چه شد که عالم اندیشه سوگوار افتاد

برای عرصه اشراق بی سوار افتاد

فقیه فاتح اسرار را چه پیش آمد

که در محاق افق آفتاب تار افتاد

قلندران قدر را زموج خیر قضا

به غرقه گاه فنا عاقبت گذار افتاد

از این مصیبت سنگین، خمید قامت غم

جهان به سوک نشست و زمانه زار افتاد

نوشت خامه ی تقدیر بر رواق سپهر

که روح حادثه زین داغ، بی قرار افتاد

هزار قله ی آتشفشان برآرد سر

از این شراره که در جان روزگار افتاد

زمان به زانوی غم سرنهاد زین ماتم

زمین ز سینه برون، داغش آشکار افتاد

شکست دست اجل، شاخ سبز دانایی

درخت خرم دانش، زبرگ و بار افتاد

به باغ لاله هزاران هزار می نالند

که ناشکفته گل از شاخه، صدهزار افتاد

توان صبر نباشد در این عزای عظیم

که اشک حوصله از چشم انتظار افتاد

نصرالله مردانی