حضرت زینب(س)-اربعین

حضرت زینب(س)-اربعین


روزی که سر به کوه و بیابان گذاشتم

 بردم به دوش پیکرم و جان گذاشتم

بانگ رحیل چون که شد از کاروان بلند

شوق وصال گشتم و هجران گذاشتم

بگرفتم از تو جان دگر ای مسیح عشق!

تا لعل لب به حنجر عطشان گذاشتم

در باغ لاله های تو داغ دلم شکفت

مرحم ز عشق بر دل سوزان گذاشتم

کردم به تن لباس صبوری گه سفر

امّا دریغ جسم تو عریان گذاشتم

پیمان عشق با تو چو بستم به کربلا

هستی خویش بر سر پیمان گذاشتم

سر گشته چون نسیم شدم در دیار شام

گنج ترا به گوشه ویران گذاشتم

از آب دیده تا دهمت شستشو حسین

جوئی برت ز دیده گریان گذاشتم

خورشید طلعتِ تو به نی کرد تا طلوع

سر از پی ات به ناله و افغان گذاشتم

بلبل صفت به گلشنِ از کین خزان تو

آوای غم به یاد بهاران گذاشتم

رفتم ولی ز قصه خود تا به روز حشر

«عنقا» صفت فسانه به دوران گذاشتم


حضرت زینب(س)-اربعین



ز نینوای تو رفتم، چو نی نوا کردم

چنان که بادیه ها را چو نینوا کردم

به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت

به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم

ز خارهای مغیلان بپرس کز داغت

چقدر اشک فشاندم، چه ناله ها کردم

تو دشت ماریه را کربلا ز خون کردی

به شام و کوفه من از اشک کربلا کردم

به جای ناله ز هر تازیانه دشمن

علی علی زدم از دل خدا خدا کردم

طواف پیکر بی سر به زیر خنجرها

زیارت سرِ بی تن به نیزه ها کردم

پیام خون تو بردم به هر کجا رفتم

حدیث غربت حقّ تو را ندا کردم

نتیجه دادن خونت به عهده من بود

که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم

لوای زحمت پیغمبران به دوشم بود

قدم خمید ولی راست این لوا کردم

تو خواستی به نماز شبت دعا گویم

تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم

سپرد حکم تو هشتاد و چار لاله به من

که من به اشک، حراست ز لاله ها کردم

به غیر یک گل پرپر که در خرابه بماند

گلی که سوختم و از برم جدا کردم

رقیه را که نیاورده ام ببخش مرا

ورا به غربت شام بلا رها کردم

به نیزه خواندن قرآن تو ربود دلم

اگر چه سوختم از غم ولی صفا کردم

ز خطبه خواندنم انداختی و از حالم

گواست چوبه محمل که من چه ها کردم

به دست بسته بسی تازیانه خوردم تا

طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم

اگر ز پای فتادم بسی ولی آخر

به کاخ ظلم عزای تو را به پا کردم

ببین رضای "مؤید" به گریه می گوید

کزین سرود خدا را ز خود رضا کردم

حضرت زینب(س)-اربعین

حضرت زینب(س)-اربعین

 

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

ولی چه کوه عجیبی چقدر خم شده است

چقدر دور و برش رشته کوه کم شده است

بلند شد؛ به زمین خورد و گفت یادت هست

چگونه قامت رعنای خواهر تو شکست

مرا به خاک زد و روی سینه تو نشست

تو را به نیزه کشید و مرا به محمل بست

عصای پیریِ خواهر! قدم خمیده شده

شبیه قامت مادر! قدم خمیده شده

تو ای مسافر نیزه! چه خوش سفر بودی

جلوی محمل ما مثل یک سپر بودی

اگر چه بر سر نی یا که طشت زر بودی

در این سفر همه جا منشاء اثر بودی

سرت به جای سر ما چه سنگ ها می خورد

چقدر جای حرم سنگ بی هوا می خورد

مرا پس از تو به بازار شام ها بردند

چقدر در وسط ازدحام ها بردند

برای سنگ زدن زیر بام ها بردند

 مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند

شراب خورد و تو را ازخجالت آبت کرد

حرام زاده تو را خارجی خطابت کرد

حضرت زینب(س)-اربعین



 زخمیِ زنجیرم، کبودِ بی شمارم

بر شانه هایم زخم های کهنه دارم

همشیرۀ خورشیدم و بانوی نورم

هر چند که در پنجه ی گرد و غبارم

شامِ غریبانیِ عصر خیمه هایم

آن چادر خاکیِ در حال فرارم

نام مرا با خطّ نا محرم نوشتند

یعنی اسیر کوچه های روزگارم

دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان

دیگر ندارد آبله کاری به کارم

من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم

بر سینه ام پیراهنت را می فشارم

دسته گل یاسی ندارم بر مزارت

امّا به جایش تا بخواهی لاله دارم

انگار من خوابیده ام در این بیابان

انگار تو افتاده ای روی مزارم

من با نیابت از تمام خاندانم

بر آستان خاکی ات سر می گذارم

حضرت زینب(س)-اربعین


 

رفتم من و، هوای تو از سر نمی رود

داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمی رود

برخیز تا  رویم  برادر،  که  خواهرت

تنها به سوی روضه مادر،  نمی رود

گر بی تو زینبِ تو کند جای در وطن

از  خجلتش  نزد  پیمبر ،  نمی رود

سوز گلوی خشک تو! اندر لب فرات

ما را ز  یاد  تا  لب  کوثر  نمی رود

پهلوی چاک خورده ات از نیزه و سنان

ما را ز یاد تا صف محشر  نمی رود

تا گوشهٔ لحد شودم جا ز خاطرم

کنج تنور خولی کافر نمی رود

بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران

هرگز ز یاد زینب  مضطر  نمی رود

«جودی » ز یاد آن لب خشکیده ات شها

گر در جنان رود لب کوثر نمی رود

اربعین


حضرت زینب(س)-اربعین


ز کویت گر چه رو در شام غم با چشم تر کردم
دلم پیش تو ماند و بیدل از کویت سفر کردم
به سان تیر می رفتم کمانی گشته برگشتم
ز بس با ناگواری در ره عشق تو سر کردم
عدوی دون به هر جا خواست طفلان را بیازارد
به جان تو، که من آن جا تن خود را سپر کردم
دل من بیشتر می سوخت گر قرآن نمی خواندی
که بس تُهمت زدند و صبر با خون جگر کردم
در آن اِجلاس ننگین، گرد هم آیی ننگین تر
به منطق پایگاه خصم را زیر و زبر کردم
تو از چه تا مرا دیدی دو چشم خویش را بستی
که من تا آخر مجلس نگه بر طشت زر کردم




اربعین-زیارت جابر بن عبدالله انصاری


ایام اربعین تو یا صبح محشر است

یا روز جانگداز وفات پیمبر است

بیش از هزار سال گذشته است و اربعین

از اربعین اول تو غم فزاتر است

دوران هر حماسه دو روز است و دور تو

از ابتدای خلقت تا صبح محشر است

هر جا عزای توست همان جا حریم توست

هر پیر دلشکسته در آن بزم جابر است

احرام ما لباس سیه، کعبه کربلا

اشک مصیبت تو فرات است و کوثر است

جابر بپوش جامه احرام و غسل کن

کاین سرزمین مزار بدنهای بی سر است

این جا نه کعبه، کعبه در این جا کند طواف

این جا نه خانه، خون خداوند اکبر است

جابر در این زمین مقدس وقوف کن

کاین جا نکوتر از عرفات است و مشعر است

این جاست گلبُنی که به دامان سرخ آن

از حمله خزان صد و ده لاله پرپر است

بالای سر میا که سری نیست در بدن

پایین پا بیا که تن پاک اکبر است

بر حنجر بریده او نام زینب است

در سینه دریده او قبر اصغر است

جابر به دور قبر بگرد و نظاره کن

دور از تمامی شهدا قبر دیگر است

بوی حبیب میوزد از خاک آن مزار

آری حبیب نور دو چشم مظاهر است

جابر بیا به جانب گودال قتلگاه

کان جا به گوش ناله زهرای اطهر است

این سنگها که در دل گودال ریخته

یادآور جنایت خصم ستمگر است

جابر ز قتلگاه بیا سوی علقمه

کان جا حسین را سر و سردار و لشکر است

از جان مزار حضرت عباس را ببوس

چون با سرشک فاطمه خاکش مُخمّر است

عباس کیست آن که به رزم و به حلم و صبر

گاهی حسین گاه حسن گاه حیدر است

عباس کیست سرو روان دو فاطمه

عباس کیست چشم و چراغ دو مادر است

"میثم" سلام باد به جابر که بر لبش

در روضه حسین سلام مکرر است

حضرت زینب(س)-اربعین


 

زینب از سوی شام برگشته

یا به بیت الحرام برگشته

پی عرض سلام برگشته

وه! چه با احترام برگشته

آمده بوسه بر حجر بزند

آمده بر حسین سر بزند

رفت و خصم پلید را لرزاند

ناله هایش حدید را لرزاند

آن که خنجر کشید را لرزاند

رفت و کاخ یزید را لرزاند

خطبه ای خواند و لشگر افتادند

یاد شمشیر حیدر افتادند

عجبی نیست، دختر زهراست!

عجبی نیست، اسوه اش مولاست!

عجبی نیست خطبه اش غراست!

این فقط کار زینب کبراست

زهره ها را به خطبه آب کند

یک تنه شام را خراب کند

آفرین بر توان و غیرت او

آفرینِ خدا به همت او

در چهل منزلِ اسارت او

ذره ای کم نشد ز عصمت او

بر سر شانه اش علم آورد

پیش زینب، یزید کم آورد




حضرت زینب(س)-اربعین

 

تا جسمِ سر جدای تو را دیدم ای حسین!

بر خویش از فراق تو لرزیدم ای حسین!

وقت جدایی از تو که با تازیانه بود

چون چشمههای زخم تو جوشیدم ای حسین!

ما گام در طریق اسرات زدیم و حال

ختمِ رسالتی ست که بُگزیدم ای حسین!

من زینبم که عشق تو بُردم به شهر شام

این راه را به پای تو پوییدم ای حسین!

رفتم به شام بهر قیام دگر ولی

هر جا قدم نهاده خروشیدم ای حسین!

نخلی که کاشتی تو به خون اندر این زمین

در شام و کوفه میوه از آن چیدم ای حسین!

بودم اگر اسیر ولی مشت انتقام

بر فرق دشمنان تو کوبیدم ای حسین!

دادم شکست دولت شب را که چون تو من

بنیانگر حکومت خورشیدم ای حسین!

نقش از تو یافت واقعهی کربلا و من

تفسیر آن حماسهی جاویدم ای حسین!

ترسم که لرزه بر تن صد پارهات فتد

گویم اگر بی تو چها دیدم ای حسین!

توام به اشک دیدهی من بود و خون دل

آبی اگر بدون تو نوشیدم ای حسین!

تا کودکان غم زده کمتر کتک خورند

بر خود ز تازیانه بپیچیدم ای حسین!

چون معجرم به غارت بیگانه رفته بود

با دست بسته چهره بپوشیدم ای حسین!

زود آمدی و خطبهی من ناتمام ماند

ای اوستاد مکتب توحیدم ای حسین!

آن شب که شد چراغ شبستان ما سرت

پروانه وار گِرد تو گردیدم ای حسین!

دیدم رقیه از همه عاشقترت بود

آن نازدانه را به تو بخشیدم ای حسین!

داغِ رقیه طاقت ما را تمام کرد

زین غم خدا گواست چه ها دیدم ای حسین!

مشکلتر از فراق تو ترک مزار توست

این جا چو هست کعبهی امیدم ای حسین!

لطف تو و "موید" بشکسته حال ما

کاشعار اوست مورد تاییدم ای حسین!

حضرت زینب(س)-اربعین



بگیر جان مرا بر همین تراب حسین

که جان بگیرم از این لطف بی حساب حسین

نه نای ماندن دارم نه پای برگشتن

مخواه این که بمانم در این عذاب حسین

ندیده مثل شب و روزهای زینب را

به عمر خویش نه ماه و نه آفتاب حسین

اسیر دردم اسیر غمم چهل روز است

چهل شب است ندارم به دیده خواب حسین

چهل شب است که می گویم السلام علیک

چهل شب است که نشنیده ام جواب حسین

گمان کنم که شب و روز مادرم این جاست

معطر است مزارت به یاس ناب حسین

چگونه می رود از خاطر من آن روزی

که می زدند تو را از پی ثواب حسین

کسی به نیزه دهان تو را نشانه گرفت

و یک سه شعبه تو را کرد انتخاب حسین

چه خوب شد که سرت زود کوفه رفت و نبود

شبی که بر سرمان خیمه شد خراب حسین

هنوز هم سرم از آن شراره می سوزد

هنوز هست به دستم ردِ طناب حسین

چگونه با که بگویم یک آستین پاره

برای اهل و عیال تو شد حجاب حسین

به سنگ و چوب پذیرایی از لبت کردند

و هم چنان به لبت ماند داغ آبْ حسین


حضرت زینب(س)-اربعین




ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین

نام سبزت، اقامه ی زهرا

زندگی ات ادامه ی زهرا

مثل بیت الحرام، یا زینب!

واجب الاحترام، یا زینب!

ذکر ایّاک نستعینِ لبم

آیه های تو همنشین لبم

حضرت مریم قبیله ی ما

آیة اللهِ ما، عقیله ی ما

ما دو آئینه ی مقابل هم

جلوه های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم، در همه جا

تا خدا می پریم، در همه جا

ای حیات دوباره ی  هستی

زینت گوشواره ی هستی

پر من بال من کبوتر من

سایه بان همیشه ی سرِ من

پیشتر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه ها ماندی

تو ابوالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره ی حرمی

عصمت الله، دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم این جا

چشم هایت سپیده ی ما بود

پای تو روی دیده ی ما بود

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

به تو امّ الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه ی من

ضلع گرم جنوب خیمه ی من

ای پریشانی به دنبالم

التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو

در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله هایِ زنا

روی شن ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسب ها بستند

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق پاره های تا خورده

زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود

بال های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی

سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده ای

یاس رفتی و لاله آمده ای

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده ای؟

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟

اختران مرا کجا بردی

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو

از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی و دست های عرب

از تماشای بی حیای عرب

راستی از سفر چه آوردی؟

غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟

معجرت را بگو که پس دادند؟

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهارتان بودم

دخترم در خرابه ای که نخفت

درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می پرسم

از همین چشم هات می پرسم

ای وقار شکسته ی عباس

اقتدار شکسته ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

×××

حضرت زینب(س)-اربعین




من باغبان باغ به آتش کشیده ام

اینک به باغ سوخته خود رسیده ام

تفسیر آیه های کبیر شهادتم

تصویر لاله های به خون در تپیده ام

من زینبم، کفیل اسیران دشت خون

من زینبم که رنج اسارت کشیده ام

ای سرپرست قافله ی عشق، ای حسین!

برخیز ای شهیدِ به خاک آرمیده ام

رفتم به شامِ بلا و در این سفر

در هر کجا حماسه ی نور آفریده ام

حسّ وظیفه زنده نگه داشته مرا

ورنه هزار بار دل از جان بریده ام

با آن که در زیارت قبرت به اربعین

چندین فضلیت از لب جدم شنیده ام

هرگز گمان دیدن قبرت نداشتم

دیدم کنون و کاش نمی دید دیده ام

دیدم نوشته قبر حسین است این مزار

شستم چو خاک قبر تو با اشک دیده ام


اربعین

من از سفـر، جگر داغدیـده آوردم
سرشک دیـده و قد خمیده آوردم
من از دیـار شهیـدان عشق می‌آیم
پیام‌هـــا ز گلــوی بریــده آوردم
رسیده بـر جگـم زخم نیزۀ خولی
خبر ز سینـۀ از هم دریـده آوردم
گـزارش بـدن پــاره‌ پــاره را دارم
خبر ز پیکر در خون کشیده آوردم
ز دشت کرب‌وبـلا پاره‌ پاره پیرهنی
ز شش برادر در خون تپیده آوردم
خجالتم مده ای باغبان گلشن وحی
سلام بر تو ز گل‌های چیده آوردم
برای مـادر مظلومه چادری خاکی
از آن سه‌ساله یتیم شهیده آوردم
در این سفر عوض درّ و گوهر و یاقوت
برای مـادر خـود اشک دیـده آوردم
من از محل یهـودی‌ نشین شـام آیم
ز بام سنگ به فرقم رسیـده می‌آیم
ز آفتاب رسالت از این سفر «میثم!»
خبر ز مـاه به خـون آرمیـده آوردم

" حاج غلامرضا سازگار "

حضرت زینب(س)-اربعین


 

به زخم های تنت چون اشاره می کردم

به دامن از مژه جاری ستاره می کردم

برای رفتنِ تا کوفه ، داشتم تردید

به مصحف بدنت استخاره می کردم

ز سیل گریه لرزان خویش در کوفه

خراب پایه دارالاماره می کردم

کبوتران حریم تو را به هر منزل

به قصد منزل دیگر شماره می کردم

شبی که یک تن از آنان میان ره گم شد

به سینه پیرهن صبر، پاره می کردم

به طشت زر به لبت چوب خیزران می زد

یزید و  من به تحیر نظاره می کردم

به سینه چنگ زنان خیره می شدم به رباب

چو یاد تشنگی شیرخواره می کردم

به قطره قطره اشکم ازین سفر (تائب)

هماره آب، دل سنگ خاره می کردم

اربعین-زبان حال حضرت سکینه(س)



 

بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم

دست شستم از دو عالم چون ترا در بر گرفتم

یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت

خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم

پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم

در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت

تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم

سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو

ز اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم

داشتم می مردم از غم در کنار کشته تو

لب بر آن حنجر نهادم زندگی از سر گرفتم

بر تن آزردهٔ من بوسه می زد تازیانه

من برای توشهٔ ره بوسه زان پیکر گرفتم

بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من

صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم

خواهر کوچک ترم چون دید رأست در خرابه

داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

خوش به حال او که جان را کرد قربان سر تو

من گران جانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم

این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت

تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته

آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم

خوب می خواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت

تا میان طشت زر بودی تو، من آذر گرفتم

ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را

مرگ را زین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم


حضرت زینب(س)-اربعین



ای شهیدی که به ایثار تو می نازم من

آمدم تا عَلم عشق بر افرازم من

آمدم با قد خم، سایه کنم بر قبرت

گر به جسم تو نشد سایه بیاندازم من

قبله راز بود کرب و بلای تو حسین

امشبی معتکف قبلگه رازم من

زینب و بر سر قبر تو نشستن هیهات!

در شگفتم که چرا روح نمی بازم من

کی گمان بود مرا بی تو بمانم نَفَسی

حالیا مانده و می سوزم و می سازم من

آن چه بر عهده من بود ادا کردم و باز

از سفر آمده پیروز و سرافرازم من

عمر من در غم و یاد تو گذشت و پس از این

به تو سوگند که جز بر تو نپردازم من


اربعین




دوباره وقت غم و وقت عزاست
اربعینِ حضرت خون خداست
پیرهنای مشکی رو در نیارید
قافله هنوز تو راه کربلاست

چِل روزه قافله سامون نداره
دیگه پای بچه ها جون نداره
چل روزه سر حسین رو نیزه ها
غیر موهای پریشون نداره

کاروان گریه و اشک و عزا
اومدن تا همه با شور و نوا
مجلس روضه بگیرند کنارِ
  قبر خاکی شهید کربلا
  


اربعین


آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آورده‏ام

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام

از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه می‏بـاریـد و من

بـی‏پـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آورده‏ام

اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست

کــاروان را تــا بـدیـن‏جـا بـا فـغـان آورده‏ام

تـا نگویـی زیـن سفـر بـا دست خالی آمدم

یک جهـان درد و غم و سوز نهـان آورده‏ام

قصه ویـرانه شام ار نـپرسی خوش‏تر است

چـون از آن گـلـزار، پـیـغـام خـزان آورده‏ام

دیـده بـودم تـشنـگی از دل قـرارت برده بود

از بــرایــت دامــنـی اشــک روان آورده‏ام

تـا بـه دشـت نـیـنـوا بـهـرت عزاداری کـنـم

یـک نـیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آورده‏ام

تـا نـثـارت ســازم و گــردم بــلا گــردان تــو

در کـف خـود از بـرایـت نـقـد جـان آورده‏ام

تـا دل مــهــرآفـریـنــت را نـرنــجــانــم ز درد

گـوشـه‏ای از درد دل را بــر زبــان آورده‏ام

اربعین



بسوز ای دل که امروز اربعین است

عزای پور ختم المرسلین است

قیام کربلایش تا قیامت

سراسر درسْ بهر مسلمین است

دلا کوی حسین عرش زمین است

مطاف و کعبه دل‏ها همین است

اگر خیل شهیدان حلقه باشند

حسین بن علی، آن را نگین است

دل ما در پی آن کاروان است

که از کرب و بلا، با غم روان است

چه زنجیری به دست و بازوان است

که گریان دیده روح الامین است

به یاد کربلا دل‏ها غمین است

دلا خون گریه کن چون اربعین است

اربعین



بار بگشائید، اینجا کربلاست

 آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت

 به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا

 نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند

 جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل

نور ثار الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم

 عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را

 کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین

قتلگاهش را به چشم دل ببین


حضرت زینب(س)-اربعین



اربعین آمد، دلم را غم گرفت

بهر زینب عالمی ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آید بگوش

ناله صاحب زمان آید بگوش

جان اهل بیت عصمت بر لب است

كاروان سالار آنها زینب است

جمله مستان سوی ساقی آمدند

مستِ مست از جام باقی آمدند

سینه هـــــا آماج رگــــبار بلا

جـای زخـــم ریسـمان بر دستها

هوش از ســر رفته و دل باخته

جسم خود را بر زمین انداخته

هـر یكی در جستجوی تربتی

بر لب هر یك كلامی صحبتی

قلبها پـــر شِكوه از بیداد بود

آشنای قبرها سجاد بود

رهبــــر زینب امام راستین

حجت حق بود زین العابدین

با كلامش عمه را مغموم كرد

تا كه قبر یار را معلوم كرد

آمده همراه دخت بوتراب

بر سر آن قبر كلثوم و رباب

زخمهای این سفر سر باز كرد

هر كسی درد دلی آغاز كرد


حضرت زینب(س)-اربعین



«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»
گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته ای بهر جواب آورده ام
اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و مو سفید
این همه سوغات از شام خراب آورده ام
اشک می بارم ز داغ چار ساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام
همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

حضرت زینب (س)- اربعین






چهل روزه برادر، بی قرارم

چهل روزه من و احوال زارم

چهل روزه شده بر نی، سر تو

زند دائم به سر، این دختر تو

چهل روزه من و چشم انتظاری

چهل روزه ز نی، دنبال یاری

چهل روزه ولی گشته چهل سال

شدم از داغ تو، بی پرّ و بی بال

چهل روزه، جسارت بر حرم شد

چهل روزه، چه خاکی بر سرم شد

چهل روزه جمالت را ندیدم

ز رگ های گلو، بوسه نچیدم

چهل روزه شده کارم شب و روز

کنم تفسیر آن، روی دل افروز

چهل روزه مقیم اشک و آهم

چهل روزه به نی، مانده نگاهم


شاعر:محمدمهدی عبدالهی

اربعین-حضرت زینب(س)



اربعین و جاده های بی کسی
زینب و دنیایی از دلواپسی
حس نمودم اوج غربت را به تن
خورده ام طعنه ز اغیارت بسی

آمدم ،حال مرا بنگر حسین
ای برادر،ای تو هم سنگر حسین
کوله باری از مراثی در دلم
کعب نی هر لحظه بر خواهر حسین

بعد تو،این زینب و این ناله ها
این من و حزن و فراق لاله ها
ای سرت خورشید بام نیزه ها
مانده ام بین گل و آلاله ها

در مسیر کوفه تا شام بلا
من شدم با هر غم تو مبتلا
بوی خون آید هنوز از قتلگه
ای شهید خفته در کرب و بلا

من اسارت رفتم و قدم خمید
نیزه ها از پیکرت گلبوسه چید
ای تنت زخمی چو قلب دخترت
همچو مادر، پهلویت دشمن درید

شاعر:محمد مهدی عبدالهی