بازهم آب بهانه شد و یادت کردم

یادت افتادم و با گریه عبادت کردم

اشک‌ها ریختم و غسل شهادت کردم

روضه خوانت شدم و عرض ارادت کردم

تا بیافتد به من آن گوشه نگاهت، آنگاه

«هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله»

محمد غفاری


 

حرفی از کرببلا شد که دلم می‌لرزد

چشمم از اشک پر و عکس حرم می‌لرزد

باز هم مرثیه در دست قلم می‌لرزد

کوه هم شانه‌اش از وسعت غم می‌لرزد

وقت پرواز شد و باز شنیدم در راه

«هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله»

 

کاروان رفت و زمان از سفرت جا می‌ماند

آسمان خیره به چشمان ترت جا می‌ماند

شهر از فیض نماز سحرت جا می‌ماند

کعبه از گردش بر دور سرت جا می‌ماند

و تو گفتی که شده راه سعادت کوتاه

«هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله»

 

همگی دور تو و خیمه که می‌شد تاریک

با دو انگشت تو دیدند خدا را نزدیک

جبرئیل آمد و می‌گفت به هر یک تبریک

دست بیعت به تو دادند و شدند آن یاری که

نیست در باورشان یک سر سوزن اکراه

«هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله»

 

***

ناگهان حس غریبانه‌ای آمد به وجود

چشم‌ها باز شد و در پی یک کشف و شهود

بوی سیب آمد و می‌خواند لبم اذن ورود

در همان لحظه که غیر از تو دگر هیچ نبود

در و دیوار حسینیه همه شد مداح

«هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله»