ناگهان بازوی آبآور تو میریزد
:: علیاکبر لطیفیان
ناگهان بازوی آبآور تو میریزد
مشک میریزد و چشم تر تو میریزد
مژههای تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو میریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بیسبب نیست که بال و پر تو میریزد
گیرم امروز ببندم به سرت پارچهای
صبح فردا روی نیزه سر تو میریزد
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو میریزد
شده اندازهی قاسم بدنت از بسکه
قد و بالای تو دور و بر تو میریزد
مادرم مادر تو - مادر تو مادر من
گریهی مادر من - مادر تو میریزد
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 23:58 توسط ذاکر اهل بیت
|