با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بياطلاع آمده و بيهوا زدند
ديدند چون حريف نبردش نميشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
يک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لبتشنه آمدند ولي آب را زدند!
يکدسته مس که رنگ طلا هم نديدهاند
تهمت به بيکفايتي کيميا زدند
با جمع نامنظمشان سنگريزهها
سيلي به روي مادر آيينهها زدند
شيطانپرستهاي بهظاهر خداپرست
حتي تو را براي رضاي خدا زدند!
تحريف کردهاند تو را تازيانهها
از بسکه حرفهاي تورا نابهجا زدند
حالا که ميشود اگر آن سالها نشد
پرسيدن همينکه شما را چرا زدند؟
...........................................
چيزي نخواستهام دگر روي اين زمين
تو زندهاي و باز نفس ميکشي، همين
حرفي نميزنند اگر اين فرشتهها
مرغ مقلدند زبانبستهها ببين
يادشبهخير چرخش دست مبارکت
آن آسياي سنگي و آن سفرهي جوين
يادم نميرود سر سفره نشسته بود
يک شب کنار دست تو پيغمبر امين
از نور چهرهات همگي سير ميشديم
آنقدر که تمامي شبهاي قبل از اين
جز دستپخت نور تو ميلي نداشتيم
حتي به ظرف فضه و اسماء و سايرين
از نحوهي نگاه شما حدس ميزنم
بايد کبود صرف شود شام آخرين
فردا که دستهاي شما خاک ميشوند
سنگينتر است از همه تکليف آستين
امشب بس است از سر ما هم زيادي است
تو زندهاي و باز نفس ميکشي، همين...
رضا جعفری
با سلام و عرض ادب این وبلاگ جهت گردآوری و تهیه بانک اشعار مذهبی در فضای مجازی می باشد لذا از کلیه شاعران محترم که اشعارشان در این وبلاگ می باشد و نامشان درج نشده است تقاضا داریم جهت ساماندهی و درج نامشان به ما اطلاع دهند.