا غوغا تو هستی

الگوی همسرداری زهرا تو هستی  

حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی

در هر نوائی اشهد خود را بخوانی

دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته

گرد غریبی بر سر و رویت نشسته

هی پلک های بسته را وا می کنی تو

رخسار زهرا را تماشا می کنی تو

در این دیار بی کسی جان می سپاری

سر روی خاک سرد قبرستان گذاری

تو واسطه کردی به سویم دخترت را

تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را

بر آبرویت حق درِ رحمت گشوده

از آسمان بهرت کفن نازل نموده

اما کجائی تا ببینی نورِ دیده

در کربلا یک پیکری را سر برید

حضرت ابوطالب(ع)-مدح

حضرت ابوطالب(علیه السلام)



باید که با دعای ابوطالب

آرم به لب ثنای ابوطالب

باب ائمه همدم پیغمبر

جان جهان فدای ابوطالب

باید ملک ستاره بیفشاند

چون گل به خاک پای ابوطالب

باشد به مکه گر چه مزار او

در قلب ماست جای ابوطالب

اوصـاف مـا کم آورد از شأنش

پیغمبر و علی است ثناخوانش

اسلام بر ولایت او نازد

پیغمبر از حمایت او نازد

جود است سائل کرم و جودش

دریا هم از عنایت او نازد

هم شهر مکه دور سرش گردد

هم کعبه بر سقایت او نازد

توحید فخر کرده به توحیدش

تاریخ بر حکایت او نازد

در روی او فروغ ولی پیدا

آیینـۀ جمـال علـی پیدا  

اسلام بود، بود و نبود او

گویند اهل‌بیت درود او

انوار حیدر است به روی وی

پشت محمّد است وجود او

گفتار اوست نعت رسول‌الله

آیات سرمدی است سرود او

بر چهره می‌شکفت چو باغ گل

لبخند مصطفی به ورود او

با مسلمین کنند چو میزانش

سنگین‌تـر است کفۀ ایمانش

الحق که اوست حامی پیغمبر

الحق که شخص اوست ابوالحیدر

هر کس که شک نمود به ایمانش

حتماً بوَد به دین نبی کافر

باور کنید بین همه اصلاب

صلب شریف اوست علی‌پرور

جز از صدف به دست نیاید در

هرگز خزف برون ندهد گوهر

از این پدر علی به وجود آید

تا نـزد او ملک به سجود آید

تا بود دوست‌دار محمّد بود

تنها نه دوست، یار محمّد بود

تنها نه یار بود خدا داند

حامی و جان‌نثار محمّد بود

مثل علی که دور نبی می‌گشت

پیوسته در کنار محمّد بود

حتی به وقت مرگ وجود او

هر لحظه بی‌‌قرار محمّد بود

«میثم» که بوده مدح‌سرای او

چندیـن قصیده گفته برای او

حضرت ابوطالب(ع)-مدح



اى ابوطالب درود ما به جسم و جان تو

اى كه تمجید از فداكاریت یزدان مى کند

گر تو مخفى داشتى ایمان خود را كردگار

خانهات را پایگاه عشق و ایمان مى كند

اى ابوطالب تو عمران و على موساى توست

آنكه خدمت بر درش موسى بن عمران مى كند

فى المثل احمد چو موسى و على هارون اوست

سرپرستى زین دو را حق بر تو احسان مى كند

اى ابوطالب چنان كز حق حمایت می كنى

این على یارى از او با تیغ برّان مى كند

گر تو در باطن حمایت از پیمبر مى كنى

او به ظاهر یارى از ختم رسولان مى كند

گر تو تا سرحدّ امكان می كنى یارى ز دین

او طرفدارى ز دین ما فوق امكان مى كند

آن بنایى را كه با دست نبى و ز جهد تو

پایه ریزى شد، على تحكیم بنیان مى كند

این على بر آرزوهایت تجسم مى دهد

این على تبلیغ حق ترویج قرآن مى كند

پایه هاى بت پرستى را بر اندازد زِ بُن

روزگار بت پرستان را پریشان مى كند

پرده هاى جهل را از هم بدرّد تار و پود

كاخ هاى شرك را با خاك یكسان مى كند

حضرت ابوطالب(ع)-مدح



شده طوطىّ طبع من ثناخوان ابوطالب

تمام هستیم بادا به قربان ابوطالب

كه جز معصوم باید دم زند از حقّ عرفانش؟

نه هر كس آشنا باشد به عرفان ابوطالب

نظیر لیلة القدرى كه ناپیدا بود قدرش

عیان بر خلق نبود قدر پنهان ابوطالب

به ایثار و خلوص و عشق و عرفان و جوانمردى

گواهى می دهد اشعار دیوان ابوطالب

بود لعن خدا بر هر كه او را مشركش خواند

كه غرق نور حق باشد دل و جان ابوطالب

چه توفیقى از این بهتر كه باباى على باشد؟

بنازم من به این توفیقِ شایان ابوطالب

به میلاد على لوحى براى تسمیت آمد

خدا بگذاشت آن را روى دامان ابوطالب

مپرس از من كه جانان ابوطالب كه می باشد؟

بود شخص رسول اللَّه جانان ابوطالب

از آن روز الستى كه براى یارى احمد

تعهّد داد، ثابت ماند پیمان ابوطالب

سبب شد تا نبى آیین خود را منتشر سازد

تلاش بى امان، سعى فراوان ابوطالب

چنین فرمود پیغمبر، كه از ایمان خلق اللَّه

وزینتر هست اندر كفه، ایمان ابوطالب

یقیناً "ملتجى" با ذكر این اشعار ناقابل

نگردد نا امید از لطف و احسان ابوطالب