شیعیان، شرح شب تار مرا گوش کنید

 قصۀ دیدۀ خونبار مرا گوش کنید

مو به مو راز دل زار مرا گوش کنید

داستان من و دلدار مرا گوش کنید

روزگاری به سر دوش پدر جایم بود

ساحت کاخ شرف، منزل و مأوایم بود

دیدۀ مام و پدر، محو تماشایم بود

مهر و مه، مات ز رخسار دل آرایم بود

شبی از هجر پدر با غم دل سر کردم

 دامن خویش ز خوناب جگر تر کردم

سر خونین پدر را به طبق تا دیدم

من از این، واقعه چون بید به خود لرزیدم

گفتم ای جان پدر، من به فدای سر تو

 ای سر غرقه به خون، گو چه شده پیکر تو؟

کاش این گونه نمی دید تو را دختر تو

بنشین تا که زنم شانه به موی سر تو

غم مخور، آن که زند موی تو را شانه منم

 تو مرا شمعِ شب افروزی و پروانه منم

ای سر غرقه به خون، از ره دور آمده ای

 طالب فیض حضورم به حضور آمده ای

دوست دارم که مرا از قفس آزاد کنی

همره خود ببری، خاطر من شاد کنی

راحت این طایر خود از کف صیّاد کنی

وز ره لطف به «ژولیده» دل امداد کنی

کو بود شاعر دربار تو ای خسرو دین!

باش او را به قیامت ز کرم یار و معین