حضرت ام البنین(س) – برگشت کاروان به مدینه


دگر این کاروان یاسی ندارد

   که با خود شور و احساسی ندارد

   بیا ام البنین برگشته زینب

   ولی افسوس عباسی ندارد


***

مزن آتش به جان ای نور عینم

مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم

چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟

حسینم وا حسینم وا حسینم

***

سرشته از غم زهرا گِلش بود

نگاه تار زینب قاتلش بود

نیفتاد از لبش نام حسینش

اگر چه داغ سقا بر دلش بود …

***

… ولی زینب چه با احساس می خواند

از آن بُهبوهه ی حساس می خواند

کنار قبر زهرا نیمه ی شب

چقدر از غیرت عباس می خواند

یوسف رحیمی

حضرت ام البنین(س)


بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی

کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی

با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست

برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی!

داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید

سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی

حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت

رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی

کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع)
مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی! 


مرضیه عاطفی / سمنان

حضرت ام البنین(س)-مصائب




عمری به پای چشم تر خود گریستم

هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم

بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم

تنها، ز شام تا سحر خود گریستم

از فرط گریه خون چکد از پلک های من

بر حال زار این جگر خود گریستم

تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان

با یاد چهره ی قمر خود گریستم

با مشک آب پیش سکینه نشستم و

شرمنده مثل گل پسر خود گریستم

***

 آقای رسول زاده 

حضرت ام البنین(س)-سفارش




عباس من! بشور و بشوران فرات را

آتش بزن به دست خودت ممکنات را

در کربلا به یاد علی خیبر آفرین

با رمز مرتضی بتکان کائنات را

تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش

در قاضریّه زمزمه کن عادیات را

عبّاس من! مباد امان نامه آورند

با خشم حیدری بدر آن مُهملات را

روز دهم دریغ مدار از برادرت

آن ضربه های خیبریِ دست هات را

در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا

پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را

در وصف جان نثاری و شرح برادریت

از عرش آورند برایت لغات را

از عرش آورند طبق های سبز و سرخ

آنک مخدّرات، جمیع صفات را

خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات

خواهند عاشقان ز جناب ات برات را

زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود

تا بیشتر دهم به مقامت زکات را

***

آقای کفشگر نور

حضرت ام البنین(س)-مصائب-زبانحال زینب کبری(س)




بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی

از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنۀ بهشت به دریا خوش آمدی

من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی

پیداست در نگات که با نیت آمدی

اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی

باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست

جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست

رزق تمام شهر فقط از دعای ماست

خلق تمام عالم و آدم برای ماست

این خانۀ بهشتی زهرا و حیدر است

اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است

این خانه را به غیر صفا پر نمی کند

دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند

سجاده را به غیر دعا پر نمی کند

هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند

از بعد مادرم پدر خاک، بوتراب

کرده تو را به همسری خویش انتخاب

گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم

ما مثل مادر، اهل زمین را دعا کنیم

با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم

زین پس تو را به واژۀ مادر صدا کنیم

تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی

در حق ما شکسته دلان مادری کنی

قطعاً شنیده ای که پَر مادرم شکست

شاخه به شاخه برگ و بر مادرم شکست

در کنده شد ز جا و سر مادرم شکست

از ظلم و کینه ها کمر مادرم شکست

از آن به بعد بود پرش درد می گرفت

می خواست پا شود کمرش درد می گرفت

اما نترس شعله به این در نمی زنند

دیگر به خانه سرزده ها سر نمی زنند

سیلی به روی فاطمه دیگر نمی زنند

هرگز تو را مقابل حیدر نمی زنند

اینجا که آمدی به همه نور عین باش

فکر مرا نکن تو به فکر حسین باش

اینجا هنوز هم پرِ عطر کوثر است

چشم حسن برادر من خیره بر در است

اشک حسین روز و شب از داغ مادر است

این حرف آخری ز بقیه مهم تر است

پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر

یا که به حق فاطمه بازوی خود مگیر

در آن شبی که بار سفر بست مادرم

من را صدا زد و نفسی گفت: دخترم

جان تو و حسین،گل سرخ بی سرم

من مانده بودم و غم و درد برادرم

از آن به بعد مادر این سر جدا شدم

کم کم فراهم سفر کربلا شدم

حرف از کسی شد آنکه به ما یار می شود

در این مسیر مونس و غمخوار می شود

در کربلا هر آینه کرار می شود

می آید و به لشگر علمدار می شود

تو آمدی که ماه شب تار ما شوی

مادر برای میر و علمدار ما شوی

حتما به او بگو غم این نور عین را

از داغ مادرم همه دم شور و شین را

غم های مانده بر جگر عالمین را

اسرار عشق و واژه ذخر الحسین را

حتماَ به او بگو که امید برادر است

مشکی به او بده و بگو آب آور است

حتماَ بگو قضیۀ آن مشک پاره را

حتماَ بگو قضیۀ آن شیر خواره را

افتادن بدون پر آن سواره را

سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را

حتماَ بگو که علقمه چشم انتظار اوست

حتماَ بگو که مادرم آنجا کنار اوست

مهدی نظری

حضرت ام البنین(س)-وفات و مصائب



ام البنینم و شب دلداری من است

شب زنده دار فاطمه بیداری من است

امشب وصال فاطمه را درک می کنم

دل بی قرار لحظه ی دلداری من است

بانوی من! که لیله ی قدر علی تویی

چشم انتظار تو شب بیداری من است

با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم

اشک علی گواه حرم داری من است

طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این

بالاترین مقام نکوکاری من است

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

این ابتدای درس علمداری من است

درس وفا اگر به ابالفضل داده ام

بیت علی بهشت وفاداری من است

روزی که بار زینبت آمد به دوش من

دیدم که خویش در صدد یاری من است

روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد

این خانه جایگاه فداکاری من است

در کربلا نبودم اگر یاری اش کنم

شهر مدینه شاهد غمخواری من است

خاک بقیع را گره با کربلا زدم

اینجا حریم اشک و عزاداری من است

داغ چهار ماهْ پسر دیده ام ولی

داغ حسین شعله ی بیماری من است

یا لیتنا به یاری کنّا معک رسید

تنها دعای تو سبب یاری من است

نذر تو بود هستی و دار و ندار من

وقف تو آخرین نفس جاری من است

امام زمان(عج)-مناجاتی-حضرت ام البنین(س)

امام زمان(عج)-مناجاتی-حضرت ام البنین(س)


الا که دست خدایت در آستین باشد

بیا که مانده به در دیده زمین باشد

گناه می کنم اما به خود نمی گویم

شرار قهر تو شاید که در کمین باشد

«فدای یار کن این جان نازنین ای دل!

چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد»1

بدم ولی به غبار سرای تو سوگند

گدای کوی تو باید که بهترین باشد

خوشا به حال گدایی که دستِ چشمانش

ز ابرِ خرمنِ چشمِ تو خوشه چین باشد

چه می شود که دم مرگ پا نهی به سرم

خودت بخواه که تقدیرم این چنین باشد

×

کنار اشک غم فاطمیه ات باید

دوباره چشم تو با غصّه ای قرین باشد

بگو به آه دل دردآورت امشب

که روضه خوان غم مادری حزین باشد

تو روضه خوان عمویی و روضه ات باید

برای مادر عباس دلنشین باشد

بخوان ز مرثیه خوانی که روز و شب می خواند

که دیگر امّ بنین امّ بی بنین باشد

×××

بیت از سلمان ساوجی

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب




ای همسر سردار جهان، مادر عباس

وی دامـن تـو مهـد ادب‌ پـرور عباس

در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس

خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس

ام‌الشهـدا، فاطمه ی دوم حیدر

هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر

تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی

تو فاطمه ی بیت شـه عـرش‌ مقـامی

تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی

تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی

جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت

پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت

شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد

زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد

تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد

عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد

کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان

یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟

ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت

ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت

خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت

جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی

کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـار کنیزی

عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی

عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی

تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی

عباس تو از روز ازل کـرب‌وبـلایی

چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی

گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی

تـو ام‌ بنینـی نــه! تـو ام‌الشهـدایی

پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی

دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی

بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی

ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت

حق است کند فاطمه پیوسته دعایت

دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را

دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را

در ماتم‌شان ریخته بس اشک بصر را

آتـش زده از گریه دل اهـل‌ نظـر را

از بس که در امواج بلا یار حسینی

بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی

یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی

چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی

بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی

از داغ حسین‌بـن‌علـی جامـه دریـدی

با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود

چشمت به حسین‌بن‌علی اشک‌فشان بود

بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت

گفتـی کــه نخـوانند دگر ام‌بنینت

آتش نزند کس به دل زار و حزینت

ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت

خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی

تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی

روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود

تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود

با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود

عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟

ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود

از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود

ای قبله ی دل تـربت بی‌شمـع و چـراغت

ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت

ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت

باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت

با آن که شدم زائر بی‌صبر و قرارت

نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت

یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است

قبر تو عیان است عیان است عیان است

چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است

آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟

از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم

آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم

هرچند که خون جگرت بود روانه

دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه

بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه

ای کوه غم چار جوانت روی شانه

بر «میثم» دل‌ سوخته کن اشک، عنایت 

تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت

غلامرضا سازگار

حضرت ام البنین(س)-مصائب




من خاک بوس آستان مرتضایم

وقف شما از ابتدا تا انتهایم

هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه!

باور کن این را از تکان شانه هایم

یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم

سبزم از آن وقتی که باریدی برایم

ممنونتانم این من چادر نشین را

در خانه پروانه ها دادید جایم

حرف از شما که می شود یا ابریَم من

یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم

در زیر پایت یا کنارت یا نشاید!

باور مکن بانو نمی دانم کُجایم؟

رنگ و لعابم دادی و در یک شب تار

بر آن سپید گیسویت کردی حنایم

بانوی من! بانوی این خانه شمائید

من نیز سرگرم کنیزی شمایم

وقتی که خدمت می کنم به کودکانت

حس می کنم بی واسطه پیش خدایم

احساسی ام اما نه تا اندازه تو

دنباله ی آه شما در کربلا یم

پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید

غم دیده ام! اما کجا صاحب عزایم

شد اشک آب و غذایم آه یعنی

آب و غذای نذری این سفره هایم

من داغدار شاخه های یاس هستم

ام البنینم، مادر عبّاس هستم

 سعید توفیقی

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب



 

بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته

چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته

التفاتی کرده مولامان و با این التفات

بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته

بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی

فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته

نام این بانو کنار نام زهرا می برند

بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته

صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود

سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته

مهربانی بین که او با بچه های فاطمه

بیشتر از بچه های خود محبّت داشته

تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند

از همین هم نام بردن هم خجالت داشته

رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش

بس که با غم های مولایش رفاقت داشته

مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند

خون او در اصل عاشورا شراکت داشته

از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که

هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته

یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین

دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته

 ایوب پرندآور

حضرت ام البنین(س)-مصائب



ادب و غیرت ابالفضلت

همه مدیون مادری تو بود

هرکسی لایقش که حیدر نیست

این علامت ز برتریِ تو بود

 

پسرانت همه مرید علی

این برایت همیشه یک فضل است

افتخار شما همین بس که

پسرت حضرت ابالفضل است

 

تا که دیدی بشیر را گفتی

ای بشیر از حسین من چه خبر

پسرانم همه فدای حسین

از ضیاء دو عین من چه خبر


تا شنیدی حسین را کشتند

ناله ات از زمین بالا رفت

جای زهرا براش ناله زدی

ناله ات تا به پیش زهرا رفت

 

بعد از آن روز گریه کارت شد

بهر دوریِ چار دلبندت

هرکسی از کنار تو رد شد

گریه کرد از فراق فرزندت

 

یادمانِ غروب عاشورا

روضه می خواندی از دل گودال

روضه می خواندی از غریبی و

روضه از سینه ای که شد پامال

 

تا که نیزه به او اصابت کرد

تیره گون آسمان عالم بود

نانجیبان مگر نمی دانید

این گلو بوسه گاه خاتم بود

***

از وبلاگ امام رئوف

حبیب باقر زاده

حضرت ام البنین(س)-مدح




 در عشق اهل بیت كه فانی ترین شدی

خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی

ای معنی نجابت و ای مظهر حیا

 بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی

با نیّت كنیزی اطفال فاطمه

اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی

از عطر مهربانی و عشق و صفای تو

بیت "علی" شبیه بهشت برین شدی

آورده ای پسر كه شود یاور حسین

 تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی

حور و ملك به منصب تو رشك می برند

در بین مادر شهدا بهترین شدی

راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش

با تو بقیع فخر تمام زمین شدی

رضا فراهانی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



قدم اگر خمید، فدای سر حسین

جانم به لب رسید، فدای سر حسین

ام البنین سابق این شهر عاقبت

شد مادر شهید، فدای سر حسین

یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس

لبخند من ندید، فدای سر حسین

هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است

مویم شده سفید، فدای سر حسین

گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا

چه وحشیانه چید، فدای سر حسین

هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها

اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین

هر شب به یاد تشنگی کودک رباب

خواب از سرم پرید، فدای سر حسین

عباس پاسبان حرم شد به جای من

دستش اگر برید، فدای سر حسین

گویند جا شده به مزار محقری

آن قامت رشید، فدای سر حسین

 محمد حسین رحیمیان


حضرت ام البنین(س)-مصائب




گریه کن مراثی تو کائنات شد

اشک طهور دیده ات آب حیات شد

خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد

تا از تو خواستم بنویسم دوات شد

این شهر را ادامه دهی آب می برد

بانو بقیع از رشحاتت فرات شد

ای روضه خوان ممتدِ از صبح تا غروب

قدری نفس بگیر که وقت صلات شد

وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاك

فردا خبر رسید که آنجا قنات شد

***

او ماند و دختران یتیمی که مانده اند

ام البنین بی پسر ام البنات شد

آری پسر قمر به شب مؤمنین شد و

مادر ستاره ی سحر مؤمنات شد

میلاد حسنی

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب




رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است

تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است

بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!

هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است

محبتت رقمی در دل علی دارد

که رو به آینه در حال ضربدر شدن است

رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت

مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است

حسودهای مدینه تو را نمی فهمند

و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است

تمام می شود این غم همین که برگردی

فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است

تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت

نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است

سکوت کن که ادب یادداشت بردارد

سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است

که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست

نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است

دو دست خویش به جای تو داده فرزندت

وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است

حسین تا که نماند به روی نیزه غریب

سفارشت به پسرها بدون سر شدن است

خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم

ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است

به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم

بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است

خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو

کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است

 کاظم بهمنی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



من در بقیع ناله زدم یا گریستم

باران شدم برای شما تا گریستم

مادر صِدام کردی و شرمنده ات شدم

بودم کنیز و پای تو آقا گریستم

زخمت زیاد بود و تو مادر نداشتی

من هم به جای حضرت زهرا گریستم

دیگر لبم به آب خنک بعدِ تو نخورد

تشنه به یاد خشکیِ لب ها گریستم

عباس و بچه های علی نذرِ موی تو

کردم فدای تو همه دنیا گریستم

دستش اگر جدا شده غصّه نخورده ام

از این که تو شدی تک و تنها گریستم

باور نمی کنم به سر او عمود خورد

بر روی نعشِ او شده دعوا؛ گریستم

رأسش به دست حرمله افتاد و کوفه رفت

با بستن سرش سر نی ها گریستم

از شرم معجر، او سر نی بی قرار بود

با گریه های غیرت سقا گریستم

در بیت حزن مادرتان صبح تا غروب

باران شدم برای تو آقا گریستم

حضرت ام البنین(س)-مصائب



غصه ها بر روی پیشانیش چین انداخته

گریه ها از پای، او را اینچنین انداخته

مادری کرده برای بچه های فاطمه

خویش را پای امیرالمومنین انداخته

چار فرزند او فدای پنج تن آورده است

سفرۀ نذریست که ام البنین انداخته

مادر قدیسه ی لب تشنه های کربلا

گریه اش لرزه تن روح الامین انداخته

مادر باب الحوائج دارد از دریا گله

چون که دریا روی او را بر زمین انداخته

عاقبت چشم حسودی لاله اش را زخم زد

لاله عباسی او را لاله چین انداخته

باورش هرگز نخواهد شد عمود بی حیا

پهلوان شهر را از روی زین انداخته

او شنیده زینبش افتاده روی خاک ها

یک نظر بر ساقی نیزه نشین انداخته

شرمسارش بوده ساقی، چون که دیده خواهرش

پوشیه بر صورتش با آستین انداخته

***

از سایت بی پلاک

 محسن حنیفی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



 

من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم

هرگز به جای ام ابیها نمی شوم

او دختر پیمبر و همتای حیدر است

من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم

هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه

مادر برای زینب کبری نمی شوم

چون بوسه می زنم به قدم های زینبین

بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم

او روح امتحان شده ی قبل خلقت است

بی امتحان عشق که حورا نمی شوم

ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر

دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم

دین را ز پشت در نفس تازه می دمید

صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم

بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی

سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم

آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان

با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم

وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند

بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم

دیگر توان زمزمه از دست می دهم

وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم

اشک حسین اوج گرفتاری من است

مرهم برای این همه غم ها نمی شوم

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست

بی دست او که حامی طاها نمی شوم

این دست ها به درد علم می خورد حسین

هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم

این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است

من بی شهید علقمه معنا نمی شوم

تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم

بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم

از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین

من بیش از این حریف پسرها نمی شوم

دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن

بعد از حسین مادر سقا نمی شوم

مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم

سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم

من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه

دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم

باور نمی کنم که حسینم شهید شد

بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم

محمود ژولیده

حضرت ام البنین(س)-مصائب-برگشت کاروان به مدینه




دگر این کاروان یاسی ندارد

که با خود شور و احساسی ندارد

بیا ام البنین برگشته زینب

ولی افسوس عباسی ندارد

***

مزن آتش به جان ای نور عینم

مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم

چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟

حسینم وا حسینم وا حسینم

***

سرشته از غم زهرا گِلش بود

نگاه تار زینب قاتلش بود

نیفتاد از لبش نام حسینش

اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...

***

... ولی زینب چه با احساس می خواند

از آن بُهبوهه ی حساس می خواند

کنار قبر زهرا نیمه ی شب

چقدر از غیرت عباس می خواند

حضرت ام البنین(س)-مصائب




ای به سپهر عاطفه بی قرین

ستاره ی مدینه ، ام البنین

قدرتو در جهان نبوده معلوم

قبر تو در جوار چار معصوم

فاطمه دوم مرتضایی

مادر دیگری به مجتبایی

تو کیستی که با غم و زمزمه

پای نهی به خانه فاطمه

تو کیستی که با همه عزیزی

گفته ای آمدم کنم کنیزی

تو دیده ای که خانه ای سوخته

دخترکی چشم به در دوخته

محض دل تازه گلان حزین

نام تو فاطمه ! شد امّ البنین

تا که نگویند حسینش چه شد

مدینه بین الحرمینش چه شد

رهی که از قبر تو تا فاطمه ست

مدینه ، بین الحرمین همه ست

دامن عطر تو گل یاس داشت

جعفر و عبدالله و عباس داشت

تو آسمان و قمرش ابا الفضل

تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل

تو دیده بودی که علی بی عدد

بوسه به دستان ابا الفضل زد

آه نبودی تو که در علقمه

تیر و کمان بود به دست همه !

نمک به زخم جگرت می زدند

تیر به چشم پسرت می زدند

ساقی از دست شد و مست شد

ماه بنی هاشم بی دست شد

هر چه بگویند تو هم مادری

سخت ، غم از سینه خود می بری

فاطمه آمد که تشکر کند

در عوضت دل زغمش پر کند

غصه نیامدست در بند تو

در سفر چهار فرزند تو

آه چرا کرده صدایت بشیر ؟

از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟

داغ جوانان تو در گفته کرد؟

غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟

آه نگویم که حسینت چه شد

فاطمه جان نور دوعینت چه شد

 حجت الاسلام جواد محمد زمانی

حضرت ام البنین(س)-مصائب



چهار آینه آورده روبروی خودش

چهار قبر کشیده است چهار سوی خودش

چهار آینه اما مکعّب و خاکی

برای روح پر از حجم و تو به توی خودش

نشسته است دوباره به هم بیامیزد

گلاب قمصر لاهوت را به بوی خودش

زهوش می رود آخر عبادتش دارد

مقدمات خودش شیوه ی وضوی خودش

اگر چه قبله شده در نماز گریه ولی

نماز کعبه ادا می‌شود به سوی خودش

چنان نسیم که در باغ می رود از خویش

کسی نبود بیاید به جستجوی خودش

زبان گرفته و با خویش شعر می‌خواند

شبیه ناله ی برکه برای قوی خودش

کنار مثنوی اش قطعه ی مُخَدَّره ایست

که آمده است سر تربت عموی خودش

حجت الاسلام رضا جعفری

حضرت ام البنین (س)


تنها چرا نشسته ، مگر گریه می كند؟
چون شمع شعله ور به نظر گریه می كند
از مردم مدینه شنیدم كه روزها
می آید و زداغ پسر گریه می كند
بالای چار صورت قبری كه ساخته
با دیده های سرخ جگر گریه می كند
با ذكر جانگداز حسینم غریب بود
دائم زند به سینه و سر گریه می كند
از سوز روضه خواندن این مادر شهید
هر عابری میان گذر گریه می كند
گاهی دلش برای علی تنگ می شود
گاهی برای روضه ی در گریه می كند
بغض نگاه باد صبا گفت با دلم
دیگر غروب شد، چقدر گریه می كند!!

وحید قاسمی

حضرت ام البنین (س)


منكه جدا گشته ز سوى كبريايم
بنت الوقارم مادر حجب و حيايم
در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار
از بانيان واقعى هل اتايم
من برتر از زنهاى والاى بهشتم
من خانه دار حضرت شير خدايم
من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم
از راه زينب محرم خيرالنسايم
مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم
من مادر سقاى دشت كربلايم
من باغبان گلشن احساس هستم
ام البنينم مادر عباس هستم

تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم
روزى پاك از سفره يزدان گرفتم
پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد
يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم
تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد
حاجات خود را از خدا آسان گرفتم
شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را
جا در حريم صاحب قرآن گرفتم
وقت ورودم در حريم پاك زهرا
در ابتدا از زينبش دامان گرفتم
گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم
بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم

تا كمترين عضو سراى وحى گشتم
مأنوس‏تر با آيه‏هاى وحى گشتم
در درس تفسير گل زهرا نشستم
تا از دل و جان آشناى وحى گشتم
محو خدا گشتم ادب را آفريدم
فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم
من ليله القدرى شدم تا كه خبردار
از ابتدا و انتهاى وحى گشتم
از خواندن آيات يوسف بهره بردم
تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم
در بين يوسفها گلم زيباترين است
عباس من ماه اميرالمؤمنين است

تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد
اميد پنهان على را بر ملا كرد
آل عبا دور مرا بگرفته بودند
چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد
ديدم على بوسه زند بر دست عباس
با گريه‏اش جشن تولد را عزا كرد
گفتم مگر عيبى بود در بازوى او
مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد
گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است
او را علمدار شهادت كبريا كرد
زيبا نگهدارش كه او مال حسين است
بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است

زيباتر از هر ماه می‏تابيد عباس
بر بيت حيدر نور مى‏بخشيد عباس
زينب برايش مادرى مى‏كرد آرى
بر پاى خواهر خوب مى‏خوابيد عباس
لالايى‏اش آيات شمسُ والضحى بود
سرّ خدا را خوب مى‏فهميد عباس
در چشم زينب خيره مى‏شد كودك من
رخسار زهرا را در آن مى‏ديد عباس
كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود
تنها براى يار مى‏خنديد عباس
از كودكى اسم غيور كبريا بود
شير رشيد حضرت شير خدا بود

او باب جنات النعيم اهل‏بيت است
آيينه ذات رحيم اهل‏بيت است
روز ازل حق روى عرش خود نوشته
عباس علمدار حريم اهل‏بيت است
در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت
شاگرد ممتاز كريم اهل‏بيت است
تا كه رساند بر خدا پيغمبران را
نامش صراط مستقيم اهل‏بيت است
حق را اگر سوگند دادى بر حسينش
او باب احسان قديم اهل‏بيت است
كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد
يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد

عباس را معصوم تنها مى‏شناسد
او را كه بى همتاست زهرا مى‏شناسد
وقتى كه دستش مى‏شود باب شفاعت
عالم مقامش را به فردا مى‏شناسد
فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش
اوج كمالش را شه ما مى‏شناسد
بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند
يك مشك پاره غيرتش را مى‏شناسد
آب فرات و خاك علقم باد صحرا
او را بنام پاك سقّا مى‏شناسد
او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت
افتادن او شد شروع هر جسارت

جواد حيدری

خاک پای زهرایم

منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی هستم
منم که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد  زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباس
مخوان جانا دگر ام البنینم‏..
که من با محنت دنیا قرینم‏
مرا ام البنین گفتند، چون من‏..
پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏
جوانان هر یکى چون ماه تابان‏..
بدندى از یسار و از یمینم‏
ولى امروز بى بال و پرستم‏..
نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏
مرا ام البنین هر کس که خواند..
کنم یاد از بنین نازنینم‏
به خاطر آورم آن مه جبینان‏..
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبد الله و عثمان و جعفر..
دگر عباس آن دُرّ ثمینم‏

ز چشمِ خونبار مگو

ای مرثیه خوان ، ز چشمِ خونبار مگو
با من ز سَر و دستِ علمدار مگو
عباس ، فدای قَد و بالای حسین
با امِّ بنین از غمِ دلدار مگو

حضرت ام البنین(س)

ای مادر چهار کشته ی عاشورا
ای مرثیه خوانِ ماتم  تاسوعا
هر جا که تو را زینب کبری می دید
می گفت که ای وای ، نیامد سقا

اشعار وفات بانو ام البنین (س)

ای به سپهر عاطفه بی قرین
ستاره ی مدینه ، ام البنین
قدرتو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانه فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفته ای آمدم کنم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته
دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه ! شد امّ البنین
تا که نگویند حسینش چه شد
مدینه بین الحرمینش چه شد
رهی که از قبر تو تا فاطمه ست
مدینه ، بین الحرمین همه ست
دامن عطر تو گل یاس داشت
جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش ابا الفضل
تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل
تو دیده بودی که علی بی عدد
بوسه به دستان ابا الفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه !
نمک به زخم جگرت می زدند
تیر به چشم پسرت می زدند
ساقی از دست شد و مست شد
ماه بنی هاشم بی دست شد
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت ، غم از سینه خود می بری
فاطمه آمد که تشکر کند
در عوضت دل زغمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو
در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر ؟
از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟
داغ جوانان تو در گفته کرد؟
غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟
آه نگویم که حسینت چه شد
فاطمه جان نور دوعینت چه شد


........

من خاک بوس آستان مرتضایم
وقف شما از ابتدا تا انتهایم
هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه !
باور کن این را از تکان شانه هایم
یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم
سبزم از آن وقتی که باریدی برایم
ممنونتانم این من چادر نشین را
در خانه پروانه ها دادید جایم
حرف از شما که می شود یا ابریَم من
یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم
در زیر پایت یا کنارت یا نشاید !
باور مکن بانو نمی دانم کُجایم ؟
رنگ ولعابم دادی و در یک شب تار
بر آن سپید گیسویت کردی حنایم
بانوی من ! بانوی این خانه شمائید
من نیز سرگرم کنیزی شمایم
وقتی که خدمت می کنم به کودکانت
حس می کنم بی واسطه پیش خدایم
احساسی ام اما نه تا اندازه تو
دنباله ی آه شما در کربلا یم
پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید
غمی دیده ام ! اما کجا صاحب عزایم
شد اشک آب و غذایم آه یعنی
آب و غذای نذری این سفره هایم
من داغدار شاخه های یاس هستم
ام البنینم ، مادر عبّاس هستم


........

ام البنینم و شب دلداری من است
شب زنده دار فاطمه بیداری من است
امشب وصال فاطمه رادرک میکنم
دل بی قرار لحظه ی بیداری من است
بانوی من ! که لیله ی قدر علی تویی
چشم انتظار تو شب بیداری من است
با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم
اشک علی گواه حرم داری من است
طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این
بالاترین مقام نکوکاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه است
این ابتدای درس علمداری من است
درس وفا اگر به ابا الفضل داده ام
بیت علی بهشت وفاداری من است
روزی که بار زینبت آمد به دوش من
دیدم که خویش در صدد یاری من است
روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد
این خانه جایگاه فداکاری من است
در کربلا نبودم اگر یاریش کنم
شهر مدینه شاهد غمخواری من است
خاک بقیع را گره با کربلا زدم
اینجا حریم اشک و عزاداری من است
داغ چهار ماه پسر دیدم ولی
داغ حسین شعله بیماری من است
یا لیتنا به یاری کنا معک رسید
تنها دعای تو سبب یاری من است
نذر تو بود هستی و دار ندار من
وقف تو آخرین نفس جاری من است

......

من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من امدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم

منبع..


مادر احساسِ آب

مادر احساسِ آب
مادر احساس آب است حضرت ام البنین
صاحب الماس ناب و گنج او هست بهترین
او دبیر مکتب علم علیست
پرورانده در برش نخبه تر از نخبه یقیین
گفت کنیزم ، فاطمه تنها یکیست
تو بنامم مادر اولاد خود مولا همین
با وفا ،حجب و حیا ، مهر و ادب
در صفات نیک و احسن او هماره از ترین
مرثیه خواند برای شاه ابناءِِ خودش
آب گردد از نوای حزن او قلب زمین
صورتی از چهار قبر خاکی است در پیش او
خوانَد او روضه برای تک یل خود چه غمین
گوید او اهل حرم در انظار آب بود
بین نخلستان گرفته خصم بی رحمش کمین
مشک بر شانه به یاد التهاب کودکان
روضه از اینجا به بعد گردد حزین
ناگهان افتاد چیزی روی خاک
دست عباس است ز یسار و یمین
این یکی آتش زند بر قلبهای مستمع
ناگهان آمد فرود بر فرق عمود آهنین
خوانَد او از این به بعد را اینچنین
بوده ام ام بنین اما شدم من بی بنین
علی صمدی

گلایه ی تلخ

چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد

چهار بار دلت کوه شد، به لرزه درآمد

تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونی

مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد

چهار مرتبه شن زارهای ظهر، تنت را

گریستند و تو را داغ های مستمر آمد

چنان گریسته ای روزهای خستگی ات را

که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحه گر آمد

از آن گلایه ی تلخت به گوش علقمه بانو!

هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد

چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی

چهار بار تو بودیّ و اسب بی پسر آمد

تو کوه بودی و از پشتِ شانه های بلندت

چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد

 

شاعر: حسین هدایتی

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب



امام عاشقان را همنشینم

كنیز فاطمه اُمّ البنینم

به باغ عاشقان نیلوفرم من

یتیمان علی را مادرم من

پس از زهرا علی را خانه دارم

به پای عشق او سر می سپارم

مرا نَبْوَد به جز این فخر دیگر

كه خوانده زینبم یك عمر مادر

اگر در باغ قلبم یاس دارم

یلی چون حضرت عباس دارم

هر آن چه زینبم می داد یادم

به فرزندم همان تعلیم دادم

ادب را داشت از خود پاس، مردم

مدینه بود و یك عباس، مردم

دلم خوش بود عباسم جوان است

رُخش چون ماه و ابرویش كمان است

دلم خوش بود مولا را غلام است

غلام زینب من با مرام است  

گذشت و كربلا آمد پدیدار

امیدم بود هر جا در پی یار

چو اختر در كنار ماه می رفت

به دنبال امامش راه می رفت

ولی افسوس یاس من خزان شد

قد سرو بهار من كمان شد

شنیدم تیغ زد بوسه به دستش

شنیدم بست پیكان چشم مستش

اگر بی دست بود اما توانش

عمود آهنین بگرفت جانش

شنیدم دستش از پیكر جدا شد

فدای روی شاه كربلا شد

الا تنها امیدم نا امیدم

خدا را شكر، كردی رو سپیدم

چه كردی ای دو عالم بی قرارت

كه جایم فاطمه آمد كنارت