دختر لحظه ی غم بغض مرا می ماند

گرچه خود می شکند ناله رها می ماند

دختر لحظه ی غم «ساعت» عمرش خالیست

زود می ریزد و یک کوه بلا می ماند

دختر لحظه ی غم لحظه ی بعدش مرگ است

آن زمانی که فقط خاطره ها می ماند

شبی از قافله جا ماند و بهمادر پیوست

به پدر می رسد و قافله جا می ماند

بعد او چون همه از یاد غمش ترسیدند

از مقاتل سندش گاه جدا می ماند

دختر لحظه ی غم این غزل کوچک و ناب

برگی از دفتر شعر است که تا می ماند

طرز عاشق شدنش را به کسی یاد نداد

دهن عشق از این حادثه وا می ماند