باغ شقایق

 

ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران

افشانده شرفها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده انگار

آمیخته با خون سیاووش در ایران

تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر

ترکیده بر ایینه ی خورشیدضمیران

ای جوهر سرداری سرهای بریده

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ

هرگاه که آتش زده شد بیشه ی شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب

نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران

وان روز که با بیرقی از یک سر بی تن

تا شام شدی قافله سالار شهیدان

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران

تا اندکی از حق سخن را بگذارند

باید که ز خونت بنگارند دبیران