حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




«این چندمین شب است که من با تو نیستم»

این چندمین شب است که در گریه زیستم

امشب دوباره خاطره ات جان گرفته است

من لحظه لحظه پای نبودت گریستم

این روز اول است کنارت نشسته ام

من بی قرار عطر بهشتیِ کیستم؟

روز خوش شروع من و تو... بهار ما

تو نُه... و من که حول و حوالیِ بیستم

این سال چندم است همان سال های درد

چشم انتظار هستی و من خانه نیستم

این روز آخر است که در هاله ای کبود

باید به پای زخم تن تو بایستم

***

حالا تو رفته ای و بر این خاک گمشده

این چندمین شب است که با گریه زیستم

***

من می روم بهانه گرفته است دخترت

دیگر اجازه نیست کنارت بایستم

***

از وبلاگ امام رئوف

علیرضا لک

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




زهرا که رفت از خانه، اِبْکِ لِلیَتامَی

با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تابوت من را نیمه‌ی شب مخفیانه

بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

شمع تو دیگر رو به خاموشی‌ست امشب

پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی

با گیسوی آشفته و بی‌تاب زینب

همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

وقتی حسن از خواب کوچه می ‌هراسد

بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی

هر شب لب خشک حسینم را ببین و

با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان

زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی

 یوسف رحیمی

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم

هنوز چوبۀ تابوت توست بر سر دوشم

من آن امام غریبم که در میانۀ حجره

نگاه کردم و گردید آب، شمع خموشم

وصیتت شده باعث که در کنار مزارت

ز گریه بسته گلویم به سینه ماند خروشم

سزد به یاد کبودی دست و صورت و چشمت

تمام عمر فقط جامۀ سیاه بپوشم

اگر کبودی روی تو را به چشم ندیدم

صدای ضربت دست عدو رسید به گوشم

به دیده رفته فرو خار و استخوان به گلویم

امید دل تو دعا کن مگر به صبر بکوشم

اگر که طول کشد با نبودن تو حیاتم

چگونه خون جگر در تمام عمر بنوشم

گرفته ام به غمت انس و مونسم شده گریه

به شادی همه عالم غم تو را نفروشم

ز کوچه ای که تو را زد عدو عبور نکردم

وگرنه می رود از سر به یاد روی تو هوشم

به سوز خویش بسوزان هماره "میثم" خود را

که اشک گردم و مانند خون ز دیده بجوشم

 غلامرضا سازگار

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




مادر که رفت و در دل ما اشتیاق نیست

جز یادگارهاش درون اتاق نیست

مادر که نیست خانه چه تاریک و ساکت است

انگار توی خانه ی حیدر چراغ نیست

حالا که پر زدی نفس راحتی بکش

دیگر که روی سینه ی تو درد و داغ نیست

رفتی و من به رفتنت عادت نکرده ام

مادر... غمی درون دلم جز فراق نیست

حالا نشسته ام وَ کمی فکر می کنم

بی شک شبانه رفتن تو اتفاق نیست

گفتم که اوست ماه شب تار خانه مان

ماهی ست پشت ابر ولی در محاق نیست

اصلش ولایت است، فدک یک بهانه بود

دعوای ما که بر سر یک تکه باغ نیست

مجتبی حاذق

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




رفتی و مانده در دلم نالۀ بی‌صدای تو

چه زود مستجاب شد فاطمه جان دعای تو

تو تا حیات داشتی بهر علی گریستی

علی به طول عمر خود گریه کند برای تو

بعد شهادت تو چون وارد خانه می‌شوم

می‌نگرم به هر طرف می‌شنوم صدای تو

بود من و نبود من، رکن همه وجود من

با چه گناه پشت در شکست دنده‌های تو

روز ز پا نشسته‌ای روز دو دیده بسته‌ای

شب ز چه رفت زیر گل روی خدانمای تو

تویی که با نثار جان گشود بین دشمنان

بازوی بستۀ مرا دست گره‌گشای تو

هم ‌زره علی شدی هم‌ سپر علی شدی

فدایی ره علی، علی شود فدای تو

تو زیر تازیانه‌ها دویده در قفای من

چهار طفل نازنین دویده در قفای تو

قسم به اشک ماتمت قبول کن که میثمت

ریخته با شرار جان پارۀ دل به پای تو


غلامرضا سازگار

حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد

با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد

تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد

گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد

کمر یاری من بست که پهلوش شکست

بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد

از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت

گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد

گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید

در بَرِ دیدۀ من دیده گهربار نکرد

بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف

تا گه غسل، مرا آگه از این راز نکرد

سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ

واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد

آخر این غم مرا می کشد ای مرگ بیا

که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد

بشنو ای شاعر ژولیده تو یک بار دگر

یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد


حضرت زهرا(س)-بعد از شهادت




امشب دلم بهانه ی مادر گرفته است

تا سر نَهد به خاک بقیع پر گرفته است

در کوچه های غربت زهرا قدم زنان

آوای "خُذ یَدی حَسناً" سر گرفته است

عطر گلاب خورده به دیوار کوچه ها

دیوار و در شمیم معطّر گرفته است

غربت رسیده است به جایی که میخ در

بوسه ز بوسه گاه پیمبر گرفته است

داغ فراق و ماتم هجران فاطمه

صبر و توان فاتح خیبر گرفته است

خون گریه می کنند ملائک، گمان کنم

زینب به خانه روضه ی مادر گرفته است