چه حال خوشی چه مبارک سحری هست

پیـداست ز سـاقــی ز دل ما نظری هست

تــا دورترین نقــطه دلــم اوج گرفته است

یعنی که مقــرب شده و بـال و پری هست

باریدنِ از شوق، خودش خوب نشانی ست

که منـتظری با رخِ از اشــکِ تری هست

از اول شب دســت خودم نیـست كه مستم

این مـطمئنم كرد كـه حـتماً خـبری هست

پرسه زدم از بـس وسط كوچــه ی امید

تــا خوب ببیـنـند دل در بـه دری هست

در بــاز شد آن قدر در این خانه نشستم

انگار برای خودش این هم هنری هست

بر دست گرفتم دل خود را ز خــجــالت

این هدیه ی ارتباط مادر، پســری هست

ریــزند مــلائك همه گــل بر سـر عــالم

از عرش رسیده است زمین مــادر عالم

سوگند مقدس تر از این لحظه دمی نیست

توصــیف شــب قدر كه كار قلمی نیست

یك چــله نشــسته پــدرت تــا كه بیایی

ایــن میل خودت بود و گرنه رقمی نیست

بــیهوده پریشان شده ای مــادرِ زهـرا

تا بوده خدا بوده و تا هست غمی نیست

بــهتر كـه نـیامد زنــی از قـوم قریــشی

بانوی دو تا عالم من، شخص كمی نیست

گــفتیـم كه مــریـم برسد با ســه پرسـتار

هر چـند كه در حق تو این ها قدمی نیست

امــشب همه ی رحمت حق مال زمین شد

این خــیر كثــیر است نـباشد كرمی نیست

از رو بــه رویم آمـده و بـاز مــی آیــد

یك روز كه در خاك برایش حرمی نیست

من زمزمۀ اویم و او زمزمۀ من

خلقت به فدای قدم فاطـمۀ من

دیـدی كه اجـابت به تو دادیـم پیمبر

تـندیس مـحــبت به تـو دادیـم پیمبر

فدیه بده اطعام به پا كن كه ازین پس

سرمـایه ی عزت به تو دادیم پیمبر

سوگـند به یكتایی من، فـاطمه یكتاست

گـر روح عــبادت به تو دادیم پیمبر

با فاطمه كه بی پسری غصه ندارد

مـا ام امـامــت به تــو دادیم پیمبر

این دست دگر قبلۀ لب های تو باشد

ما مــادر رحمت به تـو دادیم پیمبر

محشر یكی از كیفیت قامت زهراست

یعنی كه قیــامــت به تو دادیم پیمبر

"تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد"

بــانــوی شــفـاعت به تو دادیم پیمبر

بالاتر از این رتبۀ قدسی كه نداریم

باید كه به پـای قدمش سجده بیاریم

حبیب نیازی