از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او در سجده‏گاه
در زمان، شمشیر انداخت آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
از نمودن عفو و رحمت، بی محل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی، مرا بگذاشتی؟ !
هان چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدستی سست در اشکار من؟!
آن چه دیدی تا چنین خشمت نشست
تا چنین برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی؟ که مرا زآن عکس دید
در دل و جان شعله‏ای آمد پدید
در شجاعت، شیر ربانی‏ستی
در مروت خود که داند کیستی
ای علی! که جمله عقل و دیده‏ای
شمه‏ای واگو از آن چه دیده‏ای
تیغ حلمت، جان ما را چاک کرد
آب علمت، خاک ما را پاک کرد
بازگو ای بازِ عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
یا تو واگو آن چه عقلت یافته‏ست
یا بگویم آن چه بر من تافته‏ست
از تو بر من تافت، پنهان چون کنی؟
بی‏زبان چون ماه، پرتو می‏زنی
لیک اگر درگفت آید قرص ماه
شبروان را، زودتر آید به راه
گفت من تیغ از پی حق می‏زنم
بنده‏ی حقم، نه مملوک تنم

مولوی