دينم جنون

                دينم جنون

  ميخانه را  آذين  دهيد  مستانه  امشب   گشته ام

از جان و عقل و اين  دلم  بيگانه امشب  گشته ام

از يمن آن  ميناي  هو  مجنون شدم   مجنون  شدم

 دربند و زنجيرم   كشيد   ديوانه  امشب  گشته ام

اي عاقلان اي  عاقلان   اي   هوشياران   الـــحذر

ازچون مني كاين شب كه من مستانه امشب گشته ام

از شهر و از  آدابتان   بيزارم  و  من     دلغميــن

رو سوي   ويرانه  كنم  بي خانه   امشب  گشته ام

دينم جنون راهم جنون  حرفم جنون   عشقم جنون

مجنون شدم   ليكن  ولي  فرزانه  امشب  گشته ام

مي ميرم و از خاك تن سازد   سبوئي     كوزه گر

گويم در آ ن دم  ساقيا   پيمانه   امشب     گشته ام

مستم چنان امشب كه من خود را  بر آتش مي زنم

بر شمع رخسار  حسين  پروانه    امشب  گشته ام

 ((غریب)) ۱۳۷۶

شعر در مدح حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع)

شعر در مدح حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع)

نور                                                     
عرش را آذین کنند و فرش را جارو زنند
تا که بر بالای شهلای نگار ابرو زنند
حوریان افتاده از تاب و ملائک لب خموش
قطره‌ای از آبِ کوثر بر سیه گیسو زنند
وه چه چشمانی، چه مژگانی، چه برقِ روشنی
پیش چشمش اختران چون ذره‌ای سو سو زنند
عرشیان در وقتِ دیدارش همه صف می‌کشند
عاشقان مدهوش و دم از ذکر الاّ هو زنند
از سماء پل نوری از سیاره‌های بی شکیب
تا حریم مکّه از شوق و شعف زانو زنند
کعبه دامن را گشوده، دل اسیر و منتظر
تا که هر چه زودتر بلکه صدای او زنند
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد

با وجودش سینه‌ی محزون دلان مسرور شد
حقّ ز یومن خلقتش آخرِ به خود مغرور شد
چون خدا می‌خواست هر دم صحبتی با او کند
جبرئیل آمد برای وحیِ او مأمور شد
عاقبت شیطان که در چارم فلک ره می‌گرفت
از حریم آسمان اوّلین هم دور شد
هر چه ظالم بود در اقصی نقاط این زمین
لحظه‌ی میلاد احمد لال گشت و کور شد
طاق کسری بر خودش لرزید از مولود او
هر بتِ بی‌جان برای سجده‌اش مجبور شد
خستگان دیدند از مشرق به مغرب ناگهان
آسمان روشن شد و عالم سراسر نور شد
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد

این پسر محمود و احمد، آخرین پیغمبر است
رحمت للعالمین است و وجودش اطهر است
او بشیر است و نذیر است و بود یاسین و نون
داعی و شمس است و بر هستی بسانِ گوهر است
جمله‌ی پیغمبران از او خبر آورده‌اند
او ابوالقاسم محمد، انبیاء را زیور است
هر خطِّ قرآن بود تعریفی از رفتارِ او
او خودش تفسیرِ هر حرفِ کتابِ داور است
در مقام او فقط این جمله‌ را گویند و بس
حق که چون نوری ست، او نورِ خدا را پیکر است
گر چه دین های زیادی پیروانی داشتند
دین او اسلام و از ادیان دیگر سر تر است
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد

سریر
آمد به زمین صدای پژواک
ای اهلِ جهان ز غصه حاشاک
وقتِ غمِ بی کسی به پایان
اسلام بیاورید بی باک
با حبّ نبی جدا شوید از
هر ناله‌ی دنیویِ این خاک
چون آمده نوری از خداوند
دیگر نشود دلی ز غم چاک
بر دورِ سریرِ شَه نبوّت
صد جانِ فرشته گرمِ چالاک
بر سر درِ آن سریر با زر
بنوشته خط از مرکَبی پاک
این تخت نبوّت است احمد
لولاک لَما خلقتُ افلاک
*  *  *
آدم شده مستِ روی ماهش
ادریس دلش چو گردِ راهش
خضر است به مجلسش سخنران
داوود به مدحِ یک نگاهش
الیاس شده خمار و مدهوش
نوح است به کشتی پناهش
یونس نظرش به بحرِ‌ دیده
یعقوب قسم خورد به جاهش
موسی که عصا کنار انداخت
عیسی بخرد کمی ز آهش
پر آب چو زمزمِ خلیل است
از حاصلِ اسمعیل چاهش
یوسف بِبُرَد به تیغ دستش
از دیدن مژه‌‌ی سیاهش
*  *  *
هستی ز وجودِ او معطّر
پای قدمش هزار دلبر
لعلِ لبِ او به شکلِ یاقوت
نازِ نظرش، شکوهِ ساغر
از رود ظلالِ چشم‌هایش
پر گشته سبویِ حوضِ کوثر
گوید به خودش خدای احسنت
چون خلق نموده حقِ دیگر
در نورِ جبینِ اوست عکسی
از فاطمه آن عزیزْ دختر
عبداله از او چو گرمِ خیرات
شاد از رخِ مصطفاست مادر
لب بسته چو آمنه به گوشش
لالایی آمنه‌ست حیدر
*  *  *
از خلقت او خدای سرمد
داده به تمام آدمی ید
تا حبلِ متینِ او بگیرند
نامش ببَرند هماره بی حد
از نغمه‌ی آسمانیش خلق
گردیده فلک به دستِ ایزد
با حبّ رسول این میسّر
میزان تمییزِ نیکی و بد
با اوست که جملگی حاجات
یا گشته قبول یا شود ردّ
دانی ز چه روی خلق گشتیم
عالم همه نذرِ مویِ احمد
بر طاقِ جنان نوشته با نور
اجرِ صلوات بر محمّد

پروانه
هر دلی پروانه در کوی محمّد می‌شود
عاشقی دیوانه از روی محمّد می‌شود
در قیامت چشم و دل سوی محمّد می‌شود
کار ما در کُنجِ ابروی محمّد می‌شود
*  *  *
هر که خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
یا که رمزی را برای حلِ‌ مشکل آورد
یا که در باغِ جنّان جایی به حاصل آورد
چاره‌ی کارش خمِ مویِ محمّد می‌شود
*  *  *
هر که می‌‌خواهد دلش پر نور و روحانی شود
باغ روحش مملو از سبزی و ریحانی شود
در کنارِ سفره‌ی عشّاق مهمانی شود
درد او درمان به گیسوی محمّد می‌شود
*  *  *
هر که مجنون وار در عشق رسولش خانه کرد
از میِ سبزِ نبوّت جرعه در پیمانه کرد
در حریمِ عشقِ احمد مستیِ جانانه کرد
بر خدا سوگند آهوی محمّد می‌شود

 منبع:وبلاگ

در مدح پیامبر اسلام

از بام و در کعبه به گردون رسد آواز
کامشب در رحمت به سماوات شده باز
بت های حرم در حرم افتاده به سجده
ارواح رسل راست هزاران پر پرواز
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر
مکه شده زیبا دل افروز و سرافراز
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت
امشب به سماوات کند خاک زمین ناز
از ریگ روان گشته روان چشمه ی توحید
یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز
دشت و در و بحر و برو، جن و بشر و حور
در مدح محمد همه گشتند هم آواز
هر ذره ی کوچک شده یک مهر جهان تاب
هر قطره ی ناچیز چو دریا کند اعجاز
جبرئیل سر شاخه ی طوبی چو قناری
در وصف محمد لب خود باز کند باز
جبرئیل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟
جایی که خداوند به قرآن کند آغاز
خوبان دو عالم همه حیران محمد
یک حرف ز مدحش شده ما کان محمد

این است که برتر بود از وهم کمالش
جز ذات الهی همه مبهوت جلالش
رضوان شده دلداده ی مقداد و ابوذر
فردوس بود سائل درگاه بلالش
والله قسم نیست عجب گر لب دشمن
چون دوست ز هم بشکفد از خلق و خصالش
هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش
بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد
حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش
یوسف ببرد حسن خود از یادگر او را
یک منظره در خاطره افتد ز خیالش
این است همان مهر درخشنده که تا حشر
یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش
گل سبز شود از جگر شعله ی آتش
در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش
چون ذات خدای ازلی لیس کمثله
باید که بخوانیم فراتر زمثالش
ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد
افلاک بود بسته به لولاک محمد

ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت
هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت
عیسی به شمیم نفست روح گرفته
دل بسته دو صد یوسف صدیق به چاهت
دل های خدایی همه چون گوی به چوگان
ارواح مکرم همه درمانده ی جاهت
از عرش خداوند الی فرش، به هر آن
هستند همه عالم خلقت به پناهت
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت
بر روی سفید تو و بر خال سیاهت
زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی
تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت
سوگند به چشمت که رسولان الهی
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت
زیبد که کند ناز به گلخانه ی جنت
خاری که شود سبز در اطراف گیاهت
این نیست مقام تو که آدم به تو نازد
عالم به تو خلاق دو عالم به تو نازد


صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم
هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم
هرجا که نشستیم به بام تو نشستیم
هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم
عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما
هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم
ز آن روز که گشتیم ز مادر متولد
از ماذنه ها روز و شب اسم تو شنیدیم
مرگی که به پای تو بود زندگی ماست
ماییم که در موج عزا عید سعیدیم
تا بودن ما نام محمد به لب ماست
روزی که نبودیم به احمد گرویدیم
آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز
آغوش گشودیم وصالش طلبیدیم
ز آن باده که در سوره ی زیبای محمد
اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم
آن باده که از ساغر فیض ازلی بود
سرچشمه ی آن کوثر و ساقیش علی بود
روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود
نه ارض و سما بود نه لوح و نه قلم بود
تسبیح خدا در نفس پاک محمد
لب های علی هم سخن ذات قدم بود
روزی که گل آدم خاکی بسرشتند
آدم به تولای علی صاحب دم بود
از خاک قدم های علی کعبه بنا شد
او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود
روزی که کرم بود دُری در صدف غیب
والله علی قبله ی ارباب کرم بود
بر قلب علی علم خدا از دل احمد
چون سیل خروشنده روان در دل یم بود
در بین رسولان که به عالم علم استند
نام نبی و نام علی هر دو علم بود
در جوف نبی دید نبی حمد خداوند
با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود
بالله تجلای نبی مطلع الانوار
والله تولای علی فوق نعم بود
خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد
خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد

از خالق دادار بپرسید علی کیست
از احمد مختار بپرسید علی کیست
جز شخص علی شخص علی را نشناسد
از حیدر حرار بپرسید علی کیست
شمشیر به دشمن دهد و شیر به قاتل
از قاتل خونخوار بپرسید علی کیست
با دار بلا انس بگیرید و در آن حال
از میثم تمار بپرسید علی کیست
در غزوه ی بدر و احد و خیبر و احزاب
از تیغ شرربار بپرسید علی کیست
از نخله ی خرما و در و دشت و بیابان
از چاه و شب تار بپرسید علی کیست
از حجر و سعید ابن جبیر و ز ابوذر
از مالک و عمار بپرسید علی کیست
جز فاطمه کس محرم اسرار علی نیست
از محرم اسرار بپرسید علی کیست
بگرفت به کف جان و سر و جای نبی خفت
از آن همه ایثار بپرسید علی کیست
میثم چه در اوصاف علی گوید و خواند
جز حق نتواند نتواند نتواند

منبع : سایت مدایح


قطعه و مفرد


نام
گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند
عرشیان و فرشیان نام محمّد می‌برند

 

رباعی و دوبیتی


مالک
محمّد وارث پیغمبران است
که او سلطانِ شهرِ دلبران است
به حق فرمود حق لایزالی
محمّد علت خلقِ جهان است

طنازی
ملَک را دیدنش باشد نیازش
خدا از عشق او در سوز و سازش
بخنداند دلِ انس و ملَک را
چو طنازی کند با چشمِ نازش

تماشا
دو چشمِ آمنه بر روی احمد
گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا
چو می‌بیند خمِ ابروی احمد

زیبا
جهان را حق به عشقش آفریده
وجودش کلِ هستی را خریده
بگویم از مه رویِ محمّد
کسی زیباتر از او را ندیده


اشعار عروضی


نور
عرش را آذین کنند و فرش را جارو زنند
تا که بر بالای شهلای نگار ابرو زنند
حوریان افتاده از تاب و ملائک لب خموش
قطره‌ای از آبِ کوثر بر سیه گیسو زنند
وه چه چشمانی، چه مژگانی، چه برقِ روشنی
پیش چشمش اختران چون ذره‌ای سو سو زنند
عرشیان در وقتِ دیدارش همه صف می‌کشند
عاشقان مدهوش و دم از ذکر الاّ هو زنند
از سماء پل نوری از سیاره‌های بی شکیب
تا حریم مکّه از شوق و شعف زانو زنند
کعبه دامن را گشوده، دل اسیر و منتظر
تا که هر چه زودتر بلکه صدای او زنند
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد
با وجودش سینه‌ی محزون دلان مسرور شد
حقّ ز یومن خلقتش آخرِ به خود مغرور شد
چون خدا می‌خواست هر دم صحبتی با او کند
جبرئیل آمد برای وحیِ او مأمور شد
عاقبت شیطان که در چارم فلک ره می‌گرفت
از حریم آسمان اوّلین هم دور شد
هر چه ظالم بود در اقصی نقاط این زمین
لحظه‌ی میلاد احمد لال گشت و کور شد
طاق کسری بر خودش لرزید از مولود او
هر بتِ بی‌جان برای سجده‌اش مجبور شد
خستگان دیدند از مشرق به مغرب ناگهان
آسمان روشن شد و عالم سراسر نور شد
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد
این پسر محمود و احمد، آخرین پیغمبر است
رحمت للعالمین است و وجودش اطهر است
او بشیر است و نذیر است و بود یاسین و نون
داعی و شمس است و بر هستی بسانِ گوهر است
جمله‌ی پیغمبران از او خبر آورده‌اند
او ابوالقاسم محمد، انبیاء را زیور است
هر خطِّ قرآن بود تعریفی از رفتارِ او
او خودش تفسیرِ هر حرفِ کتابِ داور است
در مقام او فقط این جمله‌ را گویند و بس
حق که چون نوری ست، او نورِ خدا را پیکر است
گر چه دین های زیادی پیروانی داشتند
دین او اسلام و از ادیان دیگر سر تر است
                 از زمین و نه فلک آوای احمد می‌رسد
                 از همه ارکان هستی یا محمّد می‌رسد

سریر
آمد به زمین صدای پژواک
ای اهلِ جهان ز غصه حاشاک
وقتِ غمِ بی کسی به پایان
اسلام بیاورید بی باک
با حبّ نبی جدا شوید از
هر ناله‌ی دنیویِ این خاک
چون آمده نوری از خداوند
دیگر نشود دلی ز غم چاک
بر دورِ سریرِ شَه نبوّت
صد جانِ فرشته گرمِ چالاک
بر سر درِ آن سریر با زر
بنوشته خط از مرکَبی پاک
این تخت نبوّت است احمد
لولاک لَما خلقتُ افلاک
*  *  *
آدم شده مستِ روی ماهش
ادریس دلش چو گردِ راهش
خضر است به مجلسش سخنران
داوود به مدحِ یک نگاهش
الیاس شده خمار و مدهوش
نوح است به کشتی پناهش
یونس نظرش به بحرِ‌ دیده
یعقوب قسم خورد به جاهش
موسی که عصا کنار انداخت
عیسی بخرد کمی ز آهش
پر آب چو زمزمِ خلیل است
از حاصلِ اسمعیل چاهش
یوسف بِبُرَد به تیغ دستش
از دیدن مژه‌‌ی سیاهش
*  *  *
هستی ز وجودِ او معطّر
پای قدمش هزار دلبر
لعلِ لبِ او به شکلِ یاقوت
نازِ نظرش، شکوهِ ساغر
از رود ظلالِ چشم‌هایش
پر گشته سبویِ حوضِ کوثر
گوید به خودش خدای احسنت
چون خلق نموده حقِ دیگر
در نورِ جبینِ اوست عکسی
از فاطمه آن عزیزْ دختر
عبداله از او چو گرمِ خیرات
شاد از رخِ مصطفاست مادر
لب بسته چو آمنه به گوشش
لالایی آمنه‌ست حیدر
*  *  *
از خلقت او خدای سرمد
داده به تمام آدمی ید
تا حبلِ متینِ او بگیرند
نامش ببَرند هماره بی حد
از نغمه‌ی آسمانیش خلق
گردیده فلک به دستِ ایزد
با حبّ رسول این میسّر
میزان تمییزِ نیکی و بد
با اوست که جملگی حاجات
یا گشته قبول یا شود ردّ
دانی ز چه روی خلق گشتیم
عالم همه نذرِ مویِ احمد
بر طاقِ جنان نوشته با نور
اجرِ صلوات بر محمّد

پروانه
هر دلی پروانه در کوی محمّد می‌شود
عاشقی دیوانه از روی محمّد می‌شود
در قیامت چشم و دل سوی محمّد می‌شود
کار ما در کُنجِ ابروی محمّد می‌شود
*  *  *
هر که خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
یا که رمزی را برای حلِ‌ مشکل آورد
یا که در باغِ جنّان جایی به حاصل آورد
چاره‌ی کارش خمِ مویِ محمّد می‌شود
*  *  *
هر که می‌‌خواهد دلش پر نور و روحانی شود
باغ روحش مملو از سبزی و ریحانی شود
در کنارِ سفره‌ی عشّاق مهمانی شود
درد او درمان به گیسوی محمّد می‌شود
*  *  *
هر

ادامه نوشته

يقيناميم احمد ميم مستي است  

چنان مستم كن از يكتا پرستي                     كه از آهم بسوزد ملك هستي

هزاران راز را در من نهفتي                      ولي در گوش من اينگونه گفتي


ز احمد تا احد يك ميم فرق است                   جهاني اندر ان يك ميم غرق است


يقيناميم احمد ميم مستي است                  كه سرمست از جمالش چشم   هستي است


ز احمد هر دو عالم آبرو يافت                       دمي خنديد و هستي رنگ وبو يافت


اگر احمد نبود آدم كجا بود                             خدا را آيه اي محكم كجا بود


همان احمد كه آوازش بهار است                       دليل خلقت ليل و نهار است


همان احمد كه فرزند خليل است                         قيام بت شكنها رادليل است


همان احمد كه ستار العيوب است                      دليل راه و الله الغيوب است


همان احمد كه جانش جام وحي است                  بدستش ذوالفقار امر ونهي است


همان احمد كه ختم الانبيا شد                               جناب كنت كنز المخفيا شد


همان اول كه اينجا آخر آمد                              همان باطن كه اينجا ظاهر آمد


همان احمد كه سرمستان سرمد                        بخوانندش ابوالقاسم محمد


محمد ميم و حا و ميم و دال است                      تدارك بخش عدل و اعتدال است


محمد رحمت للعالمين است                         شرافت بخش صد روح الامين است


محمد پاك وشفاف وزلال است                         كه مرآت جمال ذوالجلال است


محمد تا نبوت را برانگيخت                              ولايت را به كام شيعيان ريخت


ولايت باده غيب و شهود است                            كليد مخزن سر وجود است


محمد با علي روز اخوت                                     ولايت را گره زد بر نبوت


محمد را علي آينه دار   است                        نخستين جلوه اش در ذو الفقار است


بجز دست علي مشكل گشا كيست                         كليد كنت كنز المخفيا كيست


كسي جز او توانايي ندارد                                 كه زخم شيعه را مرهم گذارد


غدير اي باده گردان ولايت                               رسولان الهي مبتلايت


ندا آمد ز محراب سماوات                               به گوش گوشه گيران خرابات


رسولي كز غدير خم ننوشد                               رداي سبز بعثت را نپوشد


تمام انبيا يكسر گرفتند                                   شراب از ساقي كوثر گرفتند


علي اي ساقي رندان بلاكش                            بده جامي كه ميسوزم در آتش


مرا آيينه   ي صدق وصفا كن                           تجلي گاه نور مصطفي ك

اي تمام آفرينش خشتي از ايوان تو

اي تمام آفرينش خشتي از ايوان تو

علم شرق و غرب عالم سطري از قرآن تو

آسماني ها زميني ها همه مهمان تو

گل کند جان مسيح از غنچه ي خندان تو

خنده ي خورشيد ها از گوهر دندان تو

عقل ها مبهوت تو مجنون تو حيران تو

آسماني ها همه مرهون ارشاد توأند

دستگيران جهان محتاج امداد توأند

شهرياران بنده ي سلمان و مقداد توأند

چار أمّ و هفت أب در خطّ اولاد توأند

انبيا يکسر بشير صبح ميلاد توأند

نورها بر قلبشان تابيده از فرقان تو

انبيا يک کاروان تو کاروان سالارشان

خوب رويان مشتري تو يوسف بازارشان

خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان

کلّ انسانها تويي تنها تويي غمخوارشان

مسلمين در خواب غفلت خفته تو بيدارشان

بي خبر از دشمنان عترت و قرآن تو

تو سراپا جانِ جانِ امّتي امّت چو تن

تن شود بي تاب اگر يک لحظه جان بيند مَحن

با اهانت بر تو، امت شد چو بحري موج زن

در خروش آمد بسي پير و جوان و مرد و زن

رهروان تو سزد مانند چوپان قَرَن

بکشند دندانشان، چون بشکند دندان تو

اي که کرده ذات معبودت حبيب خود خطاب

اي فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب

گر جسارت کرد بر تو ابلهي حيف از جواب

تو به وسعت فوق اقيانوس و او کم از سراب

با صداي سگ نگردد کم فروغ آفتاب

مي درخشد تا قيامت نور بي پايان تو

از فروغ رحمتت لبريز ظرف عالم است

چون تو قامت بر فرازي قامت گردون خم است

ليله ي ميلاد تو عيد کمال آدم است

خاصه در سالي که آن سال رسول اعظم است

پايه ي توحيد تو همچون کتاب محکم است

ثبت گشته بر جبين آسمان عنوان تو

چارده قرن است دنيا محو عدل و داد توست

آه مظلومان عالم بانگي از فرياد توست

بردگي محکوم تو آزادگي آزاد توست

تا خداييّ خدا مُلک خدا آباد توست

هفته ها و روزها و لحظه ها ميلاد توست

بسکه جوشد گوهر علم از يم عرفان تو

تو بجاي سيم و زر احسان و عدل اندوختي

تو نگاه مرحمت حتي به دشمن دوختي

تو براي خلق همچون شمع سوزان سوختي

تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختي

تو به جاي اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختي

مي درخشد عَلَّمَ القرآن به الرّحمن تو

آمدي اي تا ابد در سينه ها نور، آمدي

آمدي اي موسي برگشته از طور، آمدي

آمدي اي رايتت پيوسته منصور، آمدي

آمدي اي ملک هستي از تو معمور، آمدي

آمدي اي چشم بد از عارضت دور، آمدي

خنده کن اي صبح مشتاقان لب خندان تو

کيست تا مثل تو سلمان و ابوذر پرورد

کيست تا مرد دو عالم همچو حيدر پرورد

کيست تا در بوستان وحي، کوثر پرورد

کيست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد

يا چو زينب دختري در حدّ مادر پرورد

اي اميرالمؤمنين پرورده ي دامان تو

حکمت از اسلام ناب توست جاري بيشتر

دانش از حکم و کتاب توست ساري بيشتر

سرفرازان را به کويت خاکساري بيشتر

از تو مي خواهند جن و انس ياري بيشتر

آنچه کل انبيا دارند داري بيشتر

اي نبييّن ميهمان سفره ي احسان تو

عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست

دو سپهر معرفت دو کفّه ي ميزان ماست

کلّ دين ما همانا عترت و قرآن ماست

حفظ اين دو با تو از روز ازل پيمان ماست

پيروي زين دو امانت عزت و ايمان ماست

کيست «ميثم» مدح خوان عترت و قرآن تو

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

سلام ذات خداي منان سلام احمد سلام قرآن

سلام جنت سلام رضوان سلام حوري سلام غلمان

سلام توحيد سلام ايمان سلام دانش سلام عرفان

سلام خلقت سلام خالق به جان پاک امام صادق

امام آدم، وصي خاتم، کتاب محکم، خطاب مبرم

رئيس مذهب، ولي عالم، به قدر، اعلا، به علم، اعلم

هزار عيسي هزار مريم به او مؤيد به او مکرم

ششم ولي خداي سرمد، شريک قرآن وصي احمد

نسيم جنت وزان ز کويش شراب کوثر روان ز جويش

نگاه خورشيد به ماه رويش درود احمد به خُلق و خويش

نياز دانش به گفتگويش وجود، بسته به تار مويش

سپهر فيضش پر از ستاره پر از مفضل پر از زُراره

کتاب عرفان رخ منيرش هزار برهان به يک ضميرش

بزرگواران همه حقيرش زمامداران همه اسيرش

رجال دانش همه فقيرش فقير علم ابو بصيرش

جلال، خاک ره غلامش حيات عرفان، دم هشامش

حيات دين از قيام علمش رموز قرآن پيام علمش

ز وهم برتر مقام علمش کليم محو کلام علمش

عطاي کوثر ز جام علمش هماره جاويد نظام علمش

دو جابر او دو آفتابند که همچو خورشيد هماره تابند

امام صادق که تا قيامت به کل خلقت کند امامت

به ملک دلها ورا زعامت به کشور جان کند اقامت

وجود دين را از او سلامت ز ما توسل از او کرامت

فلک مطيع اشارت او ملک مريد زيارت او

دُرِ سخن را دلش خزانه سپاه دانش پيش روانه

چه در تکامل چه در زمانه علوم بي او همه فسانه

به هر کتابت از او نشانه به هر قرائت از او ترانه

به پور حيان دري گشوده که دانشش را بشر ستوده

خرد، تفکر دو پايبندش نماز، قرآن، نيازمندش

کتاب و حکمت دو مستمندش، مسيح را جان ز نوشخندش

کليم را دل اسير پندش، رسيد دائم به جان گزندش

گهي به منزل، گهي به محفل، گهي ز دشمن، گهي ز قاتل

هماره کوه غمش به شانه نبود راحت در آشيانه

که تاخت دشمن بر او شبانه کشيد او را برون ز خانه

سر برهنه در آن ميانه به قصر منصور شدي روانه

به سينه دردش به لب دعايش نسوخت آنجا دلي برايش

درون سينه غم جهانش بسوز اي دل به داستانش

ستم به جان شد ز دشمنانش جفا فزون شد به خاندانش

زدند آتش بر آستانش ز خانه شد دود بر آسمانش

شرر ز بيتش گرفت بالا گريست چشمش به ياد زهرا

فکند زهرش شراره بر جان، وجود او سوخت چو شمع سوزان

گرفت عمرش به غصه پايان نشست داغش به قلب ياران

هزار عالم چو ابن حيان به ماتم او شدند گريان

ز سوز داغش به ياد صبرش سرشک «ميثم» نثار قبرش

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،۷

اي صداقت تا قيامت بنده اي از بندگانت

اي کرامت سائلي از سائلان آستانت

اي علوم انبيا و اوليا زير زبانت

اي اساتيد جهان پيوسته مرهون بيانت

اي سلام حق به آباء تو و بر خاندانت

جان جان عالمي جانها فداي جسم و جانت

کيستي تو کيستي تو، وجه رب العالميني

نور داور، روي قرآن، روح ايمان، رکن ديني

چشم حق در کل عالم دست حق در آستيني

صادق آل نبي فرزند ختم المرسليني

هم زعيم راستاني هم امام راستيني

راستي خيزد فروغ راستي از داستانت

علم و دانش با بيان جان فزايت جان گرفته

صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته

جن و انست در توسل دست بر دامان گرفته

هر که گيرد دامنت را دامن قرآن گرفته

پيش تر از بودن تو حق ز ما پيمان گرفته

تا بگيرم از تو فرمان ، اي به فرمان انس و جانت

اي کمال دين که دين کامل شده در مکتب تو

با خدا هر روز تو، هر لحظه ي تو، هر شب تو

مهر، زانوي ادب بنهاده نزد کوکب تو

عيسي مريم زند گل بوسه بر لعل لب تو

موسي عمران اسير ذکر يارب يارب تو

انبياء و اوليا دل داده ي نطق و بيانت

داشتي در سايه ي کرسيّ درست بي شماره

هم مفضّل، هم اَبان، هم ابن نُعمان، هم زُراره

نام تو پاينده تر گرديده بعد از يک هزاره

کلّ دانش از چراغ تابناکت يک شراره

آسماني ها مطيع حضرتت با يک اشاره

چون زميني ها گداي صبح و شام آستانت

کيستي تو اي هزاران حاتم طايي فقيرت

روي هر شيخ کبيري جانب طفل صغيرت

مرغ روح روهروان علم تا محشر اسيرت

سربلندان خاکسار و سرفرازان سر به زيرت

اهل دل را مي دهد چشم بصيرت، بو بصيرت

ابن حيّان ها مفضّل ها گلي از بوستانت

آسماني ها زمين بوسان ايوان جلالت

لاله اي چون شيخ طوسي غنچه کرده از نهالت

مجلسي ها پاي بند مجلس قال و مقالت

ابن شهر آشوب ها گمگشته ي شهر کمالت

سرکشان با ادعاي علم و دانش پايمالت

عالمان دهر محکوم کلاس امتحانت

نخل سر سبز کهنسال امامت کيست جز تو

خالق بخشنده را دست کرامت کيست جز تو

پيش سيل فتنه کوه راست قامت کيست جز تو

اسوه ي ايمان و صبر و استقامت کيست جز تو

صادق آل محمد تا قيامت کيست جز تو

اي صداقت پاي بند و دست بوس خاندانت

اي نهان در سينه ي نورانيت درياي غم ها

زخم ها بر سينه ي مجروحت از تير اِلَم ها

ديده از منصور دون در کثرت پيري ستم ها

عاجزند از وصف غم هايت زبان ها و قلم ها

با وجود آنکه ديدند از تو اعجاز و کرم ها

شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت

اي عزيز جان که شد پامال عمري عزت تو

نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو

اشک مهدي ريخته هر شب به روي تربت تو

اي بقيع بي چراغ تو کتاب غربت تو

اي عيان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو

هم ز قبر بي چراغت هم ز قدر بي نشانت

کاش بودم خاک زير پاي زوار بقيعت

کاش بودم زائري در پشت ديوار بقيعت

کاش سوزم چون چراغي در شب تار بقيعت

کاش مي گشتم چو مرغي دور گلزار بقيعت

کاش مي شد قسمتم هر سال ديدار بقيعت

کاش قلبم بود چاه درد و غم هاي نهانت

سالها در سينه بودي حبس، درد و سوز و آهت

سال ها مي ريخت چون باران خون اشگ از نگاهت

بارها بردند جسم خسته سوي قتلگاهت

گرد ره بنشست بر رخسار زيباتر ز ماهت

نيمه شب آزارها آمد به جان، در بين راهت

رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت

بس که ديدي ظلم و بيداد و ستم از خصم غافل

لحظه لحظه آب گشتي سوختي چون شمع محفل

نيمه هاي شب تو را بردند سوي قصر قاتل

سر برهنه، دست بسته، پاي خسته، راه مشکل

بس که با ياد غمت درياي آتش داشت در دل

شعر«ميثم» شعله شد سر زد ز قلب شيعيانت

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،۷

سرود ۱

شده مکه چراغان          ز يمن مقدم تو

زند پر قلب عالم              به گرد حرم تو

           فداي قدم تو کرم تو حرم تو

                   يا محمد(3)

شده موسم شادي           دگر غم به سر آمد

ز گلخانه ي رحمت           گلي خوش سير آمد

گلي کز دو جهان دل      برد چشم سیاهش

بهشت آمده چون خاک      نشيند سر راهش

                 يا محمد(3)

ز ميلاد تو امشب          زند آمنه لبخند

نظر مي کند از شوق      به رخساره ي فرزند

چه فرزند که باشد پدر عالم خلقت

يتيمي که بود گوهر گنجينه ي رحمت
         

             يا محمد(3)

تو بحر کرم و من           فقط دل به تو بستم

منم خاک ره تو           تو هستي همه هستم

بيا کن نظري سوي من اي باغ بهارم

که من در دو جهان غير تو غمخوار ندارم
 

             يا محمد(3)

به همراهي اين گل                ببين غنچه ي عاشق

شکوفا شده امشب                    گل امام صادق

اگر خوبم اگر بدم ولي جعفريم من

ز لطف ازلي تا به ابد حيدريم من

                 یامحمد

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

مه ربيع نخستين مه سرور خداست
مه تبرّي و ماه نشاط اهل ولاست
مه مبارک ميلاد خواجه ي لولاک
مه ولادت پنجم سلاله ي زهراست
شکفته در ارم باقرالعلوم گلي
که عالم از نفسش رشک جنت الاعلاست
به امّ فروه بگوئيد اختري زادي
که در تجلي او آفتاب نا پيداست
دميد هفده ماه ربيع، خورشيدي
که چون ولادت احمد وجود را آراست
هزار يوسف صديق را به صدق امام
هزار ديده ي يعقوب را فروغ و ضياست
هزار موسي عمران به طور او مدهوش
هزار عيسي مريم به فيض او احياست
علوم مشرق و مغرب به پيش دانش او
چو قطره اي است که پنهان به وسعت درياست
به پاي کرسي درسش هزارها عالم
که همچنان عَلَمند و مقامشان والاست
علوم کل ز لب جان فزايشان جاري
يکي به لحن حديث و يکي به ذکر و دعاست
يکي چو جابر جُعفي يکي ابوحمزه
يکي زُراره که کوه کمال سرتاپاست
هنوز مؤمن طاقش به هفت طاق يکي است
هنوز جابرحيان ز علم چهره گشاست
هنوز مانده اروپا به علم او محتاج
هنوز شيفته اش آسيا و افريقاست
به وصف او گهر نظم و نثر قابل نيست
که نارساست به مدحش کلام هر چه رساست
رخش چراغ جمال و جمال آيت حق
دمش حيات کلام و کلام آب بقاست
حديث صدق و صفا و کمال دانش اوست
هر آنچه در نفس روح بخش باد صباست
براي يافتن يک حديث او همه خلق
اگر که سير، تمام جهان کنند رواست
پيام سينه فروزش چراغ محفل دل
کلام روح فزايش به درد روح دواست
مه سپهر کمال، آفتاب غيب و شهود
امام جن و بشر شهريار ارض و سماست
به کل علم قسم بي چراغ دانش او
مسير خلق چو راه ابوحنيفه خطاست
شروع مکتب او همچو بعثت نبوي
قيام علمي او خون سيدالشهداست
وجود، تشنه ي علم است و علم تا علم است
هماره تشنه ي نطق امام صادق ماست
خلاصه اي ز متون کتاب تدريسش
تواضع و ادب و علم و حکمت و تقواست
از اينکه مذهب من جعفري است مي بالم
فضيلت و شرف و اقتدار ما اينجاست
کلاس شيعه هميشه معلمي دارد
که نور علم ز کرسيّ درس او برخاست
به هر کجا که ز توحيد مي رود سخني
تو گويي آنکه هشام و مفضّلش گوياست
هر آنکه گشت جدا از امام صادق ما
خدا گواست ز قرآن و اهل بيت جداست
به يک مباحثه ي او هزار باب کمال
به يک مکاتبه ي او دو صد چراغ هدي است
هزار مرتبه گفتيم و باز مي گوئيم
که خط شيعه ز خط ابوحنيفه جداست
زبان«ميثم» و اوصاف حضرت صادق
عنايتي است که فوق همه عنايت هاست

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

سرود ۲

رسول ا... مدد يا سيدي يا سيدي يا مصطفي

فصل نو بهاره ، دل اسير ياره ، بسکه بيقراره

بيرون مياد با هر نفس از توي سينه

يار همراز اومد ، يه گل ناز اومد ، دل به پرواز اومد

پر زده تا قبه ي خضراي مدينه 

من همه عمرمو به انتظار مي شينم

تا گنبد سبز مدينه رو ببينم

دل که با صفا شد ، مست مصطفي شد ، تا پر از وفا شد

مقابل جمال حق به آينه شد

آسمان غرق نور ، عالمي در سرور ، هر بدي گشته دور

که مکه سرمست نگار آمنه شد

با يه ندا گشوده راه وصل ايزد

صل علي نبينا و آل احمد

من و فجر صادق ، من و قلب عاشق ، من و يه شقايق

همه اسير دلبري که کرده جلوه

دو جهان دمادم ، همه ي دو عالم ، همه نسل آدم

فداي نوگل بهار امّ فروه

کاش نباشه زندگي بي ياس و شقايق

کاش که بشم فدايي امام صادق

×××××××××××××××××××××××××××××××××××۶۶

سرود ۳

شام غمم سر آمد ،                     بيا که دلبر آمد

خنديده غنچه ي گل                       ، عيد پيمبر آمد

دل ز آمنه      ربوده يک نگاه او

ديدني شده        مکه ز روي ماه او 2
   

         يا محمدا محمدا محمدا 3

جلوه ي سرمد آمد ،                    شادي بي حد آمد

ز مکه بر مشامم                           ، بوي محمد آمد
           

در حريم او           گداي بينوا منم

مست ساغر         خاتم الانبياء منم2

تو مشعر و منايي                       ، تو مروه و صفايي

آينه ي خدايي                                ، خاتم الانبيايي

آمنه زند        بوسه به ماه روي تو

با دو صد شعف    شانه کشد به موي تو2

اي گل بي قرينه ،                   تويي سرور سينه

دلم گرفته امشب ،                       بهانه ي مدينه

عشقت آبرو          داده به روي زشت من

بارگاه تو               جنت من بهشت من2

رهبر لايق آمد ،                          نشر حقايق آمد

به شيعيان بگوييد                      ، امام صادق آمد

مثل گل ببين             آمده خنده بر لبم

جرعه نوشم و          مست رئيس مذهبم2

مستم ز جام زهرا ،                     هستم غلام زهرا

مرغ دلم نشسته ،                       به روي بام زهرا

بر لبم بود              شور و نوا و زمزمه

من کجا روم           از سر کوي فاطمه2

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،۷

۶۶۶

توحيد که لا اله الا ا... است
شرطش به خدا علي ولي ا... است
اسماء دوازده امام معصوم
توضيح محمدا رسول ا... است

 

ما در ملکوت عشق نا پيدائيم
بر خامه ي صورت آفرين شيدائيم
خورشيد محمد است و در ملک وجود
آن ذره که در حساب نايد مائيم

 

بر چهره ي تابان محمد صلوات
بر نور ششم ولي داور صلوات
امروز که بهر ملت ماست دو عيد
روز صلوات است مکرر صلوات

 

آئينه دار عالم هستي است هست ما
جام جهان نماست دل حق پرست ما
تا پيرو محمد و آل محمديم
بالاي دست هر دو جهان است دست ما

 

بر چهره ي زيباي محمد صلوات
بر گنبد خضراي محمد صلوات
سر تا به قدم آينه ي او زهراست
تقديم به زهراي محمد صلوات

 

قربان رسول و قلب پر عاطفه اش
و آن ذکر و دعا و ناله و زمزمه اش
در جشن ولادتش بگيريد همه
يک تذکره ي مدينه از فاطمه اش

 

امشب سخن از جان جهان بايد گفت
توصيف رسول انس و جان بايد گفت
در شام ولادت دو قطب عالم
تبريک به صاحب الزمان بايد گفت

 

 

جهان حريم خلوت جان شده
بهشت پر نور و چراغان شده
مکه شده حريم عشق و صفا
آمده گويا گهري دلربا
ملائک از عرش خدا مي رسند
بگوش جان ما ندا مي دهند
اهل جهان مست تولا شويد
از دل و جان عاشق و شيدا شويد
که جلوه اي ز حي سرمد آمد
مژده عزيزان که محمد آمد
شکر خدا آمده ختم رسل
رسيده ناجي جهان عقل کل
خلق شده نه فلک از برايش
جان جهانيان بود فدايش
تمام عالم شده مست رويش
فلک شده بسته به تار مويش
ماه بود جلوه ي رخسار او
خدا بود محو و خريدار او
کيست مگر اين گل نيکو سرشت؟
که شد زمين با قدم او بهشت
او شده مظهر خداي سرمد
نام گراميش بود محمد
آمده تا جلا دهد به دلها
آمده تا جهان کند مصفا
آمده تا مهر و وفا پرورد
کتاب حق به سوي ما آورد
او بخدا ساقي رحمت بود
آب و گلش ز باغ جنت بود
گفت خداوند تعالي چنين
به مدح و وصف خاتم النبيين
که خلقت از براي احمد بود
ارض و سما مال محمد بود
ليک کلام ما به عالم جلي است
خلقت احمد ز براي علي است
علي بود محرم اسرار دل
علي بود يوسف بازار دل
نبي بود در اين جهان عقل کل
علي بود وارث ختم رسل
قسم بر آن محبت احمدي
قسم بر آن عنايت سرمدي
امير مؤمنان اگر چه مولاست
وجود حيدر ز براي زهراست
دختر او از همگان سر بود
فاطمه اش کنيز حيدر بود
عشق نبي هميشه در اين تن است
مهر علي و فاطمه با من است

با سر ره عشق و وفا مي پويم امشب
يا مصطفي يا مصطفي مي گويم امشب
امشب زمين مکه در خود ماه دارد
ماهي به مانند رسول ا... دارد
وجه خداوند کريم آمد خوش آمد
امشب ز ره در يتيم آمد خوش آمد
اي آمنه در دست داري دسته گل را
ني دسته گل قنداقه ي ختم رسل را
اي آمنه در بين زنها سرفرازي
با اين پسر جا دارد ار بر خود بنازي
اي دلبران اين دلرباي دلبران است
پيغمبران ، اين خاتم پيغمبران است
غرق طراوت دامن صحراست امشب
فرخنده ميلاد اب الزهراست امشب
اين طفل خود حاکم به جنات النعيم است
باشد پدر بر خلق گر چه خود يتيم است
صد حاتم طايي گداي درگه اوست
ماه فلک شرمنده از روي مه اوست
عمري است باشد قبله ام روي محمد
من تا قيامت مستم از بوي محمد
اي بارگاه تو بهشت آرزويم
در روز محشر لحظه اي کن جستجويم
دل بيقراري مي کند در کنج سينه
کرده هواي ديدن شهر مدينه
هستي تو صاحب خانه و دل خانه ي توست
شمعي و جبريل امين پروانه ي توست
تو باغ گل من خار صحراي تو هستم
من گر چه مستم مست زهراي تو هستم
زيرا که باشد هستي عالم ز هستش
زهرا که جاي بو سه ات باشد به دستش
زهرا که او را صاحب قرآن ستوده
زهرا که دل از ساقي کوثر ربوده
زهرا که در دستش کليد سرنوشت است
زهرا که بوي سينه اش بوي بهشت است
زهرا که در راه علي از پاي ننشست
در سن هجده سالگي بار سفر بست
زهرا که درس عشق بر پروانه آموخت
دور علي گرديد تا سر تا بپا سوخت
من اي مسيحا تا نفس در سينه دارم
يا فاطمه يا فاطمه باشد شعارم

 

فروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو عيد آمد
دو خورشيد جهان افروز در دو صبحگاه آمد
دو موسي از دو دريا يا دو يوسف از دو چاه آمد
دو رهرو يا دو رهبر يا دو مشعل دار راه آمد
دو شمع جمع بزم جان و رکن محکم ايمان
دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان
دو آدم خو دو يوسف رو دو موسي يد دو عيسي دم
*****
دو دريا را دو رخشان گوهر يکدانه پيدا شد
دو جان جان جان دو دلبر جانانه پيدا شد
دو سرو ناز يا دو نازنين ريحانه پيدا شد
دو شمع آفرينش يک جهان پروانه پيدا شد
دو سرّ داور هستي دو جان در پيکر هستي
يکي پيغمبر هستي يکي روشنگر هستي
يکي سر الّه اکبر يکي وجه الّه اعظم
*****
دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
دو باب ا... احسانها دو بسم ا... عنوانها
دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ريحانها
دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کيهان ها
دو خالق را نماينده دو قرآن را سراينده
دو رحمت را فزاينده دو دلها را رباينده
يکي بر اولياء سادس يکي بر انبيا خاتم
*****
بشارت اي تمام عالم هستي بشير آمد
گل بستان سراي آفرينش در کوير آمد
نرفته ماه از بزم فلک مهر منير آمد
بشيران را بشير آمد نذيران را نذير آمد
جهان گرديده آسوده ملک رخ بر زمين سوده
فلک بر زيور افزوده محمد چهره بگشوده
ز مکه تافته خورشيد نورش بر همه عالم
*****
فلک امشب زمين مکه را از دور مي بوسد
ملک مهد محمد را به موج نور مي بوسد
بفرمان خدا خاک درش را حور مي بوسد
مسيح از عالم بالا کليم از طور مي بوسد
حرم پيموده ره سويش طواف آورده بر کويش
صفا چون گل کند بويش صفاها گيرد از رويش
به ياد لعل لبهايش کند رفع عطش زمزم
*****
چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جويش
دو لب خاموش اما عالمي گرم هياهويش
بناگه تافت خورشيد جهان آرا ز پهلويش
منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رويش
سما در نور او گم شد زمين درياي انجم شد
لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد
که ناگه چشم حق بينش دوباره باز شد از هم
*****
ندا از عمق جان بشنيد هان اي مهربان مادر
خدايت را خدايت را بخوان مادر بخوان مادر
سلامت مي دهد امشب زمين و آسمان مادر
که هستي آفرين هستيت بخشد رايگان مادر
ببين لطف مؤيد را بخوان دادار سرمد را
بدنيا آر احمد را محمد را محمد را
بذکر حق کن استقبال از پيغمبر اکرم
*****
دل شب آمنه تنها ولي تنها خدا با او
نه عبد ا... زنده نه زنان آشنا با او
دعا مي خواند و بودي آفرينش همصدا با او
سخن مي گفت فرزندش محمد در خفا با او
اميدش بود و معبودش وجودش بود و مولودش
محمد بود و مقصودش زهي از بخت مسعودش
گرفتش در بغل مانند جان خويشتن مريم
*****
ز يک سو رو به قبله مادرش حوّا دعا گويش
ز يک سو آسيه گلبوسه گيرد از گل رويش
ز يک سو مام اسماعيل همچون گل کند بويش
ز يک سو دستهاي مريم عذرا به پهلويش
که کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شد
جمال حق مجسم شد محمد ماه عالم شد
به استقبال او خيزيد از جا اي بني آدم
*****
در آن شب بارگاه آمنه خلد مخلّد شد
در آن شب جلوه گر مرآت حسن حي سرمد شد
در آن شب آفرينش محو و مات روي احمد شد
در ان شب بوسه زن مادر به رخسار محمد شد
چه عبدي در سجود آمد چه نوري در وجود آمد
چه غيبي در شهود آمد خدا را هر چه بود آمد
که او با هر دمش بر آفرينش جان دهد هر دم
*****
چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را
نه آن نور مجسم بلکه وجه ا... اعظم را
فروغي تافت از نورش که روشن کرد عالم را
ندا آمد که زادي بهترين فرزند آدم را
مبارکباد لبخندت گرامي باد فرزندت
بهين عبد خداوندت محمد طفل دلبندت
که مي خوانند مدحش را خدا و انبيا با هم
*****
تو امشب آدم و نوح و خليل ديگري زادي
ذبيح و خضر و داوود و کليم برتري زادي
مسيحا نه مسيحاي مسيحا پروري زادي
تو امشب بر همه پيغمبران پيغمبري زادي
رسل در تحت فرمانش کتب يک جمله در شانش
هزاران خضر عطشانش صد اسماعيل قربانش
مبارک اي گرامي مادر پيغمبر اکرم
*****
زمين مکه ديشب غرق در نور محمد بود
چراغ آسمان لبخند زن بر روي احمد بود
جهان آفرينش بهتر از خلد مخلد بود
تجلاي خدا در چهره ي عبدي مؤيد بود
مؤيّد باد قرآنش گرامي باد فرقانش
معطر باد بستانش جهان در تحت فرمانش
بناي اوست در سيل حوادث کوه مستحکم
*****
محمد اي چراغ روشني بخش جهان آرا
بر افروز و بر افروزان بنور خويش دلها را
بلرزان با نهيب آسماني کاخ کسري را
نداي تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را
تو ما را دانش آموزي تو مهر عالم افروزي
تو برق اهرمن سوزي تو در هر عصر پيروزي
لواي توست با دست خدا بر دوش نه طارم
*****
(يا امام صادق)
هماره بوي عطر خلد از خاک درت خيزد
هميشه نور توحيد از فراز منبرت خيزد
نداي تفلحوا از مکتب جان پرورت خيزد
فروغ دانش از کرسيّ درس جعفرت خيزد
ششم مولا ششم رهبر ششم هادي ششم سرور
ششم فرمانده داور ششم فرزند پيغمبر
که شش خورشيد حق از سلب او تابيده در عالم
*****
الا اي ام فروه آفتاب داور اوردي
محمد را محمد را کتاب ديگر آوردي
تعالي ا... که مثل آمنه پيغمبر آوردي
تو چون بنت اسد در دامن خود حيدر آوردي
بعصمت مادرش زهرا بصورت چون حسن زيبا
حسيني خو علي سيما امام باقرش بابا
که با عيد محمد عيد ميلادش بود توأم
*****
کتاب من کتاب ا... و دين مصطفي دينم
تولاي اميرالمزمنين عهد نخستينم
مرام جعفري و مهر آل ا... آئينم
نه کاري بود با آنم نه حرفي مانده با اينم
محب آل اطهارم علي را دوست مي دارم
ز خصمش نيز بيزارم به يارش تا ابد يارم
نباشد غير حب و بغض ، دين و مذهب ((ميثم))

 

شعار ولادت امام جعفر صادق (ع)

اشعار ولادت امام جعفر صادق (ع)

***************************

بر شیعه ز حق رهبر لایق آمد

تابنده ترین نور حقایق آمد

از نسل محمد و علی و زهرا

صادق پسر حضرت باقر آمد

*******************

امشب که صفا با دل و جان همراه است

هنگام طلوع آفتاب و ماه است

هم جشن ولادت امام صادق

هم عید محمد ابن عبدالله است

******************

گویم ز امام صادق این طرفه حدیث

تا شیعه او به لوح دل بنگارد

فرمود که بر شفاعت ما نرسد

هر کس که نماز را سبک بشمارد

********************

مذهب جعفری و ملت احمد دارم

لله الحمد که این دولت سرمد دارم

من زخود هیچ ندارم که بر آن فخر کنم

هر چه دارم همه از آل محمد دارم

**********************

گل بپاشید که عید آمده است

شیعیان عید سعید آمده است

عشق در سینه چدید آمده است

نور خلاق مجید آمده است


ز عنایات خداوند غفور

شهر یثرب شده در هاله نور

باقر حلم پیمبر مسرور

خانه اش به بود از وادی طور


هفده ماه ربیع المولود

نیر برج ولا چهره گشود

غم ز دلهای محبان بریود

وجد و شادی به دل ما افزود


گلی از گلشن طاها بدمید

که شمیمش به دل ما بوزید

مذهب شیعه از او گشته پدید

پرده جهل و ضلالت بدرید


" ابوالفضل آسمانی "

اشعار ولادت حضرت محمد (ص)

اشعار ولادت حضرت محمد (ص)

*********************


از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز

کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز

بت های حرم در حرم افتاده به سجده

ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز

کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر

مکه شده زیبا و دل افروز و سرافراز

جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت

امشب به سماوات کند خاک زمین ناز

از ریگ روان گشته روان چشمة توحید

یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز

دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور

همه گشتند هم آواز در مدح محمد

هر ذرة کوچک شده یک مهر جهان تاب

هر قطرة ناچیز چو دریا کند اعجاز

جبریل سر شاخة طوبی چو قناری

در وصف محمد لب خود باز کند باز

جبریل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟

جایی که خداوند به قرآن کند آغاز

خوبان دو عالم همه حیران محمد

یک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد"

 

این است که برتر بود از وهم، کمالش

جز ذات الهی همه مبهوت جلالش

رضوان شده دلدادة مقداد و ابوذر

فردوس بود سائل درگاه بلالش

والله قسم نیست عجب گر لب دشمن

چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش

هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی

هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش

بی¬رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد

حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش

یوسف ببرد حسن خود از یاد، گر او را

یک منظره در خاطره افتد ز خیالش

این است همان مهر درخشنده که تا حشر

یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش

گل سبز شود از جگر شعلة آتش

در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش

چون ذات خدای ازلی لیس کمثله

باید که بخوانیم فراتر زمثالش

ایجاد بود قبضه¬ای از خاک محمد

افلاک بود بسته به لولاک محمد

 

ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت

دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پایگه قدر و جلالت

هم چشم ملک خاک قدم¬های سپاهت

عیسی به شمیم نفست روح گرفته

دل بسته دو صد یوسف صدّیق به چاهت

دل¬های خدایی همه چون گوی به چوگان

ارواح مکرّم همه درماندة جاهت

از عرش خداوند الی فرش، به هر آن

هستند همه عالم خلقت به پناهت

دائم صلوات از طرف خالق و خلقت

بر روی سفید تو و بر خال سیاهت

زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی

تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت

سوگند به چشمت که رسولان الهی

هستند به محشر همه مشتاق نگاهت

زیبد که کند ناز به گلخانة جنت

خاری که شود سبز در اطراف گیاهت

این نیست مقام تو که آدم به تو نازد

والله که خلّاق دو عالم به تو نازد

 

صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم

هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم

هرجا که نشستیم به خاک تو نشستیم

هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم

عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما

هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم

زآن روز که گشتیم ز مادر متولد

از مأذنه¬ها روز و شب اسم تو شنیدیم

مرگی که به پای تو بود زندگی ماست

ماییم که در موج عزا عید سعیدیم

تا بودن ما نام محمد به لب ماست

روزی که نبودیم به احمد گرویدیم

آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز

آغوش گشودیم، وصالش طلبیدیم

زآن باده که در سورة زیبای محمد

************************

منبع : سایت شیعتی
ادامه نوشته