ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته

گیسوان چون کمندت، کار دل را ساخته

دل نگو! ویرانه ای پایین پایت مانده است

لشگر خون زیر زلفت فاتحانه تاخته

بی جهت خون مرا بر گردنت ننداختند

نامش ابرو نیست، این شمشیر مستِ آخته

باده ی شیراز دیگر از دهان افتاده است

باده ی بغدادتان تنها به این لب ساخته

در قمار عشق اهل ری، به غیر از جفت هشت

هرکه طاس دیگری آورده فوری باخته!

مرد این میدان نبودم، سر فرود آورده ام

شاعری بی قافیه پیشت سپر انداخته

 وحید قاسمی