این پلکهای خسته که بالا نمی رود *** دست شکسته جز به تمنا نمی رود

لحظه به لحظه فاطمه از هوش می رود *** بیرون ولی ز غصه مولا نمی رود

شهر مدینه منتظر مرگ کوثر است *** حتی کسی به دیدن زهرا نمی رود

تنها کلام فاطمه عجل وفاتی است *** آمین مستمع ز چه بالا نمی رود

هر دم می گرفت سراغ بلال را *** می گفت او به مأذنه آیا نمی رود

سخت است بین بستر خود جابجا شدن *** این دنده شکسته دگر جا نمی رود

دیگر برای شِکوِه از این مردمان پست *** سوی اُحُد حبیبه طه نمی رود

قهر است فاطمه به خدا با تمام شهر *** دیگر صدای گریه از اینجا نمی رود

گرچه نفس نفس زدنش هم به سختی است *** چادر نماز از سر زهرا نمی رود