امام باقر(ع)-مدح و ولادت



پیک شادی به شادمانی گفت

آفرینش دوباره پر شور است

در سپیده دم طلوع و ظهور

آسمان و زمین پر از نور است

نور صبح از سپیدۀ علم است

این سپیده پدیدۀ علم است

شب نشینان عالم ملکوت

همه سوی زمین نگه کردند

روی دامان مهر مه دیدند

کسب نور از فروغ مه کردند

روز میلاد ماه خورشید است

روشن این مه ز نور توحید است

همۀ عرشیان به هم گفتند

سید الساجدین گلی دارد

تا که شکر خدا به جا آرد

در مصــلا نمــاز بگذارد

همه این شوق و شور را دیدند

سَر الله و نــور را دیــدنـد

همه اصحاب معرفت دارند

شوق بشنیدن کلام تو را

با شکوه و به احترام و وضو

روی لب می برند نام تو را

ای ز وصف و ز مدح بالاتر

گفته بر تو سلام پیغمبر

ای که بر رهروان علم و شرف

گنج علم و شرافت آوردی

تو به کانون عشق و مکتب علم

در فضیلت هشام آوردی

مکتب تو فقیه پرور بود

دانشت مهر سایه گستر بود

هر که شد تشنۀ محبت تو

جام عشق و وفا به او دادی

به کُمیت و به حمیری نوری

ز سحــرگاه آرزو دادی

هر که مهر شما محبت اوست

سند افتخار خدمت اوست

من که از ساحل محبت تو

رو به دریای جود آوردم

بر تو و خاندان اطهر تو

احترام و درود آوردم

به «وفائی» تو التفاتی کن

نذر مسکین خود زکاتی کن

 سید هاشم وفایی

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر

به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی‏ داند

که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب

که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر

که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را

سلام از من رسان آن که برای حضرت باقر

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی

جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه

منور شد دل او از ولای حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی

به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر

به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر

برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر

خرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور

کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را

نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر

 (رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او

چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر

سید عبدالحسین رضایی

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



امشب میان گریه و لبخند خود گمم

سرشار  از طلوع  بهار  تبسمم

دریایم و  طپیده به لب هام  نبض موج

تا آسمان رسیده شعور تلاطمم

جارو به برج و باروی اندیشه می زنم

تا سائل مدایح  معصوم پنجمم

من شاعر صداقت گل های قاصدک

من جابر سلام  رسولان  مردمم

هر جا که باز  پنجره ای شد کبوترم

هر جا که بسته است در مهر کژدمم

صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم

دریای علم تو بچشاند اگر خمم

پیچیده در تلاوت معصوم نام تو

عطر گل محمدیت در تکلمم

بر خاک های مرقد نورانی تو ساخت

گلدسته ها و گنبد زرین تجسمم

امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده

امشب که بین گریه و لبخند خود گمم

میثم مؤمنی نژاد


امام باقر(ع)-ولادت و مصائب



وقت عشق است چشم تر بدهید

شمع ها مژده ی سحر بدهید

كار دل گیر یك نگاه شماست

بر مناجات من اثر بدهید

از شلوغی شهر بیزارم

كوچه ها فرصت گذر بدهید

دوست دارم به اوجتان بپرم

بی قرارم كه بال و پر بدهید

می نشینم كنار در بی تاب

تا به پاهای من خبر بدهید

راه باز و مسیر بی خطر است

توشه بردار موقع سفر است

سفری تا دیار دلبرها

تا زمین بهشت پرورها

سفری تا نهایت مستی

در طواف حریم ساغرها

آسمانی ترین شدیم این جا

پا به پای پر كبوترها

خانه ها را ببین همه از دم

شاخه ی یاس روی سر درها

این مدینه است شهر پاك و زلال

چشمه سار تمام كوثرها

این مدینه است مركزیت نور

تربت قبر چهار حجت نور 

یك زیارت كنار ابر بهار

یك بقیع است و زائران بسیار

بال های فرشته ها فرش است

قدری آهسته تر قدم بردار

یك قدم بیشتر نمانده ولی

به در بسته خورده ایم انگار

از همین جا دخیل می بندیم

پشت این پنجره همین دیوار

مگر امشب شب ولادت نیست

شمع روشن كنید دور مزار

ذات غیب خدا شده ظاهر

در جمال محمد باقر

آمدی ای امام پنجم ما

آمدی ای یگانه بی همتا

برف ها آب شد زمین خندید

از بهار تو ای گل زیبا

علم را آمدی كه بشكافی

مثل كشتی به سینه ی دریا

تا ابد آسمان آبی تو

می زند سایه بر سر دنیا

تو در این صفحه های خالی دل

نقش ها می زنی به رنگ خدا

جوهر بندگی است در قلمت

غیر توحید نیست در قلمت

ای به دوشت همیشه رایت علم

در بیان تو واقعیت علم

روی منبر كه درس می دادی

زیر دِیْن تو رفت نهضت علم

روز اول به اذن حضرت حق

شاهكار تو بوده خلقت علم

عقل ما قد نمی دهد هرگز

به مقام تو ای حقیقت علم

بی فروغ تو می رود از دست

همه ی اعتبار دولت علم

تا كه نور كلام تو جاری است

گلشن دین همیشه گل كاری است

ای سرآغاز ناب ماه رجب

وی شروع كتاب ماه رجب

با غروب جمادی الثانی

سر زدی آفتاب ماه رجب

اشك های تو لحظه ی میلاد

شده عطر و گلاب ماه رجب

عكسی از حسن كبریا هستی

جای تو قلب قاب ماه رجب

یك مناجات بر لبم بنویس

در شب مستجاب ماه رجب

در هوای خدا رهایم كن

بیشتر با خود آشنایم كن

تو كه بر چشم خلق جا داری

نوری و جلوه ی خدا داری

شاخ شمشاد حضرت سجاد

ریشه در باغ هل أتی داری

ثمر نخل احمدی كه نسب

ز حسین و ز مجتبی داری

پسر سید البكاء هستی

سرگذشتی پر از بلا داری

یادگاری ز لاله های عطش

بر دلت داغ كربلا داری

تو غروب سپیده را دیدی

عمه ی قد خمیده را دیدی

همه جا گرد غصه پاشیدند

با سر تیغ و نیزه گل چیدند

دست های سیاه بر سر تو

سنگ های كبود باریدند

چشم هایی كه گریه می كردند

سیلی و تازیانه می دیدند

مردم كوچه ی یهودی ها

دور سرها مُدام رقصیدند

بی ابوالفضل كودكان یتیم

روی خشت خرابه خوابیدند

این همه غم كه بر سرت آمد

كودكی تو را رقم می زد

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



امروز که عرشیان برانگیخته اند

بر عرش بلور نور آویخته اند

در مقدم باقر العلوم از فردوس

یک باغ گل محمدی ریخته اند

***

با عطر تو گل شوق شکفتن دارد

سرمستی و میل از تو گفتن دارد

ای باقر علم نبوی در شب عید

این دل هوس مدینه رفتن دارد

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



فصل بهار آمد و عالم معطر است

بوى نسیم صبح بسى روح پرور است

گویا ز خلد مى‏وزد این باد مشكبیز

كاین سان دماغ ابر ز بوى خوش ‏تر است

هم این زمین مرده شده احیا ز فیض او

هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است

نرگس گشوده چشم تماشا به روى گل

سوسن به صد زبان، پى مدحش ثناگر است

با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار

طوطى به نغمه بر سر شاخ صنوبر است

نور خدا، امام هدى، باقرالعلوم

هادى دین و وارث علم پیمبر است

بابش على و جدّ كبارش بود حسین

زین العباد را پسر و باب جعفر است

در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه

در زیر بال طایرى از كویش اندر است

هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت

هم در طریق، هادى خضر و سكندر است

مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست

بر پا از او بناى شفاعت، به محشر است

كى با شهان، گداى درش را مثل زنم

چون بر در گداى درش، صد چو قیصر است

 فائز شوشتری

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



شـروع اول مـاه و طلـوع مـاه تمـام

به این شروع، درود و به این طلوع، سلام

خدا بـه حضـرت سجـاد داد فرزندی

کز او بنـای فضیلت گرفت استحکام

محمّدبن‌علـی، باقرالعلـوم کـه هست

ز مــادر پــدر خـود سلالـۀ دو امـام

که هست چار امامش پدر،دو فاطمه مام

عمـو امـام حسن، جـد او امام حسین

دو جد دیگـر او حیدر و رسـول انـام

محمّدی که محمّـد سـلام داده بر او

به روی دست پدر چون علی گرفت مقام

ولـی حـق و شکافنـدۀ تمـام علــوم

که هفت شهر فضیلت از او گرفت نظام

گرفـت دیـدۀ خـود را ز دست او جابر

سلام باد بـر آن دست و این چنین اکرام

روی چـو جـانب بیت‌الحـرام تـربت او

بـه تـن بپـوش ز بـال فرشتگان احرام

دُر چهـار یـم و بحر هفت گوهر پـاک

بر آن چهار یم و هفـت دُر سلام مـدام

امـام پنجـم و پنجـم وصـی ختم رسل

که می‌شونـد رسـل بـر زیارتش اعظام

شـروع علم بـه او، ختـم علـم نیز به او

زهی به حسن شروع و زهی به حسن ختام

گــرفت روز ازل باقـــرالعلــوم لقـب

چنان‌کـه یافتـه دانش بـه نـام او اتمام

اگرچـه بیل کشاورزی‌اش بـود به زمین

بـه یک اشـارۀ او نُـه‌سپهـر گـردد رام

بـه پـای کرسـی درسش هزارهـا جابر

ذلیـل مجـد و جلالش بـود هزار هشام

محمّد است ز سر تا قدم به خُلق و خصال

از آن نهــاد ورا ذات حـق محمّـد، نـام

تمام شخص محمّـد در او خلاصـه شده

ز مجد و عزت و خُلق و خصال وخوی و مرام

اگر بـه چشم بصیـرت به تربتش نگری

دم از بهشت زدن در حـریم اوست حرام

دگر بـه عـرش بریـن هیچ اعتنـا نکنند

اگر شوند بـه کویش مـلایک استخدام

امـام پنجـم کـل وجـود، تنهـا اوسـت

چه در مدینـه بود یـا رود اسیر بـه شام

قسم به ذات الهی کـه علم، بی‌نفسش

چو آفتاب دم مغـرب است بـر لب بـام

فقیـر درگـه احســان او فقیـر و غنـی

مطیع حکم خداوندی‌اش خواص و عوام

مسیـح بـا نـفس روح‌بخش او زده دم

کلیـم یافتـه از منطق وی علـم کلام

کمال یافته بـا مهـر او رکوع و سجود

قبول حق شده با حب او صلات و صیام

هماره تا که زمین است و آسمان برپـا

همیشه تا که زمان است و گردش ایام

به روح پـاکش از ذات حـق درود درود

به جسم و جانش ازان سو جان سلام سلام

مـوالیان وی از بیـم دشمنـان «میثم!»

ز دور بر حرمش بوسـه می‌زننـد مدام

 غلامرضا سازگار

امام باقر(ع)-مدح و ولادت



از روشنی طلعت رخشندۀ باقر

شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر

در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز

گردید عیان ماه تمام از رخ باقر

منشق شده از نور «علیّ بن حسین» است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر «فاطمه‌ی بنت حسن» بس بُوَد این فخر

کاورده پدید این مه تابندۀ باهر

"باقر" لقب و کنیه "ابو جعفر" و او را

بوده است لقب های دگر، هادی و شاکر

از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّ

جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر

دریای علوم است و زُدایندۀ اوهام

گفتار حکیمانۀ او زیب منابر

از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی

از یک نظرش دیدۀ اعمی شده باصر

یاد آمدش از چهرۀ تابان محمّد

با چشم بصیرت نگهش کرد چو "جابر"

عالم همه شد روشن از آن نور خدائی

شد بارور از او شجر دین و شعائر

خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را

خوش آنکه به سوی حرمش گشته مسافر

دیگر غمی از محنت ایّام ندارد

هرکس به حرمخانه او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر

حبیب الله چایچیان

امام باقر(ع)-مدح و ولادت




خواهم امشب باز شیدایى كنم

از در رحمت تمنّایى كنم

تا شوم دور از تمام هرچه زشت

سیر، در گلزار زیبایى كنم

گرچه خوارم، دم ز گل ها مى‏زنم

یاد گل، یاد گل آرایى ‏كنم

مدت كوتاه عمر خویش را

صرف خدمت نزد مولایى كنم

از همین كوتاه خدمت، تا ابد

زندگى در لطف و آقایى كنم

آمدم نوشم مى ‏از شیر و رُطب

بر در میخانۀ ماه رجب

اى رجب میخانۀ حیدر تویى

مِى تویى، باده تویى، ساغر تویى

طعم تو گردیده احلى من عسل

گوشه‏اى از وسعت كوثر تویى

راه درك لیلةالقدر على

بهر شیعه تا صف محشر تویى

ماه شعبان بر تو كرده اقتدا

باعث توفیق پیغمبر تویى

مطلعت زیباترین روز خداست

میزبان حجت داور تویى

حسن مطلع در تو باشد لطف یار

شد رخ زیباى باقر آشكار

جواد حیدری

امام باقر(ع)-ولادت




اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام

کآمد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام

اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر

یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام

نسل در نسلش همه خیرالورا خیرالبشر

خود امام ابن امام ابن امام ابن امام

مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم

کعبه دل قبله ی جان رهنمای خاص و عام

عالم هستی که چون لب بر تکلم وا کند

از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام

شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات

ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام

در وجود حضرتش کلّ محمد جلوه گر

پیشتر از خلقت نورش محمد داشت نام

گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش

گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام

بی ولای او همه رفتار عالم نادرست

بی وجود او همه طاعات خلقت نا تمام

این عجب نبود که مولانا علی بن الحسین

گیرد از او همچو پیغمبر ز زهرا احترام

با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او

دوزخش بادا حلال و جنتش بادا حرام

علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس

معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام

تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش

روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام

مکتب من باقریّ و مذهب من جعفری است

نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام

مهر فرزندان او مانند جان در سینه ها

نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام

ای سلاطین را به سوی آستانت التجا

وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام

باقر آل محمد نجل زین العابدین

جد و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام

رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب

ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام

جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود

بود از دریای علمت قطره ای او را به جام

سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن

تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام

گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع

چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام

این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت

راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام

می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت

آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام

نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال

گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام

شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود

جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام

چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم

شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام

با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید

یافت زخم سینه ی آل محمد التیام

تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت

بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام

از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر

وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام

در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند

وصف تو حُسن شروع و مدح تو حُسن ختام

غلامرضا سازگار

امام باقر(ع)-شهادت

امام باقر(ع)-شهادت


غروب قافله یادت نمی‌رفت

صدای هلهله یادت نمی‌رفت

گلو و قلب و چشمت ‌سوخت عمری

سه تیر حرمله یادت نمی‌رفت

امام باقر(ع)-شهادت و مصائب



حریم سینه ی من در شراره افتاده

در انعکاس نگاهم ستاره افتاده

ز حجله گاه لبم خون تازه می ریزد

دگر نفس زدنم در شماره افتاده

شکست هجمۀ بغض گلو گرفتۀ من

به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:

به یاد کرب و بلا و غروب عاشورا

خزان به جان تباری بهاره افتاده

به پیش چشم تَرَم پیکر سُلاله ی عشق

به زیر مرکب صدها سواره افتاده

کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا

قدم قدم بدن پاره پاره افتاده

هجوم دست پلید و نگاه بی پروا

و زینبی که پِی راه چاره افتاده  

از آن زمانه که هم بازی رقیه شدم

ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده

خرابه بود و من و دختری که بر پایش

نشان آبله ها بی شماره افتاده

نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت

ز گوش نازک او گوشواره افتاده

نفس زد و گلِ سرهای او به خاک افتاد

و باز در دل عمه شراره افتاده

امام باقر(ع)-مدح و شهادت



ای جان‌ِ جهان امام باقر

وی قبلۀ جان امام باقر

وی کهف امان امام باقر

وی فوق بیان امام باقر

وی نور عیان امام باقر

 مولای زمان امام باقر

تو باقر علم کبریایی

تو آینۀ خدا نمایی

تو قبلۀ جانِ انبیایی

حق است که حجت خدایی

ما یکسره درد و تو دوایی

ما جسم و تو جان امام‌ باقر

تو مظهر رب‌ العالمینی 

تو هستی زین ‌العابدینی

عیسای مسیح آفرینی

 سر تا قدم آیت مبینی

سلطان جهان، امام دینی

 در کون و مکان امام باقر

ای دوستی تو اعتبارم

من آرزوی مدینه دارم

تا روی به درگه تو آرم

 تا چهره به تربتت گذارم

شاید به بقیع، جان سپارم 

با اشک روان امام باقر

ای قلۀ عرش، خاک پایت

ای جان جهانیان فدایت

گل‌واژۀ وحی در صدایت

 تو پادشهی و ما گدایت

چشم همه بر در سرایت

 از پیر و جوان امام باقر

افسوس که حرمتت دریدند

 بعد از نبی از شما بریدند

در شام، غریبی تو دیدند

ننگ ابدی به خود خریدند

بر قتل تو نقشه‌ها کشیدند

پنهان و عیان امام باقر

بودی ز حقوق خویش محروم

 تا شد جگرت به زهر، مسموم

با یاد تو ای امام مظلوم

گردید قلوب شیعه مغموم

از قبر غریب توست معلوم

 صد رنج نهان امام باقر

گریه به عزای تو ثواب است

دل‌ها ز مصیبتت کباب است

قبر تو میان آفتاب است

 از کینۀ دشمنان خراب است

این حرمت آل بوتراب است؟!

کی بود گمان امام باقر

تو جور و جفای شام دیدی

 خاکستر و سنگ و بام دیدی

بر نیزه سر امام دیدی

 خوشحالی خاص و عام دیدی

بیداد و ستم مدام دیدی

 از خرد و کلان امام باقر

ای وصف تو بار نخل «میثم»

وی خاک رهت به زخم، مرهم

وی ریزه‌خور عطات، آدم

وی لطف و کرامتت مسلّم

در حشر ز آتش جهنم

ما را برهان امام باقر

امام باقر(ع)-مدح و ولادت

امام باقر(ع)-مدح و ولادت


مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست

مه نماز، مه روزه، ماه ذکر و دعاست

مه عبادت پروردگار حیّ ودود

مه محمد و ماه علی، مه زهراست

نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت

فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست

طلوع این مه نورانی از شب اول

ولادت وصی پنجم رسول خداست

امام پنجم شیعه، محمد دوم

که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست

تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ

تمام قرآن در مصحف رخش پیداست

اگر به ذره نظر افکند شود خورشید

وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست

محمدی که محمد سلام داده بر او

که خود سلام محمد سلام ارض و سماست

سلام را چو جواب سلام باید گفت

شفای دیدۀ جابر جواب آن مولاست

قیام علمی او چون قیام سرخ حسین

پیام زندة او انقلاب کرب و بلاست  

کلام اوست شکافندۀ تمام علوم

علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست

دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود

که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست

به کور چشمی ناباوران تیره درون

مزار و بارگهش در مدینۀ دل هاست

به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت

علیه پور معاویه ناگهان برخاست

بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز

بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست

گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال

که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست

دهد به کشتن آل رسول رأی کسی

که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست

گهی بسان رعیت گرفته بیل به دوش

گهی به نور هدایت به خلق راهنماست

روا بود که به افلاک سر بلند کنیم

ندا دهیم محمد امام پنجم ماست

هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده

هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست

هنوز کرسی درسش بود به شانۀ عرش

هنوز شعشعۀ دانشش به اوج سماست

هنوز علم به دنبال او روانه بود

هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست

هنوز زمزمۀ قصۀ عزیز و عُزیز

از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست

خدا گواست جدا از خدا و قرآن است

هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست

مدینۀ دل شیعه بقیع دیگر اوست

از آن جهت دل مؤمن، همیشه عرش خداست

غلامرضا سازگار

امام باقر(ع)-مدح و ولادت و شهادت



ای انس و جان محصّل دانش‌سرای تو

وی نُه سپهر گوشۀ دارالولای تو

پنجم وصی ختم رسل باقرالعلوم

کلّ علوم در نفس جان‌فزای تو

جابر شفا گرفت ز دست خدایی‌ات

جبریل فیض می‌برد از خاک پای تو

پیش از شب ولادت تو ختم‌الانبیا

از جان و دل سلام فرستد برای تو

می‌جوشد از کلام خوشت معجز مسیح

نبْوَد عجب به مُرده دهد جان دعای تو

نام تو، خلق و خوی تو، یکسر محمّد است

وجهِ خداست روی محمّد نمای تو

ما را چه زهره تا که ز مدح تو دم زنیم؟

گوید خدا برای رسولش ثنای تو

اهل سخن هنوز ز دلدادگان حق

دل می‌برند با سخنِ دل‌ربای تو

با آنکه می‌برد دل ما را مدینه‌ات

پیوسته در بقیع دل ماست جای تو

باشد کجا به نزد تو قابل، درود ما؟

ای بر تو لحظه لحظه سلام خدای تو

قبرت خراب و قدر تو باشد بسی بلند

ای عرش کبریا حرم با صفای تو  

ویرانۀ بقیع تو باشد بهشت ما

ای خازن بهشت گدای گدای تو

قبر تو در مدینه غریب است و روز و شب

باشد مدینۀ دل ما کربلای تو

دشنام خصم را که دهد با دعا جواب

غیر از تو، ای حلاوت جان در صدای تو

حاشا که حقِ یک سخنت را ادا کنم

گر صدهزار بار کنم جان فدای تو

چون نور آفتاب که تابیده بر زمین

پیچیده در سپهر معارف، ندای تو

ما ظرف کوچکیم و عنایات تو، بزرگ

ای وسعت جهان همه ظرف عطای تو!

تو در چار بحری و دریای هفت نور

نورند نور جمله تبار و نیای تو

طاق است طاق، مؤمن طاق تو در جهان

بوحمزه و هشام که آرد سوای تو؟

یاد آورم ز خاطرۀ چارسالگیت

از کربلا و کوفه و شامِ بلای تو

عالم سیاه در نظرت گشت همچو شب

وقتی کبود شد بدن عمه‌های تو

بزم یزید ریخت به هم، رنگ او پرید

وقتی بلند گشت صدای رسای تو

گفتی که حاجیان همه ده‌سال در منا

گیرند دور هم همه با هم عزای تو

ای پنجمین معلم عالم بگو، بگو

زهر هشام با چه گنه شد جزای تو؟

تقدیم توست سوز دل صبح و شام ما

در قلب ما بوَد غم بی‌انتهای تو

نفرین بر آن گروه که در روضة البقیع

نگذاشتند گریه کنم از برای تو

تا هست روح در تن و سوزش درون جان

«میثم» بوَد هماره قصیده سرای تو

امام باقر(ع)-مدح و مصیبت


 

عشق آمد و مقابل من دفتری گشود

مرغ دلم بهانه گرفت و پری گشود

بال و پری زدم به بلندای آسمان

از لطف خود خدای کریمان دری گشود

احرام سرخ بر تن من بود و ناگهان

دیدم که روبروم در اخضری گشود

در آن طرف تمامی عالم بهشت بود

یک لحظه نور پرده زیباتری گشود

بر روی دیدگان پر از التماس من

باری تعال چهره یک سروری گشود

به به چه سروری که ملک مست بوی او

جمعی ز انبیاء همه مبهوت روی او

 نامش محمد و به لقب باقر العلوم

عالم ترین رجال عرب باقر العلوم

در روز اولش که قدم در جهان گذاشت

باعث شده به فخر رجب باقر العلوم

تا اینکه می برم به زبان نام اطهرش

شیرین شود دهان چو رطب باقر العلوم

تابنده تر ز او نبود کس میان روز

زیباترین ستاره شب باقر العلوم

روح عبادت از پدرش زین العابدین

از عم خود گرفته ادب باقرالعلوم

 جابر کمی ز علم شما ارث برده است

یک قطره ای ز آب دهان تو خورده است  

 قامت قیامت و رختان محشری بود

زور میان بازویتان حیدری بود

احساستان ز برگ گلی هم لطیف تر

احسان و لطفتان به خدا مادری بود

داروی دردهای بشر خاک پایتان

آب دهان اطهرتان کوثری بود

دوم محمدی و علی عاشقت شده

جانم فدای نام تو پیغمبری بود

ایمان و زهد و عبادت به یک طرف

علم خدای ات طرف دیگری بود

باشی حسینی و حسنی باقرالعلوم

خوانم فقط تو عشق منی باقرالعلوم

  مولا نفس زدی و دو عالم درست شد

از آن گل وجود تو آدم درست شد

بس که شما میان منا ناله کرده ای

از گریه تو چشمه زمزم درست شد

از تار و پود و رشته شال عزایتان

بالای هر حسینیه پرچم درست شد

در ماجرای پر غم وادی کربلا

اشکت چکید و قطره شبنم درست شد

بانی روضه های عطش با حمایتت

سینه زنی ماه محرم درست شد

هرکس که روضه ای ز شما گوش می کند

یک جرعه می ز دست شما نوش می کند

آقا عنایتی بده بر سینه ناله را

پر کن ز داغ کرببلا این پیاله را

ای باغبان ساقه شکسته به ما بگو

داری به باغ سینه غم چند لاله را

یا حضرت غریب بمیرم برای تو

طی کرده ای چگونه تو این چند ساله را؟

دیدی که راس جد غریبت به نیزه شد

دیدی به چشم خود شب غسل سه ساله را

دارم به سر زیارت قبر بقیع اتان

امضا بزن به دست خودت این قباله را

یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کن

مارا غلام حضرت باقر حساب کن

میلاد یعقوبی