ممکن نبود شال علی را رها کنم
وقتی گرفت شعله ز من پرّ و بال را
دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را
گیرم نبود فاطمه دُردانه رسول
آتش که می زدند حرم ذوالجلال را
بالم به میخ گوشه در گیر کرده بود
قدرت نداشتم که بگیرم و بال را
حتی نشد که چادر خود را به سر کِشم
یعنی به من ندارد عدو این مجال را
ممکن نبود شال علی را رها کنم
ممکن نبود ضربت قُنفُس محال را
بنت الهدی کجا و چهل مرد نا نجیب
هرگز کسی جواب نداد این سوال را
از سرنوشت محسنم آگه کسی نشد
مخفی کنم چو تربتم این شرح حال را
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 23:50 توسط ذاکر اهل بیت
|
با سلام و عرض ادب این وبلاگ جهت گردآوری و تهیه بانک اشعار مذهبی در فضای مجازی می باشد لذا از کلیه شاعران محترم که اشعارشان در این وبلاگ می باشد و نامشان درج نشده است تقاضا داریم جهت ساماندهی و درج نامشان به ما اطلاع دهند.