حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت
میقات حضور حج من تا زهراست
در حال طواف ذکر من یا زهراست
یک حجره به بازار دلم بگشودم
سر قفلی آن حجره فقط یا زهراست
حاج حسن امیری فرد
میقات حضور حج من تا زهراست
در حال طواف ذکر من یا زهراست
یک حجره به بازار دلم بگشودم
سر قفلی آن حجره فقط یا زهراست
حاج حسن امیری فرد
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
اولین فاطمه ی صبح وجودی بانو
سرّ «لولاک» که تکلیف مرا روشن کرد
علت خلقت افلاک تو بودی بانو
کس ندانست که جبریلِ نگاهت یک عمر
با خدا داشت عجب گفت و شنودی بانو
هر سحرگاه تو معراج دمادم داری
بال پرواز تو نشناخت فرودی بانو
باز از جنت الاعلای تو سمت ملکوت
هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو
پلک بر هم زدی و عشق به جریان افتاد
صد و ده پنجره اعجاز گشودی بانو
آمدی آینه ی نور الهی باشی
حسن مطلق شوی و لا یتناهی باشی
عصمت حضرت حق شد متجلی در تو
میفرستد خود الله تحیت بر تو
روی لب زمزمه ی نابِ تبسم داری
با خدایت چه کلیمانه تکلم داری
آسمان با تو و تسبیح لبت مأنوس است
روشنی بخش دل و جان تو «یا قدّوس» است
یوسف رحیمی
منظومۀ ولای علی، ماه فاطمه است
عصمت ستارهایست که همراه فاطمه است
هر جا که چشمهای به زمین جوش میزند
معلوم میشود که قدمگاه فاطمه است
در هر قدم صراط علی روشن است از او
در هر نفس ولای علی، راه فاطمه است
روی علی به جلوۀ «الله نور» او
چشم نبی به «نصر من اللهِ» فاطمه است
تنزیل ابرهای عنایت هنوز هم
از یمن گریههای سحرگاه فاطمه است
مفتاح قفل های مهمات هم هنوز
موقوف یک اشارۀ کوتاه فاطمه است
خیل فرشتگان خدا بوسه می زنند
بر دست سائلی که به درگاه فاطمه است
محمد سعید میرزایی
اولاد علی گوهرشان فاطمه است
در غصه و غم یاورشان فاطمه است
گویند که با تاب و تعب می آیند
هر جا سخن از مادرشان فاطمه است
سید مجتبی شجاع
معجزات چشم زهرا عرش اعظم ساخته
هاجر و آسیه و حوا و مریم ساخته
از ازل بیت الاحرام کعبه، بیت الفاطمه است
کعبه را تسبیح زهرا قرص و محکم ساخته
آخرِ پیغمبری بابای زهرا بودن است
نور زهرا مصطفی را نور خاتم ساخته
نیمی از ما را خدا در فاطمیه ساخته
نیمه دیگر را خود زهرا محرم ساخته
فاطمه معمار خلق سینه زن ها بوده است
یک حسینیه خودش در بین قلبم ساخته
وصله های چادرش دیروز زحمت داشته
تا برای روضه ها امروز پرچم ساخته
روز محشر ریشه های چادری که سوخته
مایه ی آسایش ما را فراهم ساخته
هر زمان در روضه مادر صدایش می کنی
کیسه ما را پُر از فیض دمادم ساخته
جواد پرچمی
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
اولین فاطمه ی صبح وجودی بانو
سرّ «لولاک» که تکلیف مرا روشن کرد
علت خلقت افلاک تو بودی بانو
کس ندانست که جبریلِ نگاهت یک عمر
با خدا داشت عجب گفت و شنودی بانو
هر سحرگاه تو معراج دمادم داری
بال پرواز تو نشناخت فرودی بانو
باز از جنت الاعلای تو سمت ملکوت
هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو
پلک بر هم زدی و عشق به جریان افتاد
صد و ده پنجره اعجاز گشودی بانو
چه حال خوشی چه مبارک سحری هست
پیـداست ز سـاقــی ز دل ما نظری هست
تــا دورترین نقــطه دلــم اوج گرفته است
یعنی که مقــرب شده و بـال و پری هست
باریدنِ از شوق، خودش خوب نشانی ست
که منـتظری با رخِ از اشــکِ تری هست
از اول شب دســت خودم نیـست كه مستم
این مـطمئنم كرد كـه حـتماً خـبری هست
پرسه زدم از بـس وسط كوچــه ی امید
تــا خوب ببیـنـند دل در بـه دری هست
در بــاز شد آن قدر در این خانه نشستم
انگار برای خودش این هم هنری هست
بر دست گرفتم دل خود را ز خــجــالت
این هدیه ی ارتباط مادر، پســری هست
ریــزند مــلائك همه گــل بر سـر عــالم
از عرش رسیده است زمین مــادر عالم
سوگند مقدس تر از این لحظه دمی نیست
توصــیف شــب قدر كه كار قلمی نیست
یك چــله نشــسته پــدرت تــا كه بیایی
ایــن میل خودت بود و گرنه رقمی نیست
بــیهوده پریشان شده ای مــادرِ زهـرا
تا بوده خدا بوده و تا هست غمی نیست
بــهتر كـه نـیامد زنــی از قـوم قریــشی
بانوی دو تا عالم من، شخص كمی نیست
گــفتیـم كه مــریـم برسد با ســه پرسـتار
هر چـند كه در حق تو این ها قدمی نیست
امــشب همه ی رحمت حق مال زمین شد
این خــیر كثــیر است نـباشد كرمی نیست
از رو بــه رویم آمـده و بـاز مــی آیــد
یك روز كه در خاك برایش حرمی نیست
من زمزمۀ اویم و او زمزمۀ من
خلقت به فدای قدم فاطـمۀ من
دیـدی كه اجـابت به تو دادیـم پیمبر
تـندیس مـحــبت به تـو دادیـم پیمبر
فدیه بده اطعام به پا كن كه ازین پس
سرمـایه ی عزت به تو دادیم پیمبر
سوگـند به یكتایی من، فـاطمه یكتاست
گـر روح عــبادت به تو دادیم پیمبر
با فاطمه كه بی پسری غصه ندارد
مـا ام امـامــت به تــو دادیم پیمبر
این دست دگر قبلۀ لب های تو باشد
ما مــادر رحمت به تـو دادیم پیمبر
محشر یكی از كیفیت قامت زهراست
یعنی كه قیــامــت به تو دادیم پیمبر
"تا یار كه را خواهد و میلش به كه باشد"
بــانــوی شــفـاعت به تو دادیم پیمبر
بالاتر از این رتبۀ قدسی كه نداریم
باید كه به پـای قدمش سجده بیاریم
حبیب نیازی
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد نکته ای هست و فقط اهل یقین می دانند که محبت به تو و آل تو احساسی نیست در دل عاشق ما هر چه بگردند امروز به جز از مهر شما -حضرت عباسی- نیست چهارده نور چراغ شب تارم هستند از زمانی که در این جاده مسافر شده ام همۀ عمر غزل خوان تو بودم اما همه گفتند که من یک شبه شاعر شده ام کاش می شد که در این شعر به تصویر کشید صحن های حرمی را که نداری بانو تا در آن صحن تو در دست یتیمی دیگر دانۀ سرخ اناری بگذاری بانو حاجیان از حرم خاکی تو برگشتند من نمی دانم از این جا به کجا خواهم رفت تا طواف حرم عشق ولی می دانم همۀ عمر به قربان شما خواهم رفت من هوایی شده ام باید از این جا بروم این خیابان به خیابان ارم نزدیک است باید آیینه و قرآن و قلم بردارم خانۀ دخترت این جاست حرم نزدیک است همۀ دار و ندار من بیدل حالا سایه ای هست که از لطف تو بر سر دارم نکند از در این خانه به جایی بروم نکند دست ز دامان شما بردارم احمد علوی
ای زهره ی سه نوبت حیدر تو را سلام
شأن نزول سوره ی کوثر تو را سلام
ای آفتاب صبح علی، بضعة الرسول
ای ماهتاب خانه ی حیدر تو را سلام
ای دختری که ام ابیها خطاب شد
در گفته های سید الاکبر تو را سلام
زیباترین دعای نبوت تو را که گفت
بادا فدات جان پیمبر تو را سلام
ای هم تراز خلقت نوریِ مرتضی
قبل وجود خلقت دیگر تو را سلام
ای یاس با طراوت گلزار اهل بیت
وی خانه ات بهشت معطر تو را سلام
آن که شفاعت است به دستش امیدوار
تنها تویی به عرصه ی محشر تو را سلام
محمود ژولیده
هر دختری که ام امامت نمی شود
یا مادر پیمبر رحمت نمی شود
در مجمع خلایق حق فاطمه یکی است
این وحدت است شامل کثرت نمی شود
آن جا که پای کفو علی هست در میان
هر دختری که لایق وصلت نمی شود
از این که آب مهریه ات بود روشن است
هر خانه ای که خانۀ رحمت نمی شود
فردا بیا که باز قیامت به پا کنی
ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود
با اشتیاق سمت صراط آورید رو
زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود
این سینه باز حال و هوای مدینه خواست
یا رب دعای کیست اجابت نمی شود
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
ای که به قلب مصطفی، شور تویی طرب تویی ای که به نزد مرتضی، حیا تویی ادب تویی مادرِ وحی و صاحبِ پاکترین نسب تویی جلوۀ نور حق تویی، چشمۀ لطف رب تویی آن که به مصطفی خدا داده به صد طلب تویی حبِّ ولا به دل تویی، نامِ علی به لب تویی دست خدا علی، ولی، خود شده پایبستِ تو زادۀ در حرم علی، کلید آن به دست تو چشمۀ مهرِ شیر حق، در دلِ حقپرست تو مُلک بهشت، فاطمه! یک نظرِ الستِ تو کوثر و ساقیاش همه، مست تواَند مست تو شیر تویی عسل تویی شهد تویی رطب تویی پاک ز هر پلیدی و دور ز هر بدی تویی خضر نجات خلق را، چشمۀ سرمدی تویی عینِ علی تو هستی و میمِ محمدی تویی حجتِ حیدری تویی، آیتِ احمدی تویی درون شعله، پشت در، آن که صدا زدی تویی کُفـوِ جـلال کبریــا، جلــوۀ ایزدی تویی عین اجابت دعا، هر چه کنی طلب، تویی حدیث بیشبهه تویی، مصحف بیغلط تویی کلامِ بیجدل تویی و قولِ بیشطط تویی بین خدا و مصطفی نشسته در وسط تویی اسم تویی و ذات تو، نقطه تویی و خط تویی بنت رسول امی و صاحبِ دستخط تویی اصل و فروع دین تویی واجب و مستحب تویی آن که به مسجدالنبی یار امیر میشود خطبۀ مرتضاییاش شرح غدیر میشود به هر کجا که پا نهد، کفر به زیر میشود بهشت، زیر پای او، فرش حریر میشود به یاری علی بیا، فاطمه! دیر میشود طفل تو کشته میشود، علی اسیر میشود که در حدیقة الولا اصل تویی نسب تویی
محمد سعید میرزایی
هوای خانه سراسیمه بود، سنگین بود
خدیجه ملتهب دردهای شیرین بود
زنان قوم به دلداری اش نیامده اند
از این غریبی و غربت چقدر غمگین بود
گرفت دست به پهلو، خدای خود را خواند
به استجابت او خانه غرق آمین بود
ندای کودک خود را شنید، مریم شد
صدای نازک او التیام و تسکین بود
و دید آسیه دورش گلاب می پاشد
دو زن، دو حوریه اش در کنار بالین بود
دم شکفتن آن نور آسمان در خاک
حلول کوثر طاها، بهار یاسین بود
پروانه نجاتی
الفاظ ابترند به معنای ژرف تو
کوثر که از تو نیست به تفسیر حرف تو
یک قطره است آن چه به وصف تو گفته اند
دریاست آن چه شعله کشیده به ظرف تو
هر چند خالی است ز گنبد مزار تو
عالم پر است از تو و راز شگرف تو
هر چند درس صبر و صلابت گرفته ایم
ای کوه، تشنه ایم به باران و برف تو
هم چون سحر به محضر خورشید می رسد
هر کس که نقد عمر نموده است صرف تو
ما را به صرف بار گناهان رها کنی؟!
این نیست –ای هنوز کرامت –به صرف تو
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
دور از بهار روی تو گل رنگ و بو نداشت
بی آفرینش تو فلک آبرو نداشت
ممکن نبود نام تو را بر زبان برد
یکبار هم، رسول خدا گر وضو نداشت
وقتی که شادمانی تو شادی خداست
دنیا به غیر خنده ی تو آرزو نداشت
پاکی ز اشک نم نم تو آب می خورد
دل بی زلال گریه ی تو شستشو نداشت
منظور حق ز خلقت عالم وجود توست
دنیای بی تو ارزش یک تار مو نداشت
دیوان نور مدح تو قرآن لقب گرفت
کوثر اگر نداشت مِی ای در سبو نداشت
این آسمان وصف تو بسیار دیدنی ست
مدح تو از دهان پیمبر شنیدنی ست
قدری که داشت قدر مسلّم زیاد بود
خون دلی که خورد کمش هم زیاد بود
او نور خلقت است که در نور خلقتش
زاویّههای روشن مبهم زیاد بود
زهرا اگر نبود بهشتی نداشتیم
مهرش اگر نبود جهنّم زیاد بود
در خانهاش تمام کنیزان مقدّسند
جایی که مثل حضرت مریم زیاد بود
آری درست، مادرمان زود پیر شد
آری درست، در دل او غم زیاد بود
اما برای سنّ کمش گریه کم کنید
هجده بهار از سر عالم زیاد بود
حامد تجری
شب نزول مثالی لطف و احسان بود میان عرش و زمین جبرئیل حیران بود میان شهر پیمبر که نور باران بود به نام ساقی کوثر ملک غزل خوان
بود خدا به دست نبی ساغر و سبو می داد سه باده از میِ کوثر به دست او
می داد بگو به مریم عذرا که سرورش آمد دهید مژده به ساقی که کوثرش آمد دلیل خلق علی و پیمبرش آمد چه ذوق کرده محمد که مادرش آمد رسیده سیب بهشتی شاخه طوبی رسیده حضرت خورشید، مادرم زهرا من از تبار جنونم شما همان لیلا به عشق روی شما آمدم به این دنیا کلاس اول عشقم، صدا کشی و هجا نوشتم آب، بابا، علی، حسن، زهرا نوشته ام همه ی عاشقی ست نام حسین تو لطف کردی و من هم شدم غلام حسین قبول می کنی آیا مرا به فرزندی؟ به روی این پسرت مادرم نمی خندی؟ گدای تو شده ام؛ شغل آبرومندی دوباره قصه سائل، عجب گلوبندی دراز سمت شما دست خالی دنیا خدای مرحمت بر اهالی دنیا کویر قلب من از مهر تو غزل خیز است دلم به گوشه چادر نمازت آویز است و کوچه های دو چشمم ز اشک لبریز است بگیر جان مرا گر چه پست و ناچیز است به جای آن، شب جمعه به کربلا ببرم دلم بهانه گرفته، تو را خدا ببرم
محسن حنیفی
شب بود و
تاریکی طنین انداخت در شهر سرما خروشی
سهمگین انداخت در شهر آن شب صبوری
در سرشت مادران بود زنده به گوری
سرنوشت دختران بود ناگاه فجری
مژده ی روشنگر آورد از خاوران
نور محمد سر برآورد آن مرد، دل
را شور محشر گونه ای داد زن را کرامت
های دیگر گونه ای داد می گفت زن چون آسمانی بیکران است آری بهشتی
زیر پای مادران است زیباترین
فصل کتاب او تو بودی والاترین
زن در خطاب او تو بودی ای نور تو
شمع دل افروز پیمبر مزد عبادات
چهل روز پیمبر ای هم نشان
با چاه در انبوه دردش ای همنشین
ماه با گل های زردش با آن جلالت
پای پر آماس، آری دستان پینه
بسته و دستاس، آری بانو! چقدر
این سادگی را دوست داری پیش از سفر
آمادگی را دوست داری ای روزه از
صبر سه روزت طاقتش طاق ای سفره ی
افطار تو سرشار انفاق از بس پس
انفاق ها لحظه شمردی تا خانه ات
رخت عروسی را نبردی دست تو از
باغ خدا انجیر می ریخت بر کاسه ی
صبح دل ما شیر می ریخت آری گل مریم
تماشا آفریدی عطری دمیدی
و مسیحا آفریدی مثل اذان
نام تو بر گلدسته ها ماند وقتی گلستان
تو زینب را شکوفاند1 با نسل تو خورشید اندودیم اکنون با یازده صبح تو خشنودیم اکنون پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم سلمان خرمای بهشتی تو باشیم ای هرم صحرای عطش غالب به حالت ای سختی شعب ابی طالب به جانت شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را آغوش واکن بوسه باران پدر را آری پدر را یا رسول الله گفتی در پاسخ اما این سخن ها را شنفتی: ای گل، بهاری عاطفه در برگ ها کن یعنی مرا با "ای پدر" تنها صدا کن بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟ ما در مدینه عطر گل ها را شنیدیم اما نشانی از مزار تو ندیدیم ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها ای ندبه ات بنیان کن بی چشم و روها با خطبه ات مرز امید و بیم بودی آن جا تبر بر دوش ابراهیم بودی گفتی: مبادا کافری ها پا بگیرند موسی نباشد سامری ها پا بگیرند نگذاشتی که بیشه ها در گیر باشند روباه ها فکر شکار شیر باشند با این حماسه شور و شینی آفریدی تکبیر گفتی و حسینی آفریدی دشمن اگر چه بادها در غب غب انداخت خود را میان خطبه ی پر شور تو باخت تو کوثری تو چشمه ای تو مثل رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم امروز در بیروت نسل تازه داریم در غزه از روح حماس آوازه داریم آنک درای فتح و ایمان پرشتاب است این بانگ نسل سوم انقلاب است "گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم حکم جلودار است سر در پیش داریم" بانو! جوانانت خط شب را شکستند با راه فرزندت خمینی عهد بستند لب تر کنی در معرکه جان می سپارند ای هاجر! اسماعیل هایت بی قرارند بار دگر دل مژده ی روشنگر آورد از خاوران نور محمد سر بر آورد
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده
خار هم پیش شما گل به نظر می آید
و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشۀ چشمان تو در می آید
پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده ام لحظۀ پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پیِ چند نفر می آید
کاظم بهمنی
نخل توحید! نوبر آوردی
فـلک نــور! اختــر آوردی
صـدف بحـر رحمـت ازلی!
بـارک الله! که گوهـر آوردی
مــادر فاطمـه! سـلام خدا
بر تو مادر که دختر آوردی
دختری فوق هاجر و مریم
از بـــرای پیمبــر آوردی
از حبیب خـدا! رســول الله
دل ربودی که کوثر آوردی
به! چه کوثر، خدا ثناخوانش
پـدر و مـادرم بـه قربــانش
عصمت داور است این مولود
روح پیغمبر است این مولود
هـم بــود دختر رسول خدا
هم پدر پرور است این مولود
هرچـه گفتنـد در فضائل او
بـاز بالاتـر است ایـن مولود
همسر و کفـو رکن شیرخدا
حیدرِ حیدر است این مولود
بهتـرین دودمــان عـالم را
بهترین مادر است این مولود
جــز خــدا و محمـد و حیـدر
کس ندانست کیست این دختر
این همه هستی رسول خداست
مطلع الشمس آسمان هداست
ایـن تمـام محمد است و علی
بلکــه ام ائمـة النجبــاست
بـه خداونــدی خـدا سوگنـد
هر چه گویم کم است؛ این زهراست
گوهـر نـاب این یگانه صـدف
دو مسیح و دو مریم عـذراست
روح او در تن امام حسن
شیر او خون سیدالشهـداست
بضعـه ی مصطفی بود زهرا
کوثر اوست زینب کبری
مهــر از نــور او وضـــو دارد
مــاه از مهــرش آبـــرو دارد
به همه هستـی حسین، قسم
هرچـه دارد حسین از او دارد
روح وحی است، روز و شب با او
ملـک وحــی گـفت و گـو دارد
از خـدا قـدر و عـزت و اجلال
از نبی خَلق و خُلق و خو دارد
سینهاش مخزن علوم خداست
خبـر از غـیب، مـو به مـو دارد
آن که بخشیده علم غیب به او
وحــده لا الـــه الّــا هـــو
ای فــدایی مقـدمت سـرها
مهـر تــو روح پـاک پیکرها
نه فقط ام احمـدت خواندند
مــادری بــر همـه پیمبرها
کوثــری کــز سپهــر دامانت
ریختـه چون ستاره کوثرها
خط و مشی حسین پروریات
مـادری داده یــاد مـادرهـا
با ورود تـو در صف محشـر
اهل محشر کنند محشرهـا
تــا نگـردد شفــاعتـت آغـاز
باب رحمت به کس نگردد باز
کیستـی تـو بهشـت بابایی
سوره ی قـدر و نور و طـوبایی
ما همه ذره و تو خورشیدی
ما همه قطـره و تـو دریایی
راضیـه، مرضیـه، محدثهای
مطلع الفجر زهره، زهرایـی
هم کتاب اللّهـی ز پا تا سر
هم رســول خـدا سراپایی
مطلـع الشمس بامداد ازل
لیلــة القــدر حقتعـالایی
قدری و حق به خواجه ی لولاک
گفتـه دربــاره ات و مـا ادراک
ای مقــامت ز وهمهــا برتر
قدر و جاهت ز وصف ما برتر
مدح تـو بـر لب رسول خدا
ذکر نابـی اسـت از دعـا برتر
رتبه ی توست از زنـان بهشت
بـه خداونــدی خــدا بـرتر
جز محمد که دستبوس تو بود
تـویـی از کـل انبیـا بــرتر
حجـرهات کعبه ی دل احمد
بیتـت از بیــت کبریـــا بـرتر
بیت خشت و گلت ستاره ی عرش
حسنینت دو گوشواره ی عرش
روح زوّار آستــانــه ی تــو
کعبه گردد به دور خانه ی تو
دیده ی اهـل آسمان گیـرد
نـور از قبـر بینشـانه ی تـو
آشیان جهان نبود که بود
قلب پیغمبـر آشیـانه ی تـو
طوطی وحی جبرییل امین
دانه خورده ز آب و دانه ی تو
بـار انـدوه ماست یا زهرا
روز محشر به روی شانه ی تو
دوستان را تویی تو در محشر
مــادر مهربــانتـر از مــادر
تــو بهشـت پیمبــر مـایی
ظـل معبود، بـر سـر مـایی
بـاز گفتیم و بـاز میگوییم
کـه تو در حشر، مادر مایی
روز محشر که مادر از فرزند
میگریـزد تــو یـاور مـایی
ما تن مرده، تو ز لطف و کرم
روح از روح بهتــر مــایـی
شرک ممنوع، ورنه می گفتم
که تو معبــود دیگــر مایی
در مقام تو ما همی دانیم
که ثنـای تو را نمی دانیم
تـو بـه معنـا تمـام قرآنی
مــورد احتــرام قـــرآنی
تو زکات جهاد و حج و قیام
تو صـلات و صیـام قرآنی
هم کتاب خدا تو راست امام
هم تــو مــا را امــام قرآنی
گرچه روح است هر کلامش، تو
روحبخـش کـــلام قــرآنـی
بـه تـو ام الکتـاب بایـد گفت
آری آری! تـو مــام قـرآنـی
گرچـه عمـری به پای وصف تو زیست
صد چو «میثم» حریف مدح تو نیست
عمریست که ما مراممان حیدری است
لبریز از آن پیاله ی کوثری است
با عشق حسین محب زهرا گشتیم
از بس که حسین ابن علی مادری است
سید رضا موید
یا فاطمه گدای حسین توئیم ما
مسکین بی نوای حسین توئیم ما
دستی بکش تو بر سر ما جان زینب
سینه زن عزای حسین توئیم ما
ای عشق مرتضی که خدا خوانده کوثرت
مست از می ولای حسین توئیم ما
یا فاطمه، به تربت پنهان تو قسم
مشتاق کربلای حسین توئیم ما
هم در مصیبت حسنت گریه می کنیم
هم یار با وفای حسین توئیم ما
با آبرو و عزت اگر در جهان شدیم
از برکت دعای حسین توئیم ما
ما گفته ایم حک بشود روی قبرمان
کلب در سرای حسین توئیم ما
سید مجتبی شجاع
و خدا خواست که از
هر بشری سر بشود در دلش چشمه
بجوشاند و کوثر بشود سدره ی عشق از این
نهر تناور بشود عالم از بوی خوش
یاس معطر بشود روی او آینه ی
صورت حیدر بشود عشق آیینه در
آیینه مکرر بشود دست خالی خدیجه
پُرِ گوهر بشود مصطفی بار دگر
صاحب مادر بشود عرش را با قدم
فاطمه آراست خدا گفت او مادر ما
باشد و می خواست خدا؛ از لبش آیه ی
تطهیر مطهر بشود هر که از باده ی
او تر نشد ابتر بشود وای اگر ساقی ما
صاحب ساغر بشود چشم بر هم زدنی
میکده محشر بشود تا به خُم لب بزند
مِی دو برابر بشود جام تقدیر شب قدر
مقدر بشود شاعر میکده کم
مانده پیمبر بشود اگر از باده ی او
قافیه هم تر بشود عرش را با قدم
فاطمه آراست خدا گفت او مادر ما
باشد و می خواست خدا نور سوم برسد مکه منور بشود چشم هایش حجرالاسود دیگر بشود معبد آسیه و مریم و هاجر بشود بعد از این کارِ عرب سجده به دختر بشود و خدا خواست برای همه مادر بشود تا اگر رهگذری خسته و مضطر بشود یا یتیمی برسد زائر این در بشود نخی از چادر او رشته ی آخر بشود تو دعا کن، پسرت فاطمه، دیگر برسد «فرج» و «عهد» بخوان تا سحری سر برسد
قاسم صرافان
یک واژه ام نوشته شده در کتابتان
سرمایه ام دعای شب مستجابتان
بانو شما بهانه خلقت که می شود
آغاز هر چه هست به آغاز نابتان
بوی بهشت می وزد اطراف خانه ات
از عطر آسمانی سیب گلابتان
آیا نمی شود که نصیب دلم شود
سلمان ترین کرامت یک انتخابتان
یعنی کمی ز لطف شما شاملم شود
یعنی بیاید این دل من در حجابتان
هجده بهار مانده ای حالا نشسته ایم
زانو بغل گرفته به زخم شتابتان
هرگز تب مزار تو پایین نیامده
تا صبحگاه سر زدن آفتابتان
علیرضا لک
شبی از خویشتن سفر کردم سیـر کــردم جهـان بـالا را بین قصری ز باغهای بهشت دیـدم امّالبنیـن و زهــرا را آن یکی بود رکن شیر خدا دگــری بـود مــادر شهدا عجبـا! نـام هـر دو فاطمه بود ذکرشان شمع محفل همه بود نگــه آن دو مهربــان مــادر گه به گودال و گه به علقمه بود هر دو را اشک و خون روان ز دو عین
فردای قیامت که گرفتاری تو
بی یاور و بی مونس و بی یاری تو
آن قدر طرفدار تو باشد زهرا
انگار نه انگار گنه کاری تو
***
تا مهر تو را به سینه دارم زهرا
در موج بلا سفینه دارم زهرا
هر کس به دل خود آرزویی دارد
من آرزوی مدینه دارم زهرا
***
در کوفه کسی اگر چه یار تو نبود
مرهم به دل جریحه دار تو نبود
اما به خدا ارزش دنیا پیشت
اندازه ی کفش وصله دار تو نبود
***
اولاد علی گوهرشان فاطمه است
در غصه و غم یاورشان فاطمه است
گویند که با تاب و تعب می آیند
هر جا سخن از مادرشان فاطمه است
سید مجتبی شجاع
«این چندمین شب است که من با تو نیستم»
این چندمین شب است که در گریه زیستم
امشب دوباره خاطره ات جان گرفته است
من لحظه لحظه پای نبودت گریستم
این روز اول است کنارت نشسته ام
من بی قرار عطر بهشتیِ کیستم؟
روز خوش شروع من و تو... بهار ما
تو نُه... و من که حول و حوالیِ بیستم
این سال چندم است همان سال های درد
چشم انتظار هستی و من خانه نیستم
این روز آخر است که در هاله ای کبود
باید به پای زخم تن تو بایستم
***
حالا تو رفته ای و بر این خاک گمشده
این چندمین شب است که با گریه زیستم
***
من می روم بهانه گرفته است دخترت
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم
***
از وبلاگ امام رئوف
علیرضا لک
زهرا که رفت از خانه، اِبْکِ لِلیَتامَی
با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تابوت من را نیمهی شب مخفیانه
بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
شمع تو دیگر رو به خاموشیست امشب
پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
با گیسوی آشفته و بیتاب زینب
همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
وقتی حسن از خواب کوچه می هراسد
بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
هر شب لب خشک حسینم را ببین و
با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
یوسف رحیمی
هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم
هنوز چوبۀ تابوت توست بر سر دوشم
من آن امام غریبم که در میانۀ حجره
نگاه کردم و گردید آب، شمع خموشم
وصیتت شده باعث که در کنار مزارت
ز گریه بسته گلویم به سینه ماند خروشم
سزد به یاد کبودی دست و صورت و چشمت
تمام عمر فقط جامۀ سیاه بپوشم
اگر کبودی روی تو را به چشم ندیدم
صدای ضربت دست عدو رسید به گوشم
به دیده رفته فرو خار و استخوان به گلویم
امید دل تو دعا کن مگر به صبر بکوشم
اگر که طول کشد با نبودن تو حیاتم
چگونه خون جگر در تمام عمر بنوشم
گرفته ام به غمت انس و مونسم شده گریه
به شادی همه عالم غم تو را نفروشم
ز کوچه ای که تو را زد عدو عبور نکردم
وگرنه می رود از سر به یاد روی تو هوشم
به سوز خویش بسوزان هماره "میثم" خود را
که اشک گردم و مانند خون ز دیده بجوشم
غلامرضا سازگار
مادر که رفت و در دل ما اشتیاق نیست
جز یادگارهاش درون اتاق نیست
مادر که نیست خانه چه تاریک و ساکت است
انگار توی خانه ی حیدر چراغ نیست
حالا که پر زدی نفس راحتی بکش
دیگر که روی سینه ی تو درد و داغ نیست
رفتی و من به رفتنت عادت نکرده ام
مادر... غمی درون دلم جز فراق نیست
حالا نشسته ام وَ کمی فکر می کنم
بی شک شبانه رفتن تو اتفاق نیست
گفتم که اوست ماه شب تار خانه مان
ماهی ست پشت ابر ولی در محاق نیست
اصلش ولایت است، فدک یک بهانه بود
دعوای ما که بر سر یک تکه باغ نیست
مجتبی حاذق
دنیاست چو قطره ایّ و دریا زهرا
کی فرصت جلوه دارد این جا، زهرا
قدرش بود امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند ولیک فردا، زهرا
خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا
احمد که خدا گفت به مدحش: لولاک
کی می شدی آفریده، لولا، زهرا
طاها و علی دو بیکران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا
او سرّ خدا و لیلة القدر نبی ست
خیر دو سرا، درخت طوبی، زهرا
بر تخت جلال، از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا، زهرا
در آل کسا محور شخصیّت هاست
ما بین اَب و بَعل و بنیها، زهرا
سر سلسله ی نسل پیمبر کوثر
سرچشمه ی نور چشم طاها، زهرا
تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا
آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد
امروز نگهداشته بر پا، زهرا
از احمد و مرتضی چه باقی ماند
از مجمعشان شود چو منها، زهرا
حرمت بنگر که در صفوف محشر
یک زن نبود سواره الا زهرا
هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی ست برای شیعه، تنها، زهرا
حیف است (حسانا) که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا