مناجات با خدا

 

 

ایدل بسوز تا شب احیا نیامده

تقدیر ما هنوز بدنیا نیامده

فرقی نکرده ایم ز احیای سال پیش

گویی بما قوارۀ تقوا نیامده

قرآن به سر گرفتنِ احیاء پیش کِش

توبه چرا سراغ دل ما نیامده؟

ای دیده خون ببار برای گناه خویش

آیا هنوز وقت تمنّا نیامده؟

با اشک کودکانه خدا را صدا بزن

نجوای بی بکاء به موسی نیامده

باید برای برزخِ یک لا قَبای خویش

کاری کنیم ، تا صف عقبا نیامده

موج الحسینِ دیدۀ دریایی اَم ! بجوش

بیدار شو که خواب بدریا نیامده

با حال انقطاع به توبه شتاب کن

بشتاب تا که یوسف زهرا نیامده

دارد میآید آنکه ز ما هم کند گِله

قدری بکوش تا خودِ مولا نیامده

گویا به گوشِ عده ای از ما هنوز هم

هَل من معینِ غربتِ آقا نیامده!

کاری نکرده ایم برای ظهور یار

منّت خدای را که حالا نیامده

یک عدّه آبروی ولی را فروختند

این امتحان هنوز سوی ما نیامده

وای از دَمی که رد بِشوَد آزمون ما

ما را هنوز روز معمّا نیامده

یک عده غرق بازیِ دنیای خود شدند

با این خیالِ خام که فردا نیامده

حکمِ جهاد و جبهۀ فرهنگی آمده

هرگز مگو که حکم به امضا نیامده

آری هنوز باب شهادت گشودنی است

این جامه جز به قامت رعنا نیامده

زنده دلان هنوز به دیدار نایلند

دلمرده را چه شد که مسیحا نیامده؟

روزی ز راه ، کرب و بلایی دگر رسد

دشمن ، مگو هنوز به اینجا نیامده

سرتاسرِ جهان شده از ظلم زیر و رو

ما را هنوز حال تبرّا نیامده

دارایی و ریاسَت و امضاست امتحان

این حرفها به نوکر مولا نیامده

زیباییِ جمالِ خودت را مخور فریب

زیرا هنوز مکرِ زُلیخا نیامده

مولا اگر برای تو ویلا خریده است

دیگر مگو به بنده که ویلا نیامده

یک ناله در کنار رضا به ز صد بهشت

این گفتگو غلام سیا را نیامده؟

آری برای بنده شدن وقتمان کم است

ایدل بسوز تا شب احیا نیامده

□□□

ای سرخ پوشِ دشت بلا این چه رسمی است؟

جز غم به نام زینب کبری نیامده

ای قاتلِ تو نعشِ علی اکبرِ جوان

خواهر مگر کنار تو تنها نیامده؟

حتماً بخاطر دل طفلان خیمه است

نزد امام ، حضرت سقّا نیامده

مناجات با خدا

 

روح من سخت زمینگیر شده، کاری کن

از هوس بسته به زنجیر شده، کاری کن

پای طولِ اَملم توبه نکردم عمری

دل من از گنهم پیر شده، کاری کن

بس که دستم جلوی غیر دراز است، دلم

غافل از منشأ تأثیر شده، کاری کن

فکر تنهایی قبرم به سرم افتاده

مهربانا چه کنم؟! دیر شده، کاری کن

سال ها دوری از یوسف زهرا سخت است

دوری اش بغض گلوگیر شده، کاری کن

دل، گرفتار علی هست و خمار نجفش

زود با این دلِ تسخیر شده کاری کن

شب جمعه است، اجازه بده با گریه دلم

بشود طیب و تطهیر شده، کاری کن

ناله زد زینب کبری چه کنم یا جداه؟!

روضه هایت همه تفسیر شده، کاری کن

یاعلی... رفته ام از حال، ببین که پسرت

دفن در نیزه و شمشیر شده، کاری کن

آه، یا فاطمه... با خنجر کُندش قاتل

سوی گودال سرازیر شده، کاری کن

مناجات با خدا

 

 

این توبه را اگر نپذیری کجا روم

دست مرا اگر تو نگیری کجا روم

گر نگذری ز  روی سیاه جوانیم

موی سپید بر سر پیری کجا روم

محتاج توست بند به بند وجودمن

با این همه بساط فقیری کجا روم

روزی اشک اگر ندهی میکشی مرا

لب تشنه در هوای کویری کجا روم

من را بخر که بنده شاه جهان شوم

جز کربلا برای اسیری کجا روم

جانم بگیر و عاشقی ام را زمن نگیر

 

عشق حسین را که بگیری کجا روم

مناجات با خدا

 

 

آنکس که شد اسیر گناه و خطا منم

شرمنده‌ی تمامی آل عبا منم

آنکه رضای غیر خدا انتخاب کرد

آنکس که شد اسیر ادا و ریا منم

چشمم به حرفِ مردم و تحسینشان ز من

محتاج " آفرینِ " ز غیر خدا منم

اینکه نشد که بنده‌ی خوبی شوم ، کنار

دربند دامِ نفس و اسیر هوا منم

عمرم سراسرش سپری شد به غفلت و

آنکه فروخت عمر خودش بی بها منم

بستم ره اجابت خود را به معصیت

آنکس که گشته شامل حبس دعا کنم

"بار دگر به بارگهت بار من فتاد"

راهم بده دوباره ، امام رضا ، منم !!

سلطان تویی و سائل بی چشم و رو منم

هر دم وفا تویی و دمادم جفا منم

شب در گناه و صبح شدم عازم حرم

تو آن رئوف هستی و آن بی حیا منم

گریان شدم که باز ببخشی گناه من

"دستم به دامن تو" و اشکم به دامنم

فرموده ای که گریه برای حسین ، چشم

گریان ماتم شه کرببلا منم

یابن الشبیب هات به دلها شرر زده

بابا چه ناله ها سر نعش پسر زده

مناجات با خدا

 

 

یارب بحق احمد مختار العفو

بر خون فرق حیدر کرار العفو

یارب بحق ناله زهرای اطهر

در شعله ها بین در و دیوار العفو

یارب به حق مجتبی و غربت او

یارب بحق آن دل غم دار العفو

یارب بحق تشنه ای کز شدت ضعف

میدید رنگ آسمان را تار العفو

یارب بحق دیده ای که دائما بود

در ماتم کرببلا نمدار العفو

یارب بحق باقر و ظلمی که دیده است

در شام از آن قوم بد کردار العفو

یارب بحق صادق آنکه مثل زهرا

بر خانه اش آتش زده اغیار العفو

یارب به آن زندانیِ بغداد که داشت

دشنام و سیلی موقع افطار العفو

یارب به مولانا رضا کز شدت زهر

بر خویش می پیچید بی غمخوار العفو

یارب به مولایی که مظلومانه جان داد

در حجره ی دربسته محنت بار العفو

یارب به هادی آنکه او را مثل زینب

در بزم مِیْ  بردند با اجبار العفو

یا رب بحق عسکری و سامرایش

گرد گناه از قلب ما بردار العفو

یارب بحق مهدی و اشک مدامش

بر گریه ی زینب سر بازار العفو

درپیش تو ای آنکه ستّارالعیوبی

بر کَرده هایم میکنم اقرار العفو

امام حسین(ع)-مناجات اول مجلس

امام حسین(ع)-مناجات اول مجلس

 

همان روزیکه غم را آفریدند

برای دیده  نم  را آفریدند

برای گفتن از تو گفتن از عشق

به این خاطر قلم را آفریدند

تمام آب ها شد جوهر خون

و بعدش محتشم را آفریدند

برای روضه خوانی در عزایت

صدای زیر و بم را آفریدند

دو دست خالی ما را که دیدند

به دست تو کرم را آفریدند

برای نیستی و سر سپردن

به راه تو -عدم- را آفریدند

دخیل سبز مادرها رها بود

که یک دفعه علم را آفریدند

برای روز تاسوعای عباس

دم و ذکر و دودم را آفریدند

مناجات با خدا

مناجات با خدا

 

از اینکه بی وفایم٬ خیلی دلم گرفته

باید به خود بیایم٬ خیلی دلم گرفته

«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه

لنگ است هر دو پایم٬ خیلی دلم گرفته

در خود شکستم از بغض٬ گفتم میانِ سجده:

با اشکِ بی صدایم٬ خیلی دلم گرفته

یارب «ظَلمتُ نفسی»٬ یارب «إلهی ٱلعفو»

درمانده و گدایم٬ خیلی دلم گرفته

یک عده با چه شوقی حاجت روا شدند و

من تحبس الدعایم٬ خیلی دلم گرفته

دل ذکرِ «لاطبیبَ مَن لاطبیبَ» دارد

قدری بده شفایم٬ خیلی دلم گرفته

ردّم نکن! به وٱلله جز تو کسی ندارم

کاری بکن برایم٬ خیلی دلم گرفته

«دست از طلب ندارم» اینها همه بهانه ست

دلتنگِ کربلایم٬ خیلی دلم گرفته!

مناجات با خدا

 

 

ای بنده از راه خطا برگرد برگرد

سوی منِ صاحب عطا برگرد برگرد

ای با خدای مهربانِ خود غریبه

ای با معاصی آشنا برگرد برگرد

ای پشت گوش انداخته امر الهی

ای تابع نفس و هوی  برگرد برگرد

خلوت نشین کرده های زشت و باطل

ای صاحب صد ماجرا برگرد برگرد

ای پا نهاده در مسیر خود پرستی

ای عبد بی شرم و حیا برگرد برگرد

ما ساتریم و پرده بر کارت کشیدیم

اما تو بودی بی وفا  برگرد برگرد

بر خیز و با خوبان درگه آشنا شو

منشین تو با اهل جفا  برگرد برگرد

گاهی بیا آئینه ی دل را جلی کن

در ظلمت شب با بکا برگرد برگرد

دست نیازت کو ؟ که ما آن را بگیریم

خیز و دمی بنما دعا برگرد برگرد

فصل جوانی بگذرد پیری بیاید

بیدار شو قبل از فنا  برگرد برگرد

صدها جوان رفتند زیر خاک آری

بی بهره از شهد لقا برگرد برگرد

برگرد تا شهد شهادت را بنوشی

از جام مهر مرتضی برگرد برگرد

یک شب به مهمانی بیا تا بهره گیری

از سفره ی خیرالنسا برگرد برگرد

خواهی اگر محشور گردی با شهیدان

در زمره ی اهل ولا  برگرد برگرد

خواهی ز عاشورائیان محسوب گردی

خاک نو گردد کربلا  برگرد برگرد

خواهی اگر صبح ظهور یار بینی

فریاد کن مهدی بیا برگرد برگرد

مناجات با خدا

 

 

اگر چه بنده ی غافل ، اگر چه نادانم

به زیر دین تو هستم ،همیشه میدانم

دلیل دارد اگر چشم من ندارد اشك

مرا زمین زده این كثرت گناهانم

خراب كرده ام و روز و شب كریم الصفح

میان سجده ی توبه  تورا تورا خوانم

دلی كه جای تو باشد سراسرش نور ست

سیه شده دل من ،چون رفیق شیطانم

دروغ و غیبت و تهمت مریض كرده مرا

طبیب من به علی پیش توست درمانم

به غیر تو همه دنبال نفع خود هستند

ازینكه دل نسپردم به تو ، پشیمانم

انیس واقعی من فقط خودت هستی

بدون نور حضور تو جسم بی جانم

كرم نما كه كریمی و واسعه الرحمه

رسیده ام به تباهی خدای رحمانم

همیشه ارزویم بوده تا كه جان بدهم

به راه مهدی زهرا ، امام دورانم

بیا به جان حسینت ردم نكن مولا

نگاه كن به فقیرت ، شكسته بنیانم

حسین گفتم و از نام او دلم لرزید

بیاد كرببلایش دوباره گریانم

قسم به گریه زینب غروب عاشورا

به لحظه ای كه صدا زد قتیل عریانم

مناجات با خدا

 

 

اگر بناست رحمت کسی به ما کمک کند

خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند

ضیافت کریم ها که بی گدا نمی شود

کرم کن و بگو کسی به این گدا کمک کند

من اشتباه کرده ام ولی مرا رها نکن

بجز تو کیست که به این، بی سر و پا کمک کند

گناه کردنم به آبروی من لگد زده

به این بدون آبرو کسی چرا کمک کند ؟

اگر هوار میزنم ،اگر که جار میزنم

میان راه مانده ام یکی مرا کمک کند

نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم

بگو چه حربه ای به من بجز دعا کمک کند

برای من که قبح غفلت و گناه ریخته

حیاست بهترین دوا ، به من حیا کمک کند

بیا مرا درست کن بیا ضرر نمیکنی

نمیشود خدا همش به خوبها کمک کند

به هر کجا که میروم ضمانتم نمی کنند

به طوس میروم مگر امام رضا کمک کند

اگر که خورده کار من گره ؛گره گشا که هست

به عاشقان ، رقیه ی گره گشا کمک کند

چقدر تا دم سحر سر بریده ی پدر

به دخترسه ساله روی نیزه ها کمک کند

ز ناقه زجر لعنتی مرا ز مو بلند کرد

به دختر تو عمه زیر چکمه ها کمک کند

مناجات با خدا

 

 

گفت دیباچه ی غم گفتمش ای دوست منم

گفت رانده ز حرم گفتمش ای دوست منم

گفت آن عبد فراری که سراپا گنه است

زده با نفس ، قدم گفتمش ای دوست منم

گفت آن بنده ی شیطان که دل ما سوزاند

خصم ما شد همه دم گفتمش ای دوست منم

گفت آن پشت به درگاه ربوبی کرده

آن به خود کرده ستم گفتمش ای دوست منم

گفت آن غرق به گرداب معاصی به کجاست ؟

با گناهانِ چو یم گفتمش ای دوست منم

گفت آن کیست که با این همه نافرمانی

نوشد از جام کرم ؟ گفتمش ای دوست منم

گفت کو تشنه لب آب بقای کرمم

تا کشد پا ز عدم ؟ گفتمش ای دوست منم

گفت آن کیست که سینه زن مولا گردد ؟

تا خورد شیعه رقم گفتمش ای دوست منم

گفت در جمعِ مناجات کنانِ سحری

کیست مهدیش ، صنم ؟ گفتمش ای دوست منم

مناجات با خدا

 

 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی

من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی

اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش

این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

مناجات با خدا-حدیث نفس

 

 

ما آیه‌های عصر خسرانیم

معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست

ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس

امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است

با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم

هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم

از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی

با او بگو که ما پشیمانیم

مناجات با خدا

 

 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی

من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی

اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش

این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

مناجات با خدا-حدیث نفس

 

 

ما آیه‌های عصر خسرانیم

معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست

ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس

امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است

با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم

هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم

از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی

با او بگو که ما پشیمانیم

اخلاقی و اندرز

 

 

از خنده ی دلدار خودم می ترسم

 از گرمی بازار خودم می ترسم

 ترسیدنم از سختی جان کندن نیست

 از عاقبت کار خودم می ترسم

***

بی یار و سپاه بودی یادت نرود

 محتاج نگاه بودی یادت نرود

امروز اگر عزیز مصری . یوسف

 دیروز به چاه بودی  یادت نرود

اهل بیت(علیهم السلام)-مناجات

 

 

مخلوق خدا قیمت اگر میگیرد

از آه شب و اشک سحر میگیرد

در آتش عشق، ما گلستان دیدیم

از بین شرر خدا شجر میگیرد

در مسلک ما سوختگان هجران

پروانه چو سوخت تازه پر میگیرد

شیرینى عشق آن چنان است که نخل

از میثم تمار اثر می گیرد

در وقت شهادت بغلش میگیرند

آنکه غم یار را به بر میگیرد

بر سر نگذاشت هر کسى تربت دوست

فردا که شود، خاک به سر میگیرد

در اصل به معشوق خیانت کرده

دستى که ز دست غیر زر میگیرد

مرغ ملکوت خاکدان شانش نیست

از خاک فقط زاد سفر میگیرد

دنیا بخدا مزرعه آخرت است

زین مزرعه هر کسى ثمر میگیرد

گر سختى آخرت به باور برسد

دنیاطلبى را ز بشر میگیرد

آن آخرتى که آنچنان ملتهب است -

- فرزند تقاص از پدر میگیرد

روزى که به فاطمه همه محتاجند

- حتما همه را مد نظر میگیرد -

همسایه من ! حال مرا نیز بپرس

همسایه ز همسایه خبر میگیرد

ما زنده از آنیم که فرزند خلیل

میاید و بر دست تبر میگیرد

میاید و انتقام مظلومان را

با سیصد و سیزده نفر میگیرد

مناجات با خدا

 

 

اگر بناست رحمت کسی به ما کمک کند

خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند

ضیافت کریم ها که بی گدا نمی شود

کرم کن و بگو کسی به این گدا کمک کند

من اشتباه کرده ام ولی مرا رها نکن

بجز تو کیست که به این، بی سر و پا کمک کند

گناه کردنم به آبروی من لگد زده

به این بدون آبرو کسی چرا کمک کند ؟

اگر هوار میزنم ،اگر که جار میزنم

میان راه مانده ام یکی مرا کمک کند

نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم

بگو چه حربه ای به من بجز دعا کمک کند

برای من که قبح غفلت و گناه ریخته

حیاست بهترین دوا ، به من حیا کمک کند

بیا مرا درست کن بیا ضرر نمیکنی

نمیشود خدا همش به خوبها کمک کند

به هر کجا که میروم ضمانتم نمی کنند

به طوس میروم مگر امام رضا کمک کند

اگر که خورده کار من گره ؛گره گشا که هست

به عاشقان ، رقیه ی گره گشا کمک کند

چقدر تا دم سحر سر بریده ی پدر

به دخترسه ساله روی نیزه ها کمک کند

ز ناقه زجر لعنتی مرا ز مو بلند کرد

به دختر تو عمه زیر چکمه ها کمک کند

مناجات با خدا


کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی

من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی

اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش

این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

مناجات با خدا-حدیث نفس

 

 

ما آیه‌های عصر خسرانیم

معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست

ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس

امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است

با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم

هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم

از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی

با او بگو که ما پشیمانیم

مناجات با خدا-ماه رجب

 

 

فقط اجازه بده پای شمع بنشینم

اگر نسوختم امشب ادب کنید مرا

حرام باد به چشمم شب جدایی خواب

گدای فیض سحر شب به شب کنید مرا

بتاب ، خامی این روسیاه پخته شود

بد است کال بمانم رطب کنید مرا

قدو قواره ام اندازه لجاجت نیست

اگر قبول نداری وجب کنید مرا

بنا نبود كه اینقدر زابراه شوم

بنا نبود همش جان به لب كنید مرا

ترا بجان عزیزت معطلم نکنید

سحر نیامده امشب طلب كنید مرا

عبادتی که بلد نیستم به غیر حسین

فقیر کرببلای رجب کنید مرا

مناجات با خدا   

 

از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن

من به پایان آمده کارم، خودت آغاز کن

شوق وصل تو مرا کشته است بس کن ای حبیب

با دلم بازی نکن این قدر... در را باز کن

بی نیازِ مطلقی اما ز باب عاشقی

گفته ای: "من می خرم... بنده برایم ناز کن"

من صدایم در نمی آید... خجالت می کشم

در مناجاتت مرا داوود خوش آواز کن

هر شبم بی ذکر و یادت طی شد و عمرم گذشت

تو بیا و امشبم را یک شب ممتاز کن

من جوانی کرده ام آخر سرم خورده به سنگ

با دو دست رحمتت قدری سرم را ناز کن

معجزه می خواهد آخر این دل آلوده ام

با ولای مرتضی در سینه ام اعجاز کن

یا قدیمَ المَنِّ وَ الرَّحْمَة بِمَولانا الحُسَین 

جلوه ی رحمانی ات را باز هم ابراز کن

سینه زن! گیرم که بالت را شکسته معصیت

یک حسین امشب بگو تا کربلا پرواز کن

فاطمه روضه گرفته، ای خدا لطفی کن و...

...بهر یاری کردنش چشم مرا سرباز کن

"سنگ هم خوردی عزیزم پیرهن بالا نزن

چاره ای بر تیر آن ملعون تیر انداز کن

دستبافم را به غارت برده اند، ای بی کفن

چادر من را بگیر و زود رو انداز کن"

پایان ماه مبارک رمضان

 

ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد

لحظه ی تودیع مهماندار و مهمان می رسد

آسـمان چشـم های عاشـقان ابـری شده

مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد

پشت پایش از دو چشمم رودی از خون می رود

از هراس دوری اش دارد به لب جان می رسد

گوئیــا دیـروز بود این سـفره را انداختند

طرفة العینی گذشت و وقت هجران می رسد

با مجیر و با ابو حمزه چه حالی داشتیم

زود دارد افتتـاح ما به پـایـان می رسد

بی سـر و پـا آمدم ، حالا سراپـا ثروتم

آری آری بر فقیران لطف سلطان می رسد

مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد

این فقط از خلق نیکوی کریمان می رسد

آنقَدَر بخشید از خیل گناه آلوده گان

تا که آوای فغــان از بند شیطان می رسد

تا به قدر ذره ای مژگـان من نمنـاک شد

دیدم از دریای رحمت موج غفران می رسد

تا که گفتم "بالحسین،العفو" ، دستم را گرفت

لطف او بر ما پس از ذکر "حسین جان" می رسد

هرشب اینجا پا به پای ما خدا هم روضه خواند

ناله ی واویلتا از عرش رحمان می رسد

**

در میان نهری از خون، جان زینب بی سلاح

چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان می رسد

خواهرش بالای تل دارد تماشا می کند

مادرش با قدّ خم ، موی پریشان می رسد

کاش می شد زودتر از کربلا دورش کنند

دارد از صحرا صدای نعل اسبان می رسد

عطر سیب پیکرش گودال را پر کرد و بعد

بویی از پیراهن یوسف به کنعان می رسد

**

وعده ی مـا اربعیـن ، پای پیـاده از نجف

کربلا آغوش خود بگشا که مهمان می رسد

***

مناجات با خدا

 

 

آه ای پناه هر دو عالم بی پناهم

آیینه ام اما اسیر دست آهم

چون بی ستون هر خانه شد, آوار گردد

بی یادتو خوردم زمین ای تکیه گاهم

گفتم درستش میکنم شد بدتر از قبل

در آمدم از چاله افتاده به چاهم

من بنده نفسم هر آنچه نفس خواهد

لافم شده هرچه خدا خواهد بخواهم

وقت گرفتاری فقط سوی تو آیم

شرمنده از این بندگی گاه گاهم

پیدا کن این گم گشته ی در آرزو را

چون سوزنی  افتاده در انبار کاهم

با نفس غارت شد دلم , آقا کمک کن

بیچاره و درمانده ای در بین راهم

گر سائل لطف تو باشم روسپیدم

گر پادشاهی بی تو باشم روسیاهم

دستم بگیر ای منتهای آرزوها

یا رب بده در خانه ارباب راهم

حتما درستش میکند  او بنده ات را

گر کربلا قسمت کنی بر این گدا هم

مناجات با خدا

 

گر عذابم کنی، تو می‌دانی

ور عقابم کنی، تو می‌دانی

گر جوابم دهی، کرم کردی

ور جوابم کنی، تو می‌دانی

همه جا سایه‌ات بوَد به سرم

آفتابم کنی، تو می‌دانی

اگر آتش زنی تو و کرمت

وگر آبم کنی، تو می‌دانی

آب آلوده‌ام، خداوندا

گر گلابم کنی، تو می‌دانی

ریگ افتاده در ته جویم

دُرِّ نابم کنی، تو می‌دانی

ناامیدم کنی، امید منی

کامیابم کنی، تو می‌دانی

بپسندی کرامتت نازم

انتخابم کنی، تو می‌دانی

به سپهرم بری، تراب توام

یا ترابم کنی، تو می‌دانی

"میثمم" گر بسوزی‌ام، سوزم

ور کبـابم کنـی، تـو می‌دانـی

مناجات با خدا

مناجات با خدا

 

ماندم چه کنم پیش تو شرمندگی ام را

دادم به گناهان، شرف بندگی ام را

برهم زده این نفس همه زندگی ام را

نادیده بگیرید سرافکندگیم را

هرچند بدم پیش کریم آمده ام من

با دست گرفتار درش را زده ام من

جای تو شدم بنده ی دینار ببخشید

دل داده ام عمریست به اغیار ببخشید

کارم شده معصیت و انکار ببخشید

هربار خطا کردم و هربار ببخشید

این بار گنه از من و این مغفرت از تو

در چنته ی من نیست به جز معذرت از تو

پرحرف شدم هر سخنم گشت وبالم

یک تکه زبان در دهنم گشت وبالم

از غیر غمت سوختنم گشت وبالم

این میل ریا داشتنم گشت وبالم

هیچ ازتو خبر نیست به هر راز و نیازم

پیدا شده هر گمشده ام وقت نمازم

با اینکه حقیریم سرخوان حسینیم

ما ریزه خور سفره احسان حسینیم

از مهد الی اللحد پریشان حسینیم

عمریست که سینه زن و گریان حسینیم

کاش از جگرم سنگ عقیقی بتراشد

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

مناجات با خدا   

 

سنگ بنای نفس ، برادر ، شکستگی ست

گره ذره ذره « من » شود ، آخر شکستگی ست

از حلق ِ مستجار ، حقیقت ظهور کرد

" اوج کمال خلق ، فقط در شکستگی ست "

خارم  چنان ، که پای « تو » سر خم نکرده ام

این سرو قامتی « من » از سر شکستگی ست

حالا که گوشه گیر بیابان غفلتم...

احساس کرده ام ، اثر پرشکستگی ست

بالم شکست و ..، بند زدند و.. ، وبال شد

" من " را رها کنید ، که بهتر شکستگی ست

کشکولم از گدایی « شب » تا سحر تهی است

این هم دلیل « روشنی » از ور شکستگی ست

پرسیدم از حبیب ، طریق وصال چیست...!؟

فرمود : راه عشق سراسر شکستگی ست

مناجات با خدا-شب قدر

 

 

باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید

بر من این دوریِ آقام گران می آید

همه جا جار زدم صاحبمان می آید

ای أجل صبر کن امّید جهان می آید

آخرش یار سفر کرده می آید از راه

آید از راه شبی منتقم ثارالله

یارب العفو که این بنده ی فرّار آمد

از گنه خسته شد و بر در تو زار آمد

شب قدر است ببین عبد گنهکار آمد

عاشق و در به در حیدر کرار آمد

ای خدا با همه ی جرم و خطا آمده ام

به امید کرم و لطف و عطا آمده ام

معصیت آخرِ سر نان مرا آجر کرد

باید امشب به برت توبه ای همچون حُر کرد

نام حیدر صدف سینه ی ما را دُر کرد

رحمت واسعه اش ظرف مرا هم پر کرد

امشبی را خودِ الله عزادار علیست

هرکه را می نگرم بنده ی دربار علیست

سر او تا دمِ ابرو چه به هم ریخته است

چشمهایش شده کم سو چه به هم ریخته است

دلش از خاطره ی کوچه به هم ریخته است

یاد خونابه ی پهلو چه به هم ریخته است

فکر و ذکرش دم آخر شده زهرای بتول

شکوه ها می برد از امت خود پیش رسول

درد و دل با پسرش کرد دم آخر خود

کربلا جان تو و زینب غم پرور خود

قتلگه دور کن او را تو ز دور و بر خود

و بگو خوب ببندد گره معجر خود

کوفیان در دلشان کینه ی من را دارند

بعد تو شمر و سنان رو به حرم می آرند

مناجات با خدا

 

خدایا رسیدم به درگاه تو

رسیدم به پابوسی ماه تو

تو هستی نگهدار من دائماً

منم عبد فصلی و گه گاه تو

تو هستی همانی که می خواستیم

ولی ما نبودیم دلخواه تو

تو بودی به هر جا صدایت زدم

ولی من نبودم به همراه تو

تو با ما همه جوره راه آمدی

ولی ما نرفتیم در راه تو

در این چند روزی که رفته فقط

منم مورد خشم و اکراه تو

من و اُنس با یاد تو روز و شب

من و نام زیبای الله تو

تمامی ترس من این نکته است

که روزی نگیرد مرا آه تو

تو را خواندم و می کشم آه آه

تو هم یاد فرما مرا گاه گاه

ذلیل و حقیر و گرفتار من

همان مجرم رفته بر دار من

صفای دل و سایه سر خدا

همان بد زبان عبد دربار من

قوی و غنی و طلبکار تو

ضعیف و فقیر و بدهکار من

دعا تو شفا تو پرستار تو

همیشه پریشان و بیمار من

همیشه تو هستی صدا می زنی

همیشه تو صد بار و یک بار من

به پای دلم چشم بیدار تو

برای گنه مانده بیمار من

خداوند تواب و ستار تو

ولی عبد در حال تکرار من

حیا تو وفا تو هوادار تو

ولی بی حیایی بسیار من

تحمل خدا و تغافل خدا

و آن عبد انگار نه انگار من

تو بنده نواز و تو آغوش باز

سر افکنده و عبد فرّار من

اگر این همه بد شدم من ، درست

خدایا خلاصه امیدم به توست

امیرالمومنین(ع)-بعد از شهادت

 

جای مناجات سحرهای تو خالی

محراب تنها مانده و جای تو خالی

امشب برای گریه کردن بر مزارت

ای مرد تنها جای زهرای تو خالی

امشب میان سفرهء ایتام کوفه

خالیست جای نان و خرمای تو خالی

حتی میان چاه بی همراه کوفه

جای طنین درد دلهای تو خالی

امشب سحر با یاد مادر بعد سی سال

بر قلب من جای تسلای تو خالی

گیرم که امشب را به نحوی صبر کردم

در پیش زینب جای فردای تو خالی

امشب خلاصه هر کجای کوفه گشتیم

دیدیم کوفه جای مولای تو خالی

او رفت و بعدش یاد او ماند و دل ما

بغض گلوگیر علی شد حاصل ما

کوفه زمین را بر سرم آوار کردی

شام مرا چون شام حیدر تار کردی

اوهر چه خوبی کرد در حق تو اما

تو در عوض ظلم و جفا بسیار کردی

او حق ایتام تو را پرداخت اما

حق علی را خوردی و انکار کردی

در ظلم بی حد ، دیدهء عالم ندیده

کاری که تو با حیدر کرار کردی

اما علی ممنون شد از تو چون که با مرگ

او را جدا از غصهء مسمار کردی

او را به پاس لطفهای بی شمارش

با فرق خونین میهمان یار کردی

دفن شبانه عادت این خانواده است

کوفه تو هم تاریخ را تکرار کردی

شد بدرقه از سوی فرزندان یکایک

تابوت حیدر رفت بر دوش ملائک

شبهای دوری از علی دور و دراز است

سهم دل زینب فقط سوز و گداز است

آن کیسه ، سهم الارث مولانا حسن شد

بعد از شهادت هم علی مسکین نواز است

باشد بلند آوای مظلومیت او

این نخلهای کوفه تا در احتزاز است

جا دارد از غصه همه عالم بمیرند

گفتند حیدر هم مگر اهل نماز است

آن ظلم هایی که به زهرا و علی شد

پرونده اش تا روز محشر باز باز است

از بس به گوش چاه کوفه روضه خوانده

هر روز، کار چاه کوفه سوز و ساز است

مولای ما با خود به زیر خاک ها برد

آن سینۀ تنگی که مالامال راز است

درد دل آل علی درمان ندارد

رنج و غم این خاندان پایان ندارد