شهدای کربلا
شهدای کربلا
مسلم ابن عقیل
هـزار بار گر از تن جدا شود سر من
بر آن سرم که بیفتد به پای رهبر من
به یک اشاره چشمت دل از کفم بردی
از آن زمان که به من شیر داد مادر من
مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه
که ریختند عوض لاله سنگ بر سر من
میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی
کسی نگشت در این شهر، يار و یاور من
ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم
هزار حیف که در کوفه نیست خواهر من
به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا
شهید تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من
فـدای دختـرِ مظلـومه سـه سالـه تــو
میــانه اســرا داغدیــده دختــر مـن
خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر
جسارتی که در این شهر شد به پیکر من
سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده
درود من بـه تـو از این بریده حنجر من
میـان خنـده دشمـن ز دست رحمت تو
مـدال گـریه گـرفته است دیـده تـر من
شهـادتین بــه لـب، ناله حسین حسین
بـه هـر نـفس شـده در نالههای آخر من
سرودههای تو «میثم» شـرارِ آه من است
جـزای تـوست عنایـات حـیِّ داور مـن
حربن ریاحی
ای ز همه خلق گنه کارتر
کیست ز معبود تو غفارتر
عالم اگر شد همه کوه گناه
با کـرم اوست کم از پرکاه
پيش بيـا پيش بيـا پيشتر
نيست گناه تو ز حرّ بيشتر
حرّ در توبه به رویش بازگشت
کرد در آغوش خـدا بـازگشت
با همـه کـوه گنـه و کوه دین
گشت پناهنده به باب الحسین
رو به امامش که رهش داد برد
کـوهِ گنـه، کـاه شـد و باد برد
چشم خدا چشم بر او باز کرد
نـاز کشید از وی و رو بـاز کرد
کای همه گمگشته هدایت شدی
آمـدی و حـرّ ولایـت شـدی
سنگ بُدی، حال شدی دُرّ مـا
فـاطمه مـیگفت بیـا حُرّ ما
با همه جرم و گنه و جور تو
عفو خدا بـال زنـد دور تـو
آل عـلی نـاز تو را میخرند
خون تو را پیش خدا میبرند
فخر کن ای روح رها از بدن
حـرّ منی حـرّ منی حـرّ من
خون خدا خون تو را خواسته
چهـره گلگـون تو را خواسته
ای تـو فـروشنده خریـدار ما
دل به سر دستِ تـو دلـدار ما
باش که محبوب خـدای منی
حـرّ تمـام شهـدای منـی
آنکـه گنـه کـار پذیرد منم
آنکه تو را دست بگیرد منم
حال که پابست حسینی، بیا!دست بده، دستِ حسینی، بیا!ای شده تصویر تو تصویر ما
دست خدا ما و تو شمشیر ما
تا که ز خون سرخ شود روی تو
حضرت زهـراست دعـاگوی تو
پشت سـر تـوست دعـای همه
اجـر تـو بـا مـادر مـا فـاطمه
حبیب ابن مظاهر
نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم
پرورده بـا محبت آل پیمبرم
بیدوست بر نیاورم از سینه یک نفس
گـردد هزار بـار گر از تن جدا سرم
در آستان خویش غبارم کن ای !حسین
بنشان به روی خاک، قدمهای اکبرم
بـا زخم سینه، ناز شهادت کشیدهام
شاید که وقت مرگ بگیری تو در برم
مقتل بهشت و زخم بدن، بوستانِ گل
حوریه مرگ و خون گلو آب کوثرم
بـا آنکه پیرمردم و سنم بــود فزون
انگار کــن فـداییِ ششماهه اصغـرم
مثل دو چوب خشک مجسم بوَد مدام
لبهای خشک کـودک تـو در برابرم
مـن زنـده باشم و پسر فاطمه غریب
ای کـاش از نخست نـمي زاد مــادرم
بـر سنگ قبـر مـن بنویسید دوستان
مـن جـاننثـار یوسف زهرای اطهرم
«میثم» تو یاد میکنی از من به نظم خویش
مـن نیـز دستگیر تـو در روز محشرم
حضرت رقیه
ای دختر خیرالنساء جانم رقیه
ای کوثر کرببلا جانم رقیه
مقام او خلاصه در یذهب عنکم
ای مظهر صدق و صفا جانم رقیه
صف بسته بودند از ازل بر سر خوانش
ذکر تمام انبیا جانم رقیه
چون عمه اوعالمه ی دین نبی بود
ملیکه ی ویرانه ها جانم رقیه
بوده عصای دست زینب وقت غصه
برهم زن شام بلا جانم رقیه
با مشت کوچکش شکسته کاخ در شام
با صولتی چون مرتضی جانم رقیه
با گریه اش خواب از دو چشم ظلم بگرفت چون فاطمه ام البکاء جانم رقیه
آن دم یزید دو دست خود بر روی گوشش
می گفت بس کن ای خدا جانم رقیه
اصغر در آغوش کسی آروم نمی شد
می گفت بین گریه ها جانم رقیه
عباس حیدر قبل هر جنگ و نبردش می گفت من را کن دعا جانم رقیه
وارث پرچم حسین در شام او بود ای بر علمداری سزا جانم رقیه
حریم پاک و کوچکش در شام گشته
سفارت کرببلا جانم رقیه
بدان که او عمه ی صاحب الزمان است
ای دلبر منجی ما جانم رقیه
آن دم که آید مهدی فاطمه از راه گردد گنبدش طلا جانم رقیه
کرببلا رفتن تو بدان محال است
اگر نگویی تو رسا جانم رقیه
غزل طفلان زینب
دوباره در دل من خيمه ي عزا نزنيد
نمک به زخم من و زخم خيمه ها نزنيد
شکسته تر ز منِ پير، ديگر اينجا نيست
مرا زمين زده است اکبرم، شما نزنيد
براي آن که نميرد کنارتان زينب
براي بُردنتان جز مرا صدا نزنيد
ميان اين همه لشکر کنار اين همه تيغ
چگونه باز بگويم که دست و پا نزنيد
خدا کند که بگويد کسي به قاتلتان
فقط نه اين که دو بي کس، دو تشنه را نزنيد
اگر برابر چشمان مادري دلخون
سرِ دو تازه جوان را به نيزه ها نزنيد
عبدا... الحسن
گل من چرا زخمی از نیش خاری
پـراکنده در دامــن لاله زاری؟
مرا داغ لبهای خشک تو بر دل
تو بهر چه از چشم خود اشکباری؟
تنت مثل جوشن شده حلقه حلقه
تو دیگر نیازی به جوشن نداری
مزن اینقدر دست و پا روی دستم
قـرار دل مـن چـرا بـیقراری؟
تو ماه به خون خفتهام در زمینی
تو باغ خزان دیدهام در بهـاری
شهیدان نهادند بر خاک، صورت
تو سر بر سر دوش من میگذاری
چگـونه عمـو زنـده بـاشد ببیند
تو جان بر سر دست او میسپاری؟
همه آرزوی عمویت همین است
که یک بار، یک ناله از دل برآری
چگـونه عسل از دم تیغ خــوردی
که خون از دهان تو گردیده جاری
خدایت دهد اجر، «میثم» که بـر ما
ز دل میسرایی، به خون مینگـاری
عبدالله بن الحسن(ع)
تنهاس عمو تو مقتل، دست منو رها کن
میخوام برم به یاریش، عمه منو دعاکن
حتی یه لحظه نمی خوام، بی عمو زنده باشم
میخوام مثه قاسم منم، برا عمو فدا شم
تا جون دارم تو سینه، کنار تو می مونم
دفاع می کنم از تو، عمو تا پای جونم
غصه نخور عمو اگه شهید شده جوونت
می شه دو دستم سپر درد و بلای جونت
حضرت قاسم(ع)
به زلفای سیاهت، ازخون حنا کشیدی
از بس که روی خاکا، تو دست و پا کشیدی
قد و بالات مثل بابات، عزیز من رشیده
اما ببین قامت من، از غم تو خمیده
تیر غم تو قاسم، تو دل من نشسته
به زیر نعل مرکب، سینه تو شکسته
كشته منو ماتم تو، مصیبتت عظیمه
حضرت قاسم (ع)
آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد
حسنی زاده است٬ حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد
اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
ست و پا، خیلی حالت وخیمه
علی اصغر(ع)
ای به اکبر کرده همدوشی علی
برده سر در جیب خاموشی علی
تو مسیح عترتی وز مرتبت
کرده با قرآن هم آغوشی علی
حجت کبرائی و گردون ندید
کودک و اینسان خدا جوشی علی
اصغرم قنداقه ات شد غرق خون
زود بودت این کفن پوشی علی
چون تو سربازی دگر نائل نشد
بر سر دوشم به سردوشی علی
گفتمت آرام باش از تشنگی
نی که تا سر حد بیهوشی علی
خواستم از گریه خاموشت ولی
نی دگر اینقدر خاموشی علی
خنده ات وقت شهادت بر لب است
تا چه گفتت تیر در گوشی علی
اصغرم اینک گوارایت بود
از می کوثر قدح نوشی علی
چون مؤید هرکه دارد با تو کار
نیستش زین غم فراموشی علی
علی اکبر(ع)-شهادت
تا پدر آرزوی روی پیمبر می کرد
نظر از مهر به روی علی اکبر می کرد
چون علی عازم میدان شد و پوشید کفن
حرم تشنه لبان جلوه ی محشر می کرد
گاه بر پای پدر بوسه زد از روی ادب
گاه دل داری آن دل شده مادر می کرد
گاه با یک یک اعضاء حرم داشت وداع
گه به گهواره نظر بر علی اصغر می کرد
خواهر آورد برش آینه و قرآن را
عمه اسپند دل خویش مهجم می کرد
--------
رفت اکبر به سوی عرصه ی پیکار و حسین
از قفا سیر قد و قامت اکبر می کرد
به سرا پای پسر از سر حسرت نگران
وز فراق مه خود چهره پر اختر می کرد
او خلیل الله و ریحانه ی او ذبح عظیم
شرح و تفسیر فدیناه ز دل بر می کرد
آن زمان چون پسر شاه شدی عازم رزم
بین چه ها میر علمدار دلاور می کرد
به سپاه شه دین بانگ خبردار کشید
عرض خدمت بر فرزند برادر می کرد
افسر ارشد اسلام ابوالفضل رشید
بدرقه چند قدم زان مه انور می کرد
---------
آه چون نعش علی را به حرم می بردند
خاک بر سر ز پی اش زینب مضطر می کرد
از حرم تا به فلک واعلیا بود بلند
وز دگر سو ز شعف هلهله لشگر می کرد
بلبل باغ حرم دختر مظلومه ی شاه
نغمه سر از غم ناکام برادر می کرد
پسر فاطمه با قامت خم گشته ی خویش
پسرم گفتی و این جمله مکرر می کرد
زلف اکبر ز دو سو دست خوش باد صبا
وز پریشانی لیلا سخنی سر می کرد
شد پریشانی آن جمع پریشان افزون
چون گنه باد از آن زلف معنبر می کرد
حضرت عباس(ع)
هرجا برات گریه کنم بهشته یا اباالفضل
زهرا به روی قلب من نوشته یا اباالفضل
به بیقراری ام مینازم میسوزم از عشق و می سازم
هرجا که اسمتو بیارن بی اختیار دلمو می بازم
ای کاش دل درمونشو ازت بگیره امشب
بین همین سینه زنی برات بمیره امشب
حرم قشنگت آرزومه نوکری تو آبرومه
به عشق تو زنده می مونم بدون تو کارم تمومه
چشمهای بی مقدارمو به پرچمت می دوزم
تقدیر من اینه آقا از عشق تو بسوزم
هر جا برات گریه کنم بهشته یا اباالفضل
زهرا به روی قلب من نوشته یا اباالفضل
تو روضه ی زخم مدینه گریه برات چه دلنشینه
چشام توی دریای اشکه وقتی که خوابتو می بینه
از دولت عشق تو شد دلم غلام زهرا (س)
به دست تو زندگیمو زدم به نام زهرا (س)
نشد که تو بگیری آخر تقاص دادهای حیدر
هنوز منتظر نشستی برای انتقام مادر
با یاد ظلم کوچه ها بیاد حسرتی تو
از داغ زهرا مادرت زخمی غیرتی تو
هر جا برات گریه کنم بهشته یا اباالفضل
زهرا به روی قلب من نوشته یا علی مدد
حضرت عباس(ع)-مدح
هرچه داریم همه از كرم عباس است
خلقت جنّت حق لطف كم عباس است
نور بر شمس و قمر، ماه بنى هاشم داد
عرش یك ذرّه ز خاك قدم عباس است
نه فقط خلق زمین، عبد و غلامش باشد
به خدا خیل ملائك قدم عباس است
شیعه از كینهى دشمن نهراسد هرگز
دین ما تحت لواى عَلَم عباس است
در صف حشر علمدار شفاعت زهراست
عَلَم فاطمه، دست قلم عباس است
حضرت عباس
بس که عطشانند آل فاطمه
شک هم خشکیده در چشم همه
آب آب کودکان زد آتشم
خجلت از سقایی خود میکشم
کاش از اول نام من سقا نبود
یا در این صحرای خون دریا نبود
چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اولش افتاد دست
طوف دوم در مطاف داورش
شد فدای دوست دست دیگرش
دور سوم خون به جای اشک خورد
تیر دشمن آمد و بر مشک خورد
دور چهارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر چشمش را سپر
دور پنجم با عمد آهنین
گشت سرو قامتش نقش زمین
گشت در دور ششم با تیغ تیز
عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز
دور هفتم داده بود از کف قرار
خویشتن را دید در آغوش یار
شد سراپا چشم زخم پیکرش
دید زهرا را به بالای سرش
با زبان حال میگفتش بتول
مرحبا عباس من حجت قبول
امام حسین
چشمه چشمه می جوشد خون اطهرت اینجا
کور می کند شب را زخم خنجرت اینجا
چشمه چشمه می جوشد از دل زمین هر شب
خون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجا
میرسد به گوشم گرم بانگ خطبهای پرشور
خطبهای که بعد از تو خوانده خواهرت اینجا
از فرات میجوشد موج و میزند بوسه
بر کرانة خشکِ حلق و حنجرت اینجا
کربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟
غصب میشود از تو سهم مادرت اینجا
یک نهال بارآور غَرس میشود در خاک
قطع میشود دستی از برادرت اینجا
این فرشتة وحی است وحی تازه آیا چیست؟
روی نیزه میخواند آیهای سرت اینجا
این ضریح شش گوشه، حج پاکبازان است
آب میشوم از شرم در برابرت اینجا
امام حسین
از دست چشم های تو، بین دو راهی ام
محکوم تا همیشه ی خواهی نخواهی ام
یک چشم می فروشد و یک چشم می خرد
از دست چشم های تو، بین دوراهی ام
با شعله های نرگس تو، دود می شوم
مولود مرگ هستم و اسفند ماهی ام
طوفان رهین دولت خانه بدوشی است
هستی گرفته از پی بی سرپناهیم
تا طفل اشک آمد و بر دامنم نشست
مهتاب شد به دامن شب روسیاهی ام
در دادگاه عشق به شاهد نیاز نیست
ثابت شده بخاطر تو بی گناهی ام
از پای درس مکتب چشم تو آمدم
این پاره پاره دل، دل خونین گواهی ام
در خیمه نگاه تو آتش گرفته ام
من روضه خوان چشم توام!... قتلگاهی ام!
در موج اشک غرق شدم تا بجویمش
در حیرت از تلظّی آن بچه ماهی ام
در چشم من تمام زمین بارگاه تست
من هر کجا روم، بحضور تو راهی ام!!!...
امام حسین
کربــــــلا به خون خود تپیــدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
کربلا صفا و مروه ای شگفت
پا به پای تشــــــنگی دویدن است
روضه نیست کربلا که بشنوی
کربـــلا سر بریــــــــده دیدن است
خلقت دوباره ، جلــــوهء جدید
کربـلا دوباره آفریـــــــــدن است
کربـــــــلا مرور روشــــــن معاد
از مغـــــاک خاک بر دمیدن است
حرمت حماسه ، غیرت غیور
قطره قطره خون شدن چکیدن است
هر چه می دوم به خود نمی رسم
کربلا به اصل خود رسیدن است
با سلام و عرض ادب این وبلاگ جهت گردآوری و تهیه بانک اشعار مذهبی در فضای مجازی می باشد لذا از کلیه شاعران محترم که اشعارشان در این وبلاگ می باشد و نامشان درج نشده است تقاضا داریم جهت ساماندهی و درج نامشان به ما اطلاع دهند.