ي پادشه خوبان داد از غم سقايي
«اي پادشه خوبان داد از غم سقايي
افتاد ز كف پرچم وقت است كه باز آيي»*
سقاي لب عطشانم شرمنده ي طفلانم
پاره شدم اين مشگم بر ديده روان اشگم
آهن به سرم خورده طاقت ز دلم برده
از مركبم ا فتادم آمد به برم زهرا
فرمود بيا عباس واكرد دو دستش را
آن بانوي وارسته ديدم كه شده خسته
گفتم به فدايت من پهلوي تو بشكسته
تو مادر اربابم فرزند تو مولايم
عيب است مرا مادر آغوش شما آيم
فرمود بيا عباس غمگين مشو دلبندم
والله كه فرقي نيست بين تو و فرزندم
.
.
.
.
«اي پادشه خوبان داد از غم سقايي
افتاد زكف پرچم وقت است كه باز آيي»*
هرچند ندارم دست زير قدمت سر هست
فخرم بود اين دارم مانند تو آقايي
*تك بيت وام: استاد كلامي زنجاني
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 18:44 توسط ذاکر اهل بیت
|
با سلام و عرض ادب این وبلاگ جهت گردآوری و تهیه بانک اشعار مذهبی در فضای مجازی می باشد لذا از کلیه شاعران محترم که اشعارشان در این وبلاگ می باشد و نامشان درج نشده است تقاضا داریم جهت ساماندهی و درج نامشان به ما اطلاع دهند.