جماران، آفتاب ما کجا رفت؟

بگو با ما کجا روح خدا رفت؟

جماران، بی وفا، نامهربانا!

گل ما کو؟ بهار ما کجا رفت؟

زبان لحظه ها گوید که بر ما

حدیثی تلخ در این ماجرا رفت

مصیبت آن چنان شیون به پا کرد

که تا هفت آسمان بانگ عزا رفت

به روی موج اقیانوسی از اشک

به ساحل کشتی روح خدا رفت

جفا کردی چنان ای چرخ با ما

که صد دریای خون از دیده ها رفت

دل هر ذره ای این داغ می سوخت

خدا داند چه بر دلهای ما رفت

چه رازی در دعای پیر ما بود؟

که بر ما هر چه رفت از آن دعا رفت

هزاران کاروان دل برد با خویش

دریغا! جان ما از تن جدا رفت

به بام عشق زد کوس اناالحق

فنا در خال دلدار بقا رفت

نصرالله مردانی