سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی

باز آوای جرس بر جگرم آتش زد

باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون

دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال

ادامه نوشته

چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام

«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

روز محشر که می شه یکی میاد ندا می ده

روز محشر که می شه یکی میاد ندا می ده

خوب وبد جدا میشه هر کس و جایی، جا می ده

دوزخی ها به جهنم و بهشتی ها، بهشت

نوبت سینه زنا برات کربلا می ده

شور و عشق و حالمون فقط حسین فاطمه است

عشق بی زوالمون فقط حسین فاطمه است

یه سر موی حسین رو نمی دیم به عالمین

نامه اعمالمون فقط حسین فاطمه است

ما بهشت بی حسین رو نمی خوایم آی آدما

با بهشت کار نداریم بهشت باشه مال شما

ما حسینی مسلکیم و از حسین دم می زنیم

یا حسین می گیم و از بهشت می ریم کرببلا

من فقط از کربلا نور دو عینشو می خوام

خاک دلربای بین الحرمینشو می خوایم

پهلوون اسمی کرببلا عشق منه

من فقط گنبد عباس حسینشو می خوایم

ز جرم و آدم خودخواهي شيطان چنين هجري

 

سئوالي مانده در جانم جوابي هم نمي‌يابم

كجاي درگهت هستم بگو جانم كه بي‌تابم

 

تمام فكر و فريادم دليل ماتم و آهم

وجودم پر ز ترديد و امان را برده از خوابم

 

اگر هجرت ز گندم بود دگر خاكي نمي‌كِشتم

اگر وصلت به تركش بود دگر گندم چرا خواهم

 

ز جرم و آدم خودخواهي شيطان چنين هجري

نمي‌دانم نمي‌دانم فقط وصل تو را خواهم

 

ز يادت كو قرار من ز عشقت پر جنون گشتم

در اين درياي بي‌ساحل ز مهر تو نفس دارم

 

اگر وصل است آرامم و گر عشقت به دل دارم

زكارم نيست مي‌دانم ز لطف توست دلدارم

 

سوالي مانده در جانم جوابي هم نمي‌يابم

كجاي درگهت هستم بگو جانم كه بي‌تابم

 

جوابش را نمي‌خواهم كه از روز ازل ديدم

ز دم‌هاي تو پر هستم به اين انديشه مي‌مانم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم

 

ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم


امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم


ما را نبی «قبیله ی سلمان» خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد


از ما بترس،طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم


از اما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم

جان برکفان جبهه ی فتوای رهبریم


از جمعه ای بترس که روز سوارهاست

پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست


از جمعه ای بترس،که دنیا به کام ماست

فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست


از جمعه ای بترس،که پولاد می شویم

از هرم عشق مالک ومقداد می شویم

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران


آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نانجیب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین ... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب