آدینـه تا آدینـه
آدینـه تا آدینـه را غـرق گـنه گـردیـده ام
آقای من گوید به مـن ازکار تو رنجیده ام
آدینـه تا آدینـه را غـرق گـنه گـردیـده ام
آقای من گوید به مـن ازکار تو رنجیده ام
از ازل با gol عشق تو سرشته gel من
gelمن یافته ارزش به تولای توآقاgolمن
خاک منgel شودوgolشکفد ازgel من
golمن مهـر تـو باشـد که شکفته gel من
( شعراز: ج . مگل نرگس به جمعه من نشان از کوی تو گیرم
نگاهی کن به رخسارم ببین من زار و دلگیرم
همه عمرم به ره بنشستم و عهد تو را خواندم
بیـا دستـم بگیـر آقـا که از هجـرت زمین گیرم
منـم حیـران و سرگشـته زمستوری و هجرانت
به هرجا می روم از خیمهی سبزت نشان گیرم
(شعر از ج . م )
همه گویند گرانی شده است
به غــذا اندیشند ، به خــوراک و پوشــاک
نه به ارزشها ، نه به آنچه باید ،
یا به آنچه شاید ، محکی بر من و تو باشد آن
چه کسی می گوید که کنون فصل گرانی هاست ؟
آنچه تو اندیشی که گران گردیده ،
حیف باشد که شود محور اندیشهی تو
چشم جان باز کن و نیک نگر ، که تو یک انسانی
تو گل سر سبد و اشرف این و آنی
و دراین بین فقط
این توئی ای انسان که بسی ارزانی
اندکی نیک نظر کن که شده عصر فراوانی ها
نه فـراوانیِ تنهـا ، که شده دورهی ارزانی ها
هتکِ حرمت به همه ارزشها،
چه فراوان شده است .
بی حیائی و هوسرانی و باطل ، چه نمایان شده است .
خوردن از جیرهی بیت المال آسان شده است .
دین فروشی ارزان
خوردن مال یتیمان و ضعیفان ارزان
طعنه بر حجب و حیا و شرف ، ارزان ، ارزان
تهمت و غیبت و بهتان و دروغ ، هریکی از یکی ارزانتر و ارزانتر شد
چه کسی می گوید که کنون فصل گرانی هاست
و توای شیعه بیدار، که آوای عدالت همه دم بر لب توست
جامهی منتظران برتن و آوای دعای فرجش برلب توست
همتت محکم دار ،
قدمی را به جلوتر بردار ،
که عزیزی به درون خیمه ،
همچنان منتظر است .
بعد از توبرادرجان بر شام سفر کردم
بر آل ابوسفيان اعلان خط کردم
اي خفته به خاکستر آتش به توشد بستر
اي خاک مرا برسر از کوفه گذر کردم
در قتلگهت چون شير با شمر شدم درگير
او داشت به کف شمشير من سينه سپر کردم
افتاد يزيد از تخت چون کور دلي بدبخت
آن مرکز فحشاء را من زير و زبر کردم
شد گوشه ويرانه بيت الحزن زينب
بر قاتل تو نفرين با سوز جگر کردم
سفير عشقم و اندر سفارت شامم
رقيه دختر عشق آفرين ايامم
سه ساله دخترک شاه مشرقينم من
در اين خرابه نماينده حسينم من
خرابه حوزه علميه حيات من است
خطوط صفحه زرين خاطرات من است
خرابه مرکز انگيزه قيام من است
خرابه اسلحه سرد انتقام من است
خرابه دورنماي بديع نُه فلک است
خرابه قصه تکرار صحنه فدک است
روزي که الفباي أنا العبد نوشتيم
گفتيم که ما نوکر ارباب بهشتيم
يک پيرهن مشکي و يک بيرق روضه
باني شد و ما بنده ابليس نگشتيم
دارالمجانین کوی حسینه
كعبه العشاق روی حسینه
بقعه تو قبله اهل دل است نام رضا چاره هر مشکل است
رو چو به ايوان طلا ميکنم گريه کنان رضا رضا ميکنم
قهرمکن با من درد آشنا
اذن دخولي که گدایم گدا
کوچه تو کوچه پيغمبريست گرسگ اين خانه شوم سروريست
صحن و رواق وحرمت آرزوست آب وغذا و کرمت آرزوست
باز هم نام حسین آمد و دیوانه شدم
باز آماده یک مستی جانانه شدم
از غم و ماتم اولاد علی پیر شدیم
ما سر سفره عباس نمک گیر شدیم
عاقبت کرببلا را ز رضا میگیرم
گوشه صحن حسین بن علی میمیرم
دسته سینه زنان حرم افتاده به راه
هر که دارد هوس کرببلا بسم
تا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بود
تا نقش زمين بود و زمــــــــان بود علي بود
آن قلعه گشايي که در قلعـــــــــه ي خيبر
برکند به يک حملــــــــه و بگشود علي بود
آن گرد سرافراز که انـــــــــــــــدر ره اسلام
تا کـــــــــار نشد راست نياسود ، علي بود
آن شيــــر دلاور که براي طمـــــــــــع نفس
بر خوان جهـــــــــــــان پنجه نيالود علي بود
شاهي که ولي بود و وصــــي بود علي بود
سلطان سخــــــــــــــا و کرم و جود علي بود
هم آدم وهم شيث وهم ادريس و هم الياس
هم صالــــــــــح پيغمبــــــــر و داوود علي بود
هم موسي وهم عيسي وهم خضر وهم ايوب
هم يوسف و هم يونس و هم هــود علي بود
مسجـــــود ملايک که شد آدم ، ز علي شد
آدم چو يکي قبلـــــــــــه و مسجود علي بود
آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قــــــــدر
بر کنگــــــره عرش بيفـــــــــــــــزود علي بود
هم اول و هم آخـــــر و هم ظاهـــــر و باطن
هم عابـــــــد و هم معبد و معبود ، علي بود
آن لحمک لحمـــــي ، بشنو تــــــا که بداني
آن يـــــــــــــار که او نفس نبي بود علي بود
موسي و عصــــا و يــــــــد بيضــــــــا و نبوت
در مصــــــــــر به فرعون که بنمود ، علي بود
عيسي به وجود آمدو في الحال سخن گفت
آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود علي بود
خاتم که در انگشت سليمان نبي بود علي بود
آن نور خدايــــي که بر او بــــــــــــود علي بود
آن شاه سرافـــــــراز که اندر شب معــــــراج
با احمــــــــــد مختــــــــــار يکي بود علي بود
آن کاشف قرآن که خــــــــــــدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستــــــــود علي بود
آن شيـــــــــر دلاور که ز بهر طمــــــــع نفس
بر خوان جهـــان پنجه نيالـــــــــــود علي بود
چندان که در آفـــــــــــــاق نظر کردم و ديدم
از روي يقين در همه موجــــــــــود ، علي بود
اين کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه اين است
تا هست علي باشد و تابــــــــــود علي بود
به یک نگاه تو بیمار می شود دل من
به یک کرشمه گرفتار می شود دل من
برای درک حضور تو ای گل نرگس
همیشه راهی گلزار می شود دل من
به شوق دیدن روی تو صبح آدینه
رفیق دیده بیدار می شود دل من
چه اشتیاق عجیبی چه حالتی دارد
سحر که منتظر یار می شود دل من
بیا که از غم هجر تو یا اباصالح
اسیر غصه بسیار می شود دل من
سرور دل به ظهور تو بستگی دارد
بیا که بی تو عزادار می شود دل من
غروب جمعه که دلها همیشه می گیرد
ز هر چه غیر تو بیزار می شود دل من
مگر به گریه شود عقده های دل خالی
وگرنه خسته ز گفتار می شود دل من
(( کربلا - کربلا
ای تربت شهیدان
شش گوشه قبره قربان
قانلی کربلا(۲) )) ۱
هجرونده - هجرونده
نی تک گللم نوایه
مظلوم نینوایه
قانلی کربلا(۲)
همدمدی - همدمدی
پایین پاده اکبر
شه سینه سینده اصغر
قانلی کربلا(۲)
یاتوبدی - یاتوبدی
سنده یتمیش بیر قربان
قربان راه قرآن
قانلی کربلا(۲)
وار سنده - وار سنده
صد چاک اولان بیر پیکر
آماج تیغ و خنجر
قانلی کربلا(۲)
غمونده - غمونده
گرک دل غصه لنسون
یوزه سرشک النسون
قانلی کربلا(۲)
نهر او سته - نهر او سته
قولسوز سقایه قربان
مشک و لوایه قربان
قانلی کربلا(۲)
ابوالفضل - ابوالفضل
قانه باتوبدی سنده
سوسوز یاتوبدی سنده
قانلی کربلا(۲)
دوباره - دوباره
ایسته غلامرضانی
گورسون کرب و بلانی
قانلی کربلا(۲)
شعر از : غلامرضا جعفری پور
۱: (شاه بیت از استاد کلامی )
(( کربلا - کربلا
ای تربت شهیدان
شش گوشه قبره قربان
قانلی کربلا(۲) )) ۱
هجرونده - هجرونده
نی تک گللم نوایه
مظلوم نینوایه
قانلی کربلا(۲)
همدمدی - همدمدی
پایین پاده اکبر
شه سینه سینده اصغر
قانلی کربلا(۲)
یاتوبدی - یاتوبدی
سنده یتمیش بیر قربان
قربان راه قرآن
قانلی کربلا(۲)
وار سنده - وار سنده
صد چاک اولان بیر پیکر
آماج تیغ و خنجر
قانلی کربلا(۲)
غمونده - غمونده
گرک دل غصه لنسون
یوزه سرشک النسون
قانلی کربلا(۲)
نهر او سته - نهر او سته
قولسوز سقایه قربان
مشک و لوایه قربان
قانلی کربلا(۲)
ابوالفضل - ابوالفضل
قانه باتوبدی سنده
سوسوز یاتوبدی سنده
قانلی کربلا(۲)
دوباره - دوباره
ایسته غلامرضانی
گورسون کرب و بلانی
قانلی کربلا(۲)
شعر از : غلامرضا جعفری پور
۱: (شاه بیت از استاد کلامی )
یا صاحب الزمان (عج)
همه شب فکر من اندر پی دلدار بود
در سویدای دلم عکس رخ یار بود
به تمنای وصالش بنشستم همه عمر
به امیدی که سحر وعده دیدار بود
چه سحر ها بگذشت و خبر از یار نشد
حاصل روز و شبم آه شرر بار بود
گرچه عمرم سپری شدهمه درحسرت عشق
در غروب دل من نور پدیدار بود
ترسم از آنکه بمیرم نچشم شهد وصال
که چنین حادثه ای مشکل ودشواربود
صنما رخ منما از من دلخسته نهان
گر چه عشاق سر کوی تو بسیار بود
گیرم آن که به فراق تو کنم صبر ولی
سخت تر از آن به خدا طعنه اغیار بود
(خوشدلم)کن به نگاهی که در این تیه وصال
مرغ روحم به هوای تو گرفتار بود
دلا بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهد
اگر خواهی بیا این آمدن منت نمی خواهد
به هنگام عزاداری ریا را دور کن از خود ،
که اینجا معرفت می خواهد و شهرت نمی خواهد
اگر خواهی که هیئت را کنی بازیچه دستت
حسین از مردمان بی خرد بیعت نمی خواهد
به زور و پول نتوان هیئتی ها را کنی تطمیع
حیا کن شرم کن بزم عزا قدرت نمی خواهد
مگو اشک فلانی حقه بازی هست و نیرنگ است
فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد
به کنج خانه خوشزاد است و ذکر یا حسین زیرا
که نوکر نوکر است و مجلس و هیئت نمی خواهد
برگرفته از کتاب قفل شکسته
سید حسن خوشزاد
کلیم عشق منم طور کربلای من است
ذبیح عشق منم قتلگه منای من است
عصا بدست گرفتن نه در خورد جنگی است
کنونکه پیر شدم نیزهام عصای من است
زبهر سلطنت حق نمودهایم قیام
شعار نصر من الله بر لوای من است
نوا و نغمة ان لم یکن لکم دین
بلند تا بقیامت ز نینوای من است
برای ز ساحت من ننگ بیعت و ذلت
حریر عز شرافت به تن قبای من است
مرام من همه آزادگی و آزادیست
علو همت و مردانگی ندای من است
بیفکنند بدوشم قبای آزادی
چه غم خورم که دمی خاک و خون ردای من است
ز فیض عشق من آزاده مرد تاریخم
نگاهدار من آن یار با وفای من است
بزخم های دلم بوسه میزند پیکان
طبیب دشمن و در تیروی دوای من است
به زندگان خود ناشناس و بدبینم
که مرگ زندگی و عزت آشنای من است
بگوش جان شنوم نغمههای هادی را
هر آنچه بشنوم آن وصف ماجرای من است
هادی تبریزی
هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است
هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است
یک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس
دنیای بی حسین، برایم جهنم است
عمری گریستم ،که موظف، به گریه ام
گر، نه فلک، به گریه شود، باز هم کم است
در مکتب تو، بحث سفید و سیاه نیست
نام تو افتخار خداوند عالم است
شرح غلام ترک تو ، متن کتابهاست
یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است
مریم که در کتاب خدا ذکر نام اوست
یک زینب تو اسوه و استاد مریم است
انگشتری که هست در انگشت مصطفی
بی شبهه نام نامی تو نقش خاتم است
یک کشتی نجات به امت دهد نجات
فرمایش نبی است حدیث مسلّم است
نی هم، اعتراف نموده به آن حدیث
حکم تو یا حسین ز هر حکم محکم است
در یوم حشر عفو تو، عفو عمومی است
از یک کنار حکم نمایی که در هم است
گفتم به دل، که این همه دلواپسی چرا؟
عشق حسین، برای شفاعت فراهم است
اوضاع روزگار اگر نامنظم است
ای ناظم الامور تو کارت منظم است
اشکی که در عزای تو جاری شود ز چشم
سوگند می خورم که ز مجرای زمزم است
یک یا حسین گفتن من رمز آبروست
نام حسین ترجمه اسم اعظم است
زخمی است زخم عشق که گویند بی دواست
اما نگاه مرحمت دوست مرهم است
خوش زاد ریزه خوار حسین باش و اهل بیت
تحت عنایت است گدایی که محرم است
نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین
صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو
به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین
به روز حشر که محشر کند شفاعت تو
کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین
جهنم است بهشتی که خالی از تو بود
بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین
توئی که آیت حریت از رخت پیداست
خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین
گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد
که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین
نشسته بر سر راه تو رستگار مدام
به دستگیری او لحظه ای بایست حسین
من همان روز ولادت که ز مادر زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست
آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم
به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم
باد می آوردم گر چه دهی بر بادم
قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود
این حدیثی است که دادند از اول یادم
سالها بود که در بند تعلق بودم
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر
صورت خویش به خاک قدمت بنهادم
نافه آوی صحرای غمت کاری کرد
کز خطا رستم در ملک ختا افتادم
هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم
رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم
الف قامت عباس تو شد استادم
عید نوروز من دلشده آن روزی بود
کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم
«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید
از زمانی که اسیر تو شدم آزادم
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان عالم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را
غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را
به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را
به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش میکنم از اشک خود جهنم را
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را
من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز
مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز
اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز
در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز
تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز
ای تو با قلبم صمیمی یا حسن
تو کریم بن کریمی یا حسن
داری از زهرا نشان یا مجتبی
مهربانی دل رحیمی یا حسن
صاحب رزقی و جودت بی کران
ریزه خوار سفره ات هر انس و جان
آن قدر بخشنده ای محبوب من
بر سر خوان تو حاتم میهمان
از می کوثر چو آبم می دهی
بر خم زلفت چو تابم می دهی
آن قدر خوبی که هر چه بد کنم
با کریمی تو جوابم می دهی
تا خدا پرداخت جسم و جان وتن
پر نمودم از غم و رنج و محن
روی قلبم از ازل حک کرد او
هست این مخلوق مجنون الحسن
بی کس شهر پیمبر یا حسن
غربت تو همچو حیدر یا حسن
من چه گویم شرح دردت ای غریب
ای عصای دست مادر یا حسن
گریه کردن کار هر روز و شبت
آمده از گریه ها جان بر لبت
من نمی گویم که در کوچه چه شد
آن قدر گویم کمان شد زینبت
در میان کوچه دشمن راه بست
حرمت صدیقه زهرا شکست
آن قدر بر جسم و جانش لطمه زد
بی تأمل مادرت از پا نشست
خیره مانده چشم هایت سوی در
داغ آن کوچه هنوزت بر جگر
تا زمانی که به دنیا زیستی
دیگر از آن کوچه ننمودی گذر
مهرت به کائنات برابر نمی شود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمی شود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود
بی بهره از فروغ ولایت تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمی شود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمی شود
دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
اما چه میتوان که میسر نمیشود
با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید
ویران چرا بنای ستمگر نمیشود
آن را چه دوستی است «موید » که دیده اش
از خون دل ز داغ حسن تر نمیشود
دارد نشانـه از حـرم بـی نشانه ات
تشییع مخفیانـه و دفـن شبانـه ات
باب تو باب وحی در رحمت خداست
چون شد که قتلگاه تـو شد آستانه ات
نه در اُحد، نه در دل صحرا، نه در بقیع
حتی تو حق گریه نـداری به خانه ات
از خیمه هـای سوختـۀ کربـلا گذشت
آن آتشـی کـه سبـز شد از آشیانه ات
در پیش چشم فاتح بـدر و احد زدند
گه بـا غلاف تیغ و گهـی تازیانـه ات
حق داشتی خمیده شوی چون هلال ماه
ای کوه غصه های علـی روی شانـه ات
صد بار جان فشاندی و در یاری علی
دیدنـد بـاز جانـب مسجــد، روانه ات
ای حامی علی که گمان داشت شوهرت
با دست خـویش دفـن کنـد مخفیانه ات
وقتی که دست خصم به رویت بلند شد
افتــاد لــرزه بـر بدن نازدانه ات
میثم سراغ قبر تو را میگرفت و دید
در قلب او بود حرم بینشانهات
بهار امامت 2 – غلامرضا سازگار
شامل 10 باب در 10 وزن مختلف
باب1. واژگان ناب تركي (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)
چون بياموزي زبان ديگري جز مادري |
در این قسمت از مقاله شعر خازن و شهریار به صورت کامل به نظاره مینشنینیم و از آنجا که برتری از آن سابقون است در ابتدا شعر مرحوم خازن و سپس شعر شهریار میآید.
شعر مرحوم خازن:
حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار
بتول و مرتضی پیغمبر آغلار
اولوب ماتمسرا عالم حسینه
ترجمه:
ای قلم در حرفهایت اثری نیست، برای من از آشنا یک خبر نیست.
ای خدا این جمعه هم آمد و رفت، از یوسف فاطمه هیچ خبری نیست.
پروانهها سوختند، شمع خاموش شد و از فراق یار دلها همه خون گردید.
در شان و رتبه بیهمتایی و از هر زیبا، زیباتری ای آقا!
چه کسی میگوید جدایی انسان را دردمند نمیکند و صبر عاشق را لبریز نمیسازد!
ای چشمهایم خسته و ملول نشو و همچنان به راه نگاه نما؛ چرا که همیشه آفتاب پشت ابر نمیماند.
[مولا] تا کی باید غنچهها پژمرده شوند، [رحمی کن و] مگذار قلبهای منتظران خون شود.
این جمعه هم آمد اما تو نیامدی، روزها را می شماریم تا جمعه ی دیگر شود.
ای «صفایی» بر فراقش صبر کن، تا بار دیگر مسیرمان به سوی عراق افتد.
[مولا] قلبها از غصهات داغدار شده است، یا امام زمان بیا و رحم کن.