آدینـه تا آدینـه

آدینـه تا آدینـه را غـرق گـنه گـردیـده ام

                               آنگه که آدینـه رسـد بر در بـدوزم دیده ام
شرمنده‌ام‌یارب من ازپرونده‌ی‌اعمال خود
                               سرشارازجرم وگنه همواره گویم شیعه ام
ترسم اگرقسمت شودروزی ببینم روی‌او

                               آقای من گوید به مـن ازکار تو رنجیده ام

                                                        ( شعراز: ج . م

از ازل با gol عشق تو سرشته gel من

از ازل با gol عشق تو سرشته gel من

                          gelمن یافته ارزش به تولای توآقاgolمن

خاک منgel شودوgolشکفد ازgel من

                          golمن مهـر تـو باشـد که شکفته gel من

                                                        ( شعراز: ج . م

گل نرگس

گل نرگس به جمعه من نشان از کوی تو گیرم

نگاهی کن به رخسارم ببین من زار و دلگیرم

همه عمرم به ره بنشستم و عهد تو را خواندم

بیـا دستـم بگیـر آقـا که از هجـرت زمین گیرم

منـم حیـران و سرگشـته زمستوری و هجرانت

به هرجا می روم از خیمه‌ی سبزت نشان گیرم

(شعر از ج . م )

همه گویند گرانی شده است


همه گویند گرانی شده است

به غــذا اندیشند ، به خــوراک و پوشــاک

نه به ارزشها ، نه به آنچه باید ،

یا به آنچه شاید ، محکی بر من و تو باشد آن

چه کسی می گوید که کنون فصل گرانی هاست ؟

آنچه تو اندیشی که گران گردیده ،

حیف باشد که شود محور اندیشه‌ی تو

چشم جان باز کن و نیک نگر ، که تو یک انسانی

تو گل سر سبد و اشرف این و آنی

و دراین بین فقط 

این توئی ای انسان که بسی ارزانی

اندکی نیک نظر کن که شده عصر فراوانی ها

نه فـراوانیِ تنهـا ، که شده دوره‌ی ارزانی ها

هتکِ حرمت به همه ارزشها،

چه فراوان شده است .

بی حیائی و هوسرانی و باطل ، چه نمایان شده است .

خوردن از جیره‌ی بیت المال آسان شده است .

دین فروشی ارزان

خوردن مال یتیمان و ضعیفان ارزان

طعنه بر حجب و حیا و شرف ، ارزان ، ارزان

تهمت و غیبت و بهتان و دروغ ، هریکی از یکی ارزانتر و ارزانتر شد

چه کسی می گوید که کنون فصل گرانی هاست

و توای شیعه بیدار، که آوای عدالت همه دم بر لب توست

جامه‌ی منتظران برتن و آوای دعای فرجش برلب توست

همتت محکم دار ،

قدمی را به جلوتر بردار ،

که عزیزی به درون خیمه ،

همچنان منتظر است .

بعد از توبرادرجان بر شام سفر کردم

بعد از توبرادرجان بر شام سفر کردم

بر آل ابوسفيان اعلان خط کردم

اي خفته به خاکستر آتش به توشد بستر

اي خاک مرا برسر از کوفه گذر کردم

در قتلگهت چون شير با شمر شدم درگير

او داشت به کف شمشير من سينه سپر کردم

افتاد يزيد از تخت چون کور دلي بدبخت

آن مرکز فحشاء را من زير و زبر کردم

شد گوشه ويرانه بيت الحزن زينب

بر قاتل تو نفرين با سوز جگر کردم

سفير عشقم و اندر سفارت شامم

سفير عشقم و اندر سفارت شامم

رقيه دختر عشق آفرين ايامم

سه ساله دخترک شاه مشرقينم من

در اين خرابه نماينده حسينم من

خرابه حوزه علميه حيات من است

خطوط  صفحه زرين خاطرات من است

خرابه مرکز انگيزه قيام من است

خرابه اسلحه سرد انتقام من است

خرابه دورنماي بديع نُه فلک است

خرابه قصه تکرار صحنه فدک است

روزي که الفباي أنا العبد نوشتيم

روزي که الفباي أنا العبد نوشتيم

گفتيم که ما نوکر ارباب بهشتيم

يک پيرهن مشکي و يک بيرق روضه

باني شد و ما بنده ابليس نگشتيم

حسینه

دارالمجانین کوی حسینه
كعبه العشاق روی حسینه

خانه تو خانه آل عباست  

خانه تو خانه آل عباست       فوج ملک زائر قبر رضاست

    بقعه تو قبله اهل دل است      نام رضا چاره هر مشکل است

رو چو به ايوان طلا ميکنم    گريه کنان رضا رضا ميکنم

قهرمکن با من درد آشنا           

 اذن دخولي که گدایم گدا

              کوچه تو کوچه پيغمبريست          گرسگ اين خانه شوم سروريست

        صحن و رواق وحرمت آرزوست    آب وغذا و کرمت آرزوست

باز هم نام حسین آمد و دیوانه شدم

باز هم نام حسین آمد و دیوانه شدم

باز آماده یک مستی جانانه شدم

از غم و ماتم اولاد علی پیر شدیم

ما سر سفره عباس نمک گیر شدیم

عاقبت کرببلا را ز رضا میگیرم

گوشه صحن حسین بن علی میمیرم

دسته سینه زنان حرم افتاده به راه

هر که دارد هوس کرببلا بسم

تا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بود

تا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بود

تا نقش زمين بود و زمــــــــان بود علي بود

آن قلعه گشايي که در قلعـــــــــه ي خيبر

برکند به يک حملــــــــه و بگشود علي بود

آن گرد سرافراز که انـــــــــــــــدر ره اسلام

تا کـــــــــار نشد راست نياسود ، علي بود

آن شيــــر دلاور که براي طمـــــــــــع نفس

بر خوان جهـــــــــــــان پنجه نيالود علي بود

شاهي که ولي بود و وصــــي بود علي بود

سلطان سخــــــــــــــا و کرم و جود علي بود

هم آدم وهم شيث وهم ادريس و هم الياس

هم صالــــــــــح پيغمبــــــــر و داوود علي بود

هم موسي وهم عيسي وهم خضر وهم ايوب

هم يوسف و هم يونس و هم هــود علي بود

مسجـــــود ملايک که شد آدم ، ز علي شد

آدم چو يکي قبلـــــــــــه و مسجود علي بود

آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قــــــــدر

بر کنگــــــره عرش بيفـــــــــــــــزود علي بود

هم اول و هم آخـــــر و هم ظاهـــــر و باطن

هم عابـــــــد و هم معبد و معبود ، علي بود

آن لحمک لحمـــــي ، بشنو تــــــا که بداني

آن يـــــــــــــار که او نفس نبي بود علي بود

موسي و عصــــا و يــــــــد بيضــــــــا و نبوت

در مصــــــــــر به فرعون که بنمود ، علي بود

عيسي به وجود آمدو في الحال سخن گفت

آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود علي بود

خاتم که در انگشت سليمان نبي بود علي بود

آن نور خدايــــي که بر او بــــــــــــود علي بود

آن شاه سرافـــــــراز که اندر شب معــــــراج

با احمــــــــــد مختــــــــــار يکي بود علي بود

آن کاشف قرآن که خــــــــــــدا در همه قرآن

کردش صفت عصمت و بستــــــــود علي بود

آن شيـــــــــر دلاور که ز بهر طمــــــــع نفس

بر خوان جهـــان پنجه نيالـــــــــــود علي بود

چندان که در آفـــــــــــــاق نظر کردم و ديدم

از روي يقين در همه موجــــــــــود ، علي بود

اين کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه اين است

تا هست علي باشد و تابــــــــــود علي بود

به یک کرشمه گرفتار می شود دل من

به یک نگاه تو بیمار می شود دل من

به یک کرشمه گرفتار می شود دل من

برای درک حضور تو ای گل نرگس

همیشه راهی گلزار می شود دل من

به شوق دیدن روی تو صبح آدینه

رفیق دیده بیدار می شود دل من

چه اشتیاق عجیبی چه حالتی دارد

سحر که منتظر یار می شود دل من

بیا که از غم هجر تو یا اباصالح

اسیر غصه بسیار می شود دل من

سرور دل به ظهور تو بستگی دارد

بیا که بی تو عزادار می شود دل من

غروب جمعه که دلها همیشه می گیرد

ز هر چه غیر تو بیزار می شود دل من

مگر به گریه شود عقده های دل خالی

وگرنه خسته ز گفتار می شود دل من

(( کربلا - کربلا

اللهم الرزقنا...

(( کربلا - کربلا

ای تربت شهیدان

شش گوشه قبره قربان

قانلی کربلا(۲) )) ۱

هجرونده - هجرونده

نی تک گللم نوایه

مظلوم نینوایه

قانلی کربلا(۲)

همدمدی - همدمدی

پایین پاده اکبر

شه سینه سینده اصغر

قانلی کربلا(۲)

یاتوبدی - یاتوبدی

سنده یتمیش بیر قربان

قربان راه قرآن

قانلی کربلا(۲)

وار سنده - وار سنده

صد چاک اولان بیر پیکر

آماج تیغ و خنجر

قانلی کربلا(۲)

غمونده - غمونده

گرک دل غصه لنسون

یوزه سرشک النسون

قانلی کربلا(۲)

نهر او سته - نهر او سته

قولسوز سقایه قربان

مشک و لوایه قربان

قانلی کربلا(۲)

ابوالفضل - ابوالفضل

 قانه باتوبدی سنده

سوسوز یاتوبدی سنده

قانلی کربلا(۲)

دوباره - دوباره

ایسته غلامرضانی

گورسون کرب و بلانی

قانلی کربلا(۲)

 شعر از : غلامرضا جعفری پور

۱: (شاه بیت از استاد کلامی )

(( کربلا - کربلا

اللهم الرزقنا...

(( کربلا - کربلا

ای تربت شهیدان

شش گوشه قبره قربان

قانلی کربلا(۲) )) ۱

هجرونده - هجرونده

نی تک گللم نوایه

مظلوم نینوایه

قانلی کربلا(۲)

همدمدی - همدمدی

پایین پاده اکبر

شه سینه سینده اصغر

قانلی کربلا(۲)

یاتوبدی - یاتوبدی

سنده یتمیش بیر قربان

قربان راه قرآن

قانلی کربلا(۲)

وار سنده - وار سنده

صد چاک اولان بیر پیکر

آماج تیغ و خنجر

قانلی کربلا(۲)

غمونده - غمونده

گرک دل غصه لنسون

یوزه سرشک النسون

قانلی کربلا(۲)

نهر او سته - نهر او سته

قولسوز سقایه قربان

مشک و لوایه قربان

قانلی کربلا(۲)

ابوالفضل - ابوالفضل

 قانه باتوبدی سنده

سوسوز یاتوبدی سنده

قانلی کربلا(۲)

دوباره - دوباره

ایسته غلامرضانی

گورسون کرب و بلانی

قانلی کربلا(۲)

 شعر از : غلامرضا جعفری پور

۱: (شاه بیت از استاد کلامی )

همه شب فکر من اندر پی دلدار بود

یا صاحب الزمان (عج)

همه شب فکر من اندر پی دلدار بود   
 در سویدای دلم عکس رخ یار بود

به تمنای وصالش بنشستم همه عمر
 به امیدی که سحر وعده دیدار بود

چه سحر ها بگذشت و خبر از یار نشد
 حاصل روز و شبم آه شرر بار بود

گرچه عمرم سپری شدهمه درحسرت عشق
 در غروب دل من نور پدیدار بود

ترسم از آنکه بمیرم نچشم شهد وصال
 که چنین حادثه ای مشکل ودشواربود

صنما رخ منما از من دلخسته نهان
گر چه عشاق سر کوی تو بسیار بود

گیرم آن که به فراق تو کنم صبر ولی
 سخت تر از آن به خدا طعنه اغیار بود

(خوشدلم)کن به نگاهی که در این تیه وصال
 مرغ روحم به هوای تو گرفتار بود

بی دعوت بی منت (شعری متفاوت از سید خوشزاد

دلا بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهد

اگر خواهی بیا این آمدن منت نمی خواهد

به هنگام عزاداری ریا را دور کن از خود ،

که اینجا معرفت می خواهد و شهرت نمی خواهد

اگر خواهی که هیئت را کنی بازیچه دستت

حسین از مردمان بی خرد بیعت نمی خواهد

به زور و پول نتوان هیئتی ها را کنی تطمیع

حیا کن شرم کن بزم عزا قدرت نمی خواهد

مگو اشک فلانی حقه بازی هست و نیرنگ است

فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد

به کنج خانه خوشزاد است و ذکر یا حسین زیرا

که نوکر نوکر است و مجلس و هیئت نمی خواهد

برگرفته از کتاب قفل شکسته

سید حسن خوشزاد

هادی تبریزی


کلیم عشق منم طور کربلای من است

ذبیح عشق منم قتلگه منای من است

عصا بدست گرفتن نه در خورد جنگی است

کنونکه پیر شدم نیزهام عصای من است

زبهر سلطنت حق نمودهایم قیام

شعار نصر من الله بر لوای من است

نوا و نغمة ان لم یکن لکم دین

بلند تا بقیامت ز نینوای من است

برای ز ساحت من ننگ بیعت و ذلت

حریر عز شرافت به تن قبای من است

مرام من همه آزادگی و آزادیست

علو همت و مردانگی ندای من است

بیفکنند بدوشم قبای آزادی

چه غم خورم که دمی خاک و خون ردای من است

ز فیض عشق من آزاده مرد تاریخم

نگاهدار من آن یار با وفای من است

بزخم های دلم بوسه میزند پیکان

طبیب دشمن و در تیروی دوای من است

به زندگان خود ناشناس و بدبینم

که مرگ زندگی و عزت آشنای من است

بگوش جان شنوم نغمههای هادی را

هر آنچه بشنوم آن وصف ماجرای من است

هادی تبریزی

یک یا حسین گفتن من رمز آبروست

هر جا که میروم ز غمت دیده پر نم است

هر ماه من ز داغ تو ماه محرم است

یک لحظه بی محبت تو کی کشم نفس

دنیای بی حسین، برایم جهنم است

عمری گریستم ،که موظف، به گریه ام

گر، نه فلک، به گریه شود، باز هم کم است

در مکتب تو، بحث سفید و سیاه نیست

نام تو افتخار خداوند عالم است

شرح غلام ترک تو ، متن کتابهاست

یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است

مریم که در کتاب خدا ذکر نام اوست

یک زینب تو اسوه و استاد مریم است

انگشتری که هست در انگشت مصطفی

بی شبهه نام نامی تو نقش خاتم است

یک کشتی نجات به امت دهد نجات

فرمایش نبی است حدیث مسلّم است

نی هم، اعتراف نموده به آن حدیث

حکم تو یا حسین ز هر حکم محکم است

در یوم حشر عفو تو، عفو عمومی است

از یک کنار حکم نمایی که در هم است

گفتم به دل، که این همه دلواپسی چرا؟

عشق حسین، برای شفاعت  فراهم است

اوضاع روزگار اگر نامنظم است

ای ناظم الامور تو کارت منظم است

اشکی که در عزای تو جاری شود ز چشم

سوگند می خورم که ز مجرای زمزم است

یک یا حسین گفتن من رمز آبروست

نام حسین ترجمه اسم اعظم است

زخمی است زخم عشق که گویند بی دواست

اما نگاه مرحمت دوست مرهم است

خوش زاد ریزه خوار حسین باش و اهل بیت

تحت عنایت است گدایی که محرم است

حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین

حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین

 نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین

 صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو

 به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین

 به روز حشر که محشر کند شفاعت تو

کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین

 جهنم است بهشتی که خالی از تو بود

 بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین

 توئی که آیت حریت از رخت پیداست

 خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین

گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد

 که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین

نشسته بر سر راه تو رستگار مدام

 به دستگیری او لحظه ای بایست حسین

شعری از حاج غلامرضا سازگار

 

من همان روز ولادت که ز مادر زادم

بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم

بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست

آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم

به سر کوی تو ای کعبه آمال دلم

باد می آوردم گر چه دهی بر بادم

قصه عشق تو درسی نه که در سینه بود

این حدیثی است که دادند از اول یادم

سالها بود که در بند تعلق بودم

از زمانی که اسیر تو شدم آزادم

خواستم تا که برآرم سر از این هفت سپهر

صورت خویش به خاک قدمت بنهادم

نافه آوی صحرای غمت کاری کرد

کز خطا رستم در ملک ختا افتادم

هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم

رحمت حق به روانش که حسینی زادم

پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم

الف قامت عباس تو شد استادم

عید نوروز من دلشده آن روزی بود

کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم

«میثم» از عالم دیوانگی این را فهمید

از زمانی که اسیر تو شدم آزادم

شعر حاج علامرضا سازگار (میثم)

 

حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را

به خون نشانده دل دودمان عالم را

غم تو موهبت کبریاست در دل من

نمیدهم به سرور بهشت این غم را

غبار ماتم تو آبرو به من بخشید

به عالمی ندهم این غبار ماتم را

به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم

اگر دهند به دستم تمام عالم را

به یمن گریه برای تو روز محشر هم

خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم

هزار بار بمیرم نبینم آن دم را

کم کم دلم از این و از آن سیر می‏شود


کم کم دلم از این و از آن سیر می‏شود

با چشم مهربان تو تسخیر می‏شود

این خواب‏ها که همسفر هر شب من است

یک روز مو به مو همه تعبیر می‏شود

فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است

تعجیل کن عزیز دلم دیر می‏شود

من و داغ غمی سنگین چهل روز

من و داغ غمی سنگین چهل روز

چه ها بر من گذشته این چهل روز

چهل روز است هجران من و تو

که هر روزش مرا چندین چهل روز

مرا جز ضربه های تازیانه

نداده هیچ کس تسکین چهل روز

اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست

نصیب عترت یاسین چهل روز

در این غم خوب می دانی که باید

چه رنجی برده باشم این چهل روز

تو و رأسی پر از خاکستر و زخم

من و پیشانی خونین چهل روز

من و بغضی چهل ساله که بی تو

شکسته در گلویم این چهل روز

شعر مدح امام حسن مجتبی (ع)

 

ای تو با قلبم صمیمی یا حسن

تو کریم بن کریمی یا حسن

داری از زهرا نشان یا مجتبی

مهربانی دل رحیمی یا حسن

صاحب رزقی  و جودت بی کران

ریزه خوار سفره ات هر انس و جان

آن قدر بخشنده ای محبوب من

بر سر خوان تو حاتم میهمان

از می کوثر چو آبم می دهی

بر خم زلفت چو تابم می دهی

آن قدر خوبی که هر چه بد کنم

با کریمی تو جوابم می دهی

تا خدا پرداخت جسم و جان وتن

پر نمودم از غم و رنج و محن

روی قلبم از ازل حک کرد او

هست این مخلوق مجنون الحسن

بی کس شهر پیمبر یا حسن

غربت تو همچو حیدر یا حسن

من چه گویم شرح دردت ای غریب

ای عصای دست مادر یا حسن

گریه کردن کار هر روز و شبت

آمده از گریه ها جان بر لبت

من نمی گویم که در کوچه چه شد

آن قدر گویم کمان شد زینبت

در میان کوچه دشمن راه بست

حرمت صدیقه زهرا شکست

آن قدر بر جسم و جانش لطمه زد

بی تأمل مادرت از پا نشست

خیره مانده چشم هایت سوی در

داغ آن کوچه هنوزت بر جگر

تا زمانی که به دنیا زیستی

دیگر از آن کوچه ننمودی گذر

مرثیه امام مجتبی (ع)

 

مهرت به کائنات برابر نمی شود

داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود

از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود

سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود

ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم

بر صفحه خیال مصور نمی شود

تنها جنازه تو شد آماج تیر کین

یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود

بی بهره از فروغ ولایت تو یا حسن

مشمول این حدیث پیمبر نمی شود

فرمود دیده­ای که کند گریه بر حسن

آن دیده کور وارد محشر نمی شود

دارم امید بوسه قبر تو در بقیع

اما چه می­توان که میسر نمی­شود

با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید

ویران چرا بنای ستمگر نمی­شود

آن را چه دوستی است «موید » که دیده اش

از خون دل ز داغ حسن­ تر نمی­شود

قیامت در قیامت «شاعر  : سید حسن خوشزاد»

 
آن که ما را بر صراط حق هدایت می کند
چهارده قرن است بر دلها حکومت می کند
کیست او فرزند زهرا شاه عاشورائیان
یک نگاه او به یک عالم کفایت می کند
تا حسین داریم بی تردید اهل عزتیم
شیعه با عشق حسین احساس لذت می کند
مکتب او مکتب فقه و اصول و منطق است
اوست استادی که تدریس ولایت می کند
عشق بیماریست بیماری فوق جنون
هر که گوید یا حسین بر او سرایت می کند
خون و شیر شیعه با عشق حسین آمیخته است
شیعه از نام حسین اخذ شرافت میکند
زور گویی واژه واهی است در فرهنگ ما
دشمن ما بی جهت اعمال قدرت می کند
شیعه در خط حسین و تابع فرمان اوست
یا حسین می گوید و تجدید بیعت می کند
حزب حزب اللهیان حزب حسین بن علیست
شیعه از فرمان مولایش اطاعت میکند
در کدامین حزب یک کودک بود صاحب نظر
اصغر شش ماهه در محشر شفاعت می کند
ضابطه یا نظم و نوبت در امور دنیویست
حال ما را حضرت مولا رعایت می کند
هیچ نوبت بر عزادار مولا نیست نیست
این حسین است کارها خارج ز نوبت می کند
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می کند
فاطمه در روز محشر هیئتی ها از شما
مطمئن باشید اظهار رضایت میکند
سید خوش زاد را با دین فروشان کار نیست
شاعر ما باحسین (ع)گویان رفاقت می کند

دارد نشانـه از حـرم بـی نشانه ات

دارد نشانـه از حـرم بـی نشانه ات

تشییع مخفیانـه و دفـن شبانـه ات

باب تو باب وحی در رحمت خداست

چون شد که قتلگاه تـو شد آستانه ات

نه در اُحد، نه در دل صحرا، نه در بقیع

حتی تو حق گریه نـداری به خانه ات

از خیمه هـای سوختـۀ کربـلا گذشت

آن آتشـی کـه سبـز شد از آشیانه ات

در پیش چشم فاتح بـدر و احد زدند

گه بـا غلاف تیغ و گهـی تازیانـه ات

حق داشتی خمیده شوی چون هلال ماه

ای کوه غصه های علـی روی شانـه ات

صد بار جان فشاندی و در یاری علی

دیدنـد بـاز جانـب مسجــد، روانه ات

ای حامی علی که گمان داشت شوهرت

با دست خـویش دفـن کنـد مخفیانه ات

وقتی که دست خصم به رویت بلند شد

افتــاد لــرزه بـر بدن نازدانه ات

میثم سراغ قبر تو را می‌گرفت و دید 

در قلب او بود حرم بی‌نشانه‌ات

 

بهار امامت 2 – غلامرضا سازگار

واژگان ناب تركي

 

شامل 10 باب در 10 وزن مختلف

باب1. واژگان ناب تركي (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن)

چون بياموزي زبان ديگري جز مادري
برگشائي روي خود دروازه هاي ديگري
گويمت از واژگان ناب تركي، گوش كن
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
سيب
آلما و اريك زردآلو، قاوون خربزه
هئيوا به ، انگور اوزوم، دال شاخه ، دادلي بامزه
ايستي گرما و سويوق سرما ، ايليق با اعتدال
آست پائين ، اوست بالا ، اؤن جلو و پشت دال
ديز زانو،ديش دندان،ريش ساققال،ديل زبان
بازو
قول،گردن بويون،كيپريك مژه،پاشنه دابان
قاش ابرو،چشم گؤز،بورون دماغ وگوش قولاق
دست
ال ، انگشت بارماق ، لب دوداق و پا آياق
مه
دومان،باران ياغيش،قار برف و شاختا سوز سرد
قايغي غم ، زخمه يارا ، تاول سولوق و آغري درد
اؤلكه كشور ، بؤلكه استان ، شهر باليق ، كند ده
بوغ بخار و سوز شاختا ، چن ـ دومان هر دوست مه
خاك
توپراق است و آتش اود ، سو آب و باد يئل
گيسو
ساچ،توك موي،سانجاق گيره باشد، زلف تئل
آسمان
گؤي ، يئر زمين ، دريا دنيز ، كؤوشن فلات
نان
چؤرك ، ميوه يئميش ، تازه يئني ، مانده بايات
آتش عشقت مرا سوزاند در هر صبح و شام
من گئجه گوندوز سنين سئوگي اودوندا يانميشام
قارين اشكم،آرخا پشت و سينه كؤكسو، دل كؤنول
كوه
داغ ، چشمه بولاق ، دؤش دامنه و غار كؤوول
شير
آسلان ، قوش پرنده ، آهو جئيران ، مار ايلان
گاو
اينك،گربه پيشيك وموش سيچان،شاهين توغان
دي
دونن، فردا يارين ، امروز بوگون ، امشب گئجه
روز
گون،آي ماه و ايل سال و يوز ايلليك يك سده
سوچ گناه ، دامو جهنم ، آتش اود، اوچماق بهشت
ياخشيراق باشد نكوتر ، ياخشي خوب و پيس زشت
روز
گوندوز ، شب گئجه ، آخشام غروب و دان سحر
سوروجو راننده و مركب بينيت ، تاير تكر
پنجره
آچيشقا و قاپي در و كليد آچار
بسته
باغلي ، باز آچيق و گن گشاد و تنگ دار
مس
پاخير ، نقره گوموش ، آهن دمير ، آلتين طلا
سونسوز ابتر ، ته تغاري سون بئشيك ، كودك بالا
آبي
گؤي ، آل سرخ و ياشيل سبز و ساري زرد رنگ
كرپيج آجر ، ماسه قوم ، توپراق خاك و داش سنگ
گلدي آمد ، گئتدي رفت و ايچدي نوشيد ، قالدي ماند
يازدي بنوشت و آپاردي برد و اوچوتدو پراند
گئتميش ايدي رفته بود و گؤرموش ايدي ديده بود
وئرميش ايدي داده بود و درميش ايدي چيده بود
گول بخند ، آغلا بگري و دور بمان و قاچ بدو
باخ ببين و چيخ برو بالا و يئن پائين برو
دل ز دستم رفت ، اما اي گل من! نآمدي
كؤنلوم الدن چيخدي گئتدي ، آمما او گول گلمه دي
بير،ايكي،اوچ؛دؤرد،بئش،آلتي؛يئددي،سكگيز؛دوققوز،اون
يك،دو،سه،چار؛پنج و شش،هفت؛ هشت و نه ده،حفظ كن
بيست
ايگيرمي ، سي اوتوز، چل قيرخ و پنجاه اللي دان
شصت
آلتميش، يئتميش هفتاد ، سكسن هشتاد بربخوان
گر تو خواهي آوري اعداد تركي را به كار
هم ، نود
دوغسان و يوز صد ، مين هزار آيد شمار
لر نشان جمع و سيز معناي نفي اندر بيان
ائللر اقوام ، دختران قيزلار و ديلسيز بي زبان
صادقم كو مانده ام از يار خود اندر فراق
صادقم كيم قالميشام من سئوگيليمدن چوخ اوزاق
قيش زمستان ، عيد بايرام ، ياز بهار ، پائيز گوز
ياخشيليق خوبي بود ، دالدا نهان و صورت اوز
بوغچا بقچه ، گيره سانجاق ، باغلا بند و وا كن آچ
گوزگو آئينه بود ، شانه داراق و گيسو ساچ
نيزه
ميزراق است و قالخان هم سپر ، چاليش جنگ
چاغ زمان ، زود ائرته ، گئج دير است و تأخير هم ديرنگ
سردسير
يايلاق و كؤچمه كوچ و قيشلاق گرمسير
كوه
داغ و دشت كؤشن ، يورد خانه ، يول مسير
ييغما يغما ، جمعيت ييغوا و ييغجام جمع و جور
نان
چؤرك ، ياپماق نان پختن شود ، تندير تنور
«
يئل ، يئلك ، يئلپيك و يئلكان» ، گر بخواهي اين بدان
«باد» و «پر» ، هم «باد زن» وآن ديگري هم «بادبان

حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار

در این قسمت از مقاله شعر خازن و شهریار به صورت کامل به نظاره می‌نشنینیم و از آنجا که برتری از آن سابقون است در ابتدا شعر مرحوم خازن و سپس شعر شهریار می‌آید.


شعر مرحوم خازن:


حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار


بتول و مرتضی پیغمبر آغلار


اولوب ماتم‌سرا عالم حسینه

ادامه نوشته

ِِِای قلم سؤزلرینده اثر یوخ

ای قلم سؤزلرینده اثر یوخ
آشنادن منه بیر خبر یوخ

گلدی بو جمعه‌ده گئتدی آللاه
فاطمه یوسفیندن خبر یوخ
یاندی پروانه‌لر شمعی سؤندی
آیریلیقدان اورک قانه دؤندی
شانیده رتبه‌ده بی‌بدلسن
هر گؤزلدن آقا سن گؤزلسن

کیم دئییر آیریلیق درده سالماز
عاشیقین صبرینی الدن آلماز
ای گؤزوم یوللارا باخ داریخما
گون همیشه بولوت آتدا قالماز
شانیده رتبه‌ده بی‌بدلسن
هر گؤزلدن آقا سن گؤزلسن
غنچه گوللر نه اندازه سولسون
قلبیلر قویما قانیله دولسون
گلدی بو جمعه‌ده گلمه‌دین سن
گون سایاق جمعه دیگر اولسون
شانیده رتبه‌ده بی‌بدلسن
هر گؤزلدن آقا سن گؤزلسن
ای صفایی هَله دؤز فراقه
یول سالاق بیزده بیرده عراقه
قلبیلر غصه‌دن داغلی قالدی
کربلا یوللاری باغلی قالدی
یا اما زمان گَل اماندی
یا امام زمان گَل اماندی


ترجمه:
ای قلم در حرفهایت اثری نیست، برای من از آشنا یک خبر نیست.
ای خدا این جمعه هم آمد و رفت، از یوسف فاطمه هیچ خبری نیست.
پروانه‌ها سوختند، شمع خاموش شد و از فراق یار دلها همه خون گردید.
در شان و رتبه بی‌همتایی و از هر زیبا، زیباتری ای آقا!
چه کسی می‌گوید جدایی انسان را دردمند نمی‌کند و صبر عاشق را لبریز نمی‌سازد!
ای چشم‌هایم خسته و ملول نشو و همچنان به راه نگاه نما؛ چرا که همیشه آفتاب پشت ابر نمی‌ماند.
[مولا] تا کی باید غنچه‌ها پژمرده شوند، [رحمی کن و] مگذار قلبهای منتظران خون شود.
این جمعه هم آمد اما تو نیامدی، روزها را می شماریم تا جمعه ی دیگر شود.
ای «صفایی» بر فراقش صبر کن، تا بار دیگر مسیرمان به سوی عراق افتد.
[مولا] قلبها از غصه‌ات داغدار شده است، یا امام زمان بیا و رحم کن.