ما را غلام کوی حسن آفریده اند

مبهوت و مات روی حسن آفریده اند

 

ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند

مست از خم و سبوی حسن آفریده اند

 

خورشید را به این همه نقش و نگارها

از طلعت نکوی حسن آفریده اند

 

روشن ز نور روی مهش گشته روزها

شب را اسیر موی حسن آفریده اند

 

آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت

گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند

 

از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین

مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند

 

میل نگاه هر چه گدایان شهر را

ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

 

میلاد یعقوبی