قصه نامردی نامرد هاست

غزلی كه امسال نوشتم تقدیم می كنم به ساحت مادر آیینه ها(سلام الله علیها)

            حكایت بغرنج

نفس نفس زدنت می بُرد نفس ز منت

مبُر نفس زمنت ، با نفس نفس زدنت

 

من از حكایت بغرنج ساختن گفتم

تو هم كمی به علی گو حدیث سوختنت

 

شفای سینه تو در قنوت من جاریست

چه نذر ها كه نكردم برای پا شدنت

 

میان آتش و مسمار و سینه ات چه گذشت

چه آمده به سرت ؟ خونی است پیرهنت

 

به بی كسی علی رحم كن مرو- زهرا -

علی فدای كبودی زخمهای تنت

 

زكوچه و ز قباله، نمی زنی حرفی ؟

مرا بخاك نشانده غم تو و حَسَنت

 

نمك به زخم تو زد مردم نمك نشناس

ز زخم آب شده - مهربان من - بدنت 

*

چگونه دست به پهلوی خویش خواهی رفت

به خاك كرب و بلای حسین بی كفنت .

حنجره كلام : پیر غلامی از تبار آیینه ها حاج آقا حری عزیز