ای در سپهر مجد و شرف ، رویت آفتاب

   در بزم ما بتاب و، رخ از دوستان متاب

  از پا فتاده ایم، ز رحمت تو دست گیر

  ما را که دل ز آتش داغت بود کباب

جمعیم ما و لیک پریشان به یاد تو

وزما شکسته تر دل زهرا و بوتراب

یا هادی المضلـّین(۱) ،  کز مردم ضلال

جسمت در التهاب و روانت در التهاب

تو آفتاب عالمی و از افول تو

سیدرضا مؤید

افتاده است در همه ذرات انقلاب

ای آیت توکل وآیه ی رضا

دیدی جنایت از متوکل تو بی حساب

گاهی دهد مکان تو در برکة السّباع

گاهی درون محبس دشمن به پیچ و تاب

تو زاده بزرگ جوانانی جنّتی

ای از ستم شهید شده درگه شباب

آن شربتی که داد به اجبار دشمنت

گویا شرنگ مرگ بــُد و آتش مذاب

کاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد

وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب

ای بردرت نثار درود ملائـــکه

امروز بر سلام “مــؤید” بده جواب