از راه می رسند پدرها غروب ها

دنیای خانه روشن و زیبا غروب ها

از راه می رسند پدرها و خانه ها

آغوش می شوند سرا پا غروب ها

از راه می رسند و هیاهوی بچه هاست

زیباترین ترانه ی دنیا غروب ها

اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست

شوق دوباره دیدن بابا غروب ها

بعد از هزار سال من و کودکان شام

تنها نشسته ایم همین جا غروب ها

این جا پدر، خرابه ی شام است، کوفه نیست

این جا بیا به دیدن ما با غروب ها

بابا بیا که بر دلمان زخم ها زده ست

دیروز تازیانه و حالا غروب ها

دست تو را بهانه گرفته ست بغض من

بابا ز راه می رسی آیا غروب ها؟

بابا بیا کنار من و این پیاله آب

که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب ها

از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی

از جاده ها بیایی... اما غروب ها

بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز

بسیار رفته اند خدایا غروب ها

کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش

چون لحظه های غربت دریا غروب ها

خاموش شد و بر سر سنگی نهاد سر

دختر به یاد زانوی بابا غروب ها

بعد از هزار سال هنوز اشک می چکد

از مشک پاره پاره ی سقا غروب ها