حضرت زهرا(س)-بستر شهادت


 

ای شفایت آرزوی مرتضی

اشک تو آب وضوی مرتضی

داغت ای بانوی خانه سوخته

آتشی در جان من افروخته

با فراق خود سیه پوشم مکن

بی تو تنهایم فراموشم مکن

ای بهشت  آرزو  لبخند  زن

چینی  قلب  علی را بند  زن

داغ تو چشم مرا چون نیل کرد

خانه ام را بی پر جبریل کرد

ای تو را بالش ز بالِ جبرئیل

بسته ام بر گوشه ی چشمت دخیل

یا به خنده لب گشا یا اخم کن

کم  دل  زار  علی  را  زخم  کن

دل بریدن از تو دیگر مشکل است

این جدایی از پیمبر مشکل است

ای شب قدرم، سحر را دور کن

ناله را در نامه ام منظور کن

سهم من جان کندن و جا ماندن است

بر سر قبر تو قرآن خواندن است

خیز و شب را راهی از این خانه کن

گیسوی طفلان غم را شانه کن

اندکی  آهسته پر  زن  از  کویر

مرغکانت  را  به زیر  پر  بگیر

وای من! با دست زخمی و کبود

شوق طبخ نان تو دیگر چه بود؟

آخر ای زهرا پس از تو صبح و شب

کی خورند این کودکان نان و رطب؟

کی پذیرد قلب پر احساس تو

دختر و چرخاندن دستاس تو

جان زهرا روز من را شب مکن

چادرت را بر سر زینب مکن

کاش در پیشت بمیرم فاطمه

تا عزایت را نگیرم فاطمه

رزم تو در را به پهلو راندن است

سهم من پهلوی این در ماندن است

کشتی صبر علی پهلو مگیر

محرم دل، باز از من رو مگیر

غرق در امّن یجیبم فاطمه

تازه دانستم غریبم فاطمه

نیست وقت پر زدن در آسمان

آسمان ابری شده، لختی بمان

حاج جواد محمد زمانی

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش

ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش

کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید

بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش

علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد

مجسم می کند عشق و فداکاری و ایثارش

کند اشک علی را پاک با دستی که بشکسته

نخواهد اشک مظلومی فرو ریزد به رخسارش

علی گه در بغل زانو گهی سر بر سر زانوست

تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش

به زحمت وا کند چشم و به سختی می نهد بر هم

رمق رفته دگر از دیده تا صبح بیدارش

دوای درد خود تنها ز مرگ خویش می خواهد

که در فصل جوانی از جهان گردیده بیزارش


علی انسانی

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




نیمه شب ها دردها انگار درد آورتر است

حال و روز زخمی تب دار درد آورتر است

لا به لای گریه های بچه های داغ دار

ناله های مادر بیمار درد آورتر است

یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود

ظاهراً این بار از هر بار درد آورتر است

از زمین خوردن همیشه زن خجالت می کشد

گر ببیند شوهرش بسیار درد آورتر است

پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها

در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است

در قبال زخم های جنگجویان اُحد

حمزه می داند چرا مسمار دردآورتر است

حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی

با جراحات لبش گفتار دردآورتر است


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




یار غریب تو منم یا علی

وقف تو شد جان و تنم یا علی

حیف که از بهر دفاعت دگر

جان نبود در بدنم یا علی

با همه دردم عوض آه آه

نام تو گشته سخنم یا علی

غربت تو فاطمه  را می کشد

ای تو غریب وطنم یا علی

تا که غریبانه روم زیر خاک

در دل شب کن کفنم یا علی

با همه دردم ز خدا خواستم

پیش تو پرپر نزنم یا علی

من به تو می گریم و تو گریه کن

بهر حسین و حسنم یا علی

بازوی خیبر شکنت بسته شد

دست تو امروز منم یا علی

بس که غریبم به تن خسته ام

گریه کند پیرهنم یا علی

"میثم" دلسوخته در انجمن

سوخته با سوختنم یا علی


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت-از زبان امیرالمؤمنین(ع)




چقدر بر تن تو پیرهن بزرگ شده؟!

تن تو آب شده یا کفن بزرگ شده؟!

چو شمع چشم تو را دیده با خودم گفتم!

چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!

چگونه یک شبه موی حسن سفید شده؟

چگونه یک شبه زهرا، حسن بزرگ شده؟!

شنیده ام که کنارت به سینه اش زده است

فدای او بشوم سینه زن بزرگ شده

چقدر لاغر و کوچک شده تنت اما

به حیرتم که کبودی تن بزرگ شده

بگو چکار کنم شانه بر سرش نزنی

بس است یاس علی یاسمن بزرگ شده

درست بعد همان روز امتحان زهرا

قضیۀ تو و دست بزن بزرگ شده

میان کوچه نبوده تو را کمک بکند

ببین حسین تو با این محن بزرگ شده

به کوچکی تن محسنت قسم زهرا

تو می روی و ببین داغ من بزرگ شده


مهدی نظری

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




با سینه ی شکسته علی را صدا مکن

اینگونه پیشِ من کـفنت را سوا مکن

هفتاد و پنج روز ز من رو گرفته ای

امروز را بیا و از این کارها مکن

من رو زدم!! تو خنده به تابوت می کنی!؟

این گونه با دلی که شکسته است تا مکن

پیراهن اضافه نداری عوض کنی؟!

پس بر لباس خونیِ خود اعتنا مکن

از این طرف به آن طرف خانه پیش من

پیراهن حسین مرا جا به جا مکن

من بیشتر به فکر توأم درد می کشی

پس زود تر برو، برو فکر مرا مکن

هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان

بی فایده است پس برو و پا به پا مکن

اصلاً بیا بدون خداحافظی برو

حتی برای ماندن من هم دعا مکن


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




چه کنم درد و بلای تو به جانم، چه کنم؟!

به نگاهِ نگرانت نگرانم، چه کنم؟!

اهل یثرب ز من و گریه ی من بیزارند

ناگزیرم که در این شهر نمانم، چه کنم؟!

تا سحر از غم تنهایی تو بیدارم

دو دلم من بروم یا که بمانم، چه کنم؟!

دو قدم راه نرفته نفسم می گیرد

عمری از من نگذشت است و جوانم، چه کنم؟!

سعی کردم قد خم را ز تو پنهان سازم

هر چه قد راست کنم، باز کمانم، چه کنم؟!

دست تو وا نشد و دست من از کار افتاد

خجلم از تو همین بود توانم، چه کنم؟!

نیمه شب می پرد از خواب پیِ آب حسین

نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟!

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت




دیر است ای اجل به نجاتم شتاب کن

جانم بگیر و خانه ی غم را خراب کن

چشم انتظار مرگ من اهل مدینه اند

یارب دعای شهر مرا مستجاب کن!

با التماس گفت بمان خوب می شوی

ای زخم سینه ام تو علی را جواب کن

دست شکسته ام که تکانی نمی خورد

زینب بیا و ظرف حسینم پر آب کن

سر را نمی شود که گذاری به سینه ام

جایی برای خفتن خود انتخاب کن

سنگینی دری که مرا پشت خود شکست

از زخم های سرخ و کبودم حساب کن


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به اهل بیت رسول خدا بلا دادند

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد

اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند

مرا به کوچه، علی را به خانه بنشانند

به زخم مهلک بازوی من دوا دادند

چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم

جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند

برای غصب خلافت به نام نصب امام

پس از رسول خدا حکم ناروا دادند

به انحراف کشاندند فکر مردم را

به خویش منصب و عنوانِ پیشوا دادند

حکومت نبوی را به سلطنت بردند

خلافت علوی را به انزوا دادند

لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند

به رای خویش به اسلام محتوا دادند

حساب دین و سیاست ز هم جدا کردند

چه زشت نسبت ما را به ما سوا دادند

منافقین چو لوای عدالت افکندند

به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند

علی دگر به دعایم الهی آمین گو

به استغاثه ی من حاجتی روا دادند


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



درین شب ها ز بس چشم انتظارى مى برد زهرا

پناه از شدّت غم ها، به زارى مى برد زهرا!

ز چشم اشكبار خود، نه تنها از منِ بى دل

كه صبر و طاقت از ابر بهارى مى برد زهرا

اگر پشت فلك خم شد چه غم؟! بار امانت را

به هجده سالگى با بردبارى مى برد زهرا

زیارت مى كند قبر پیمبر را به تنهایى

بر آن تربت گلاب از اشكِ جارى مى برد زهرا

همه روزش اگر با رنج و غم طى مى شود، امّا

همه شب لذّت از شب زنده دارى مى برد زهرا

نهال آرزویش را شكستند و، یقین دارم

به زیر گِل، هزار امّیدوارى مى برد زهرا

اگر چه پهلویش بشكسته، در هر حال زینب را

به دانشگاه صبر و پایدارى مى برد زهرا

شنید از غنچۀ نشكفته اش فریاد یا محسن!

جنایت كرده گلچین، شرمسارى مى برد زهرا

به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده مى گردد

قرار از قلب من با بى قرارى مى برد زهرا

به هر صورت كه از من رخ بپوشد، باز مى دانم

كه از این خانه با خود یادگارى مى برد زهرا


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



چه غصه ها که نخوردی برای همسایه

هنوز هم که تو داری هوای همسایه

کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت

بزرگ هست عزیزم خدای همسایه

تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی

ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه

دعای توست که مرگت سریع تر برسد

همین شده است دقیقاً دعای همسایه

کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو

به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!

به زخم دست تو پاشید آن نمک را که

گرفته بود ز دستت گدای همسایه

به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم

به خانه وا شود اینگونه پای همسایه

نخواستیم جواب سلام ها را، کاش

سلاممان ندهد با کنایه همسایه

چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد

ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه

قسم به سرخی خون های چادرت دیگر

برام رنگ ندارد حنای همسایه

***

برگرفته از وبلاگ امام رئوف

محمد رسولی

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



چنان شکسته پرم که، پریدنم هرگز

منی که در همه حالی بریدنم، هرگز

نسیمِ باغِ پر از یاسِ مصطفی بودم

سه ماه می شود... اما، وزیدنم هرگز

ستون عرش الاهی ام و ترک خوردم

قسم به غیرت حیدر خمیدنم، هرگز

غلاف تیغ نشست و شکست بازویم

و گر نه دست ز مولا کشیدنم، هرگز

چنان به گوشه چشمم نشسته رنگ غروب

دوباره چهره خورشید دیدنم، هرگز

زبان زلف پریشان دخترم، گویاست

نمانده قدرت شانه کشیدنم، هرگز

* * * *

ز سینه، گر نفسم شوق پر زدن دارد

چنان شکسته پرم که پریدنم هرگز


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



با چشم های بی نوایش گریه می کرد

مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد

هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد

گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد

خاموش ماند و رو گرفت و لب فرو بست

با ناله های بی صدایش گریه می کرد

دیروز در وقت نماز صبح دیدم

سرگرم صحبت با خدایش گریه می کرد

دیدم که جارو زد به خانه با مشقّت

دیدم که مادر لا به لایش گریه می کرد

می گفت از پهلو و زخمِ بسـتر و درد

«عجّل وفاتی» شد دعایش... گریه می کرد

چون شمعِ نیمه سوخته سو سو زنان شد

دیدم که حیدر پیش پایش گریه می کرد

«ای کاش ها» در سینه اش آتش گرفتند

«ای کاش» هم بر های هایش گریه می کرد

می دوخت بر روی حسینش چشم ها را

با یاد دشـت کربلایش گریه می کرد

می ماند مات سرخی لب های طفلش

همراه با تشت طلایش گریه می کرد

می دید زیر سمّ اسبان مصحفی را

با آیه های جا به جایش گریه می کرد

و الشّمر جالس...! آه! زهرا ناگهان دید

شمشیر دشمن در قفایش گریه می کرد

یک نیزه سمت آسمان خورشید می برد

انگار نیزه بین نایش گریه می کرد

وقتی که می دید آسمان خشکی گرفته

با چشم های بینوایش گریه می کرد


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



قرار بود که عمری قرار هم باشیم

که بی‌قرار هم و غمگسار هم باشیم

اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز

من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم

کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم

غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه خون گریه می‌کند دیوار

مگر قرار نشد رازدار هم باشیم

نگفتی‌ام ز چه رو رو گرفته‌ای از من

مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم

به دست خسته‌ی تو دست بسته‌ام نرسید

نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم

شکسته است دلم مثل پهلویت آری

شکسته‌ایم که آیینه‌دار هم باشیم

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



 یک روز نه، دو روز نه، بلکه زمانی ست

 رویم کبود اتفاقی نگهانی ست

 این رنگ نیلی با تعددهای لکّه

 از مشتقات رنگ های ارغوانی ست

 دستاس آماده، تنور آماده امّا

 کاری که بر می آید از من ناتوانی ست

 تا قدرت این دست هایم را بسنجم

 سنگینی یک شانه هم خوب امتحانی ست

 من لاله می کارم، علی می چیند آن را

 این روزها کار من و او باغبانی ست

 امروز هم مثل همیشه خانه دارم

 امّا به جای خانه ام «چادر تکانی» ست

 ساعت به وقت شرعی شهر مدینه

 یک روز تا هفتاد و پنج بی نشانی ست

علی اکبر لطیفیان


حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من

حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من

بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار

شرح بلایی را که آمد بر سرت با من

از اتفاقاتی که پیش آمد در آن کوچه

آن ماجراهایی که گفته دخترت با من

ای کاش امکان داشت راز رو گرفتن را

یکبار می گفتی به غیر از معجرت با من

از تازیانه با اشاره شکوه ها دارد

لرزیدن انگشت های لاغرت با من

یک روز کارِ خانه، نان پختن، کمی لبخند

اما چه کاری کرد روز دیگرت با من

امروز از اول فقط گفتی"حلالم کن"

ای وای اگر این است حرف آخرت با من

قبل از تو من جان می دهم، احیاء من با تو

بعدش عزیزم کار غسل پیکرت با من

حضرت زهرا(س)-بستر شهادت



 یک روز نه، دو روز نه، بلکه زمانی ست

 رویم کبود اتفاقی نگهانی ست

 این رنگ نیلی با تعددهای لکّه

 از مشتقات رنگ های ارغوانی ست

 دستاس آماده، تنور آماده امّا

 کاری که بر می آید از من ناتوانی ست

 تا قدرت این دست هایم را بسنجم

 سنگینی یک شانه هم خوب امتحانی ست

 من لاله می کارم، علی می چیند آن را

 این روزها کار من و او باغبانی ست

 امروز هم مثل همیشه خانه دارم

 امّا به جای خانه ام «چادر تکانی» ست

 ساعت به وقت شرعی شهر مدینه

 یک روز تا هفتاد و پنج بی نشانی ست


امیرالمومنین(ع)-بستر شهادت



دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود

زخمِ سرِ شکسته مداوا می شود

دربی که تا کنون به کسی "نه" نگفته بود

این چند روز روی کسی وا نمی شود

دیگر طبیب زحمتِ بیخود نکش، برو!

دردِ علی که بهتر ازین ها نمی شود

از بس که تب نموده و رنگش پریده است

زردیِ دستمال هویدا نمی شود

رخسار زرد و ریش سفید و حنای سرخ

آخر چنین خضاب که زیبا نمی شود!

زینب به کاسه های پر از شیر دل نبند

این چیزها برای تو بابا نمی شود!

حالِ تو را فقط حسنت درک می کند

دردی حریف ماتم زهرا نمی شود!

سی سالِ پیش جان علی را گرفته اند...

خنجر که مردِ کشتن مولا نمی شود!

قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها

ماه شکسته روی زمین جا نمی شود

میرالمومنین(ع)-بستر شهادت

ا


جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود

لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش

یعنی این که جوشش زخم سرش بسیار بود

گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش

بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود

چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت

گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود

بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی

در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!

یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود

یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود

غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش

پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود

ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه

مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود

آن چه که شیر خدا را بر زمین انداخته

ضربه ی تیغ عدو نه... تیزی مسمار بود

... آمد استقبال او با شاخه ی گل، همسرش

روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خون بار بود

محمد فردوسی

امیرالمومنین(ع)-بستر شهادت   

امیرالمومنین(ع)-بستر شهادت

 

قتل علی ست خاک مصیبت به سر کنید 

هم چون یتیم گریه برای پدر کنید 

ای نخل‌‌های کوفه ببارید خون دل

شب را به یاد غربت مولا سحر کنید

ای خاندان وحی خدا صبرتان دهد

امشب به جای خالی مولا نظر کنید

اکنون که زخم فرق علی را طبیب بست

بر زخم سر نه، گریه به زخم جگر کنید

هر چند اشک مرهم زخم سر علی ست 

خواهد که یاد فاطمه‌اش بیشتر کنید

آید صدای نالۀ «العفوِ» او به گوش

شب کز کنار نخلۀ خرما گذر کنید

ای اهل کوفه هر چه علی از شما کشید

جبران آن به عترت خیرالبشر کنید

فردا اگر رسد ز در و بام، سنگشان

خود را برای یاری زینب سپر کنید

فردا بر اهل‌بیت تصدّق نیاورید

شرم و حیا ز عترت پیغامبر کنید

خوانید شعر «میثم» و ریزید خون ز چشم

جان را میان آتش دل شعله‌ور کنید