طفلان حضرت زینب(س)

 

 

هر‌که دنبال تو اوجِ سحرش بیشتر است

اثرِ آهِ دلِ شعله ورش بیشتر است

از حرم آمده‌ام با تو بگویم هر کَس

بیشتر دل بِبَرد در به درش بیشتر است

دهمین روز شد و شد دهِ ذی‌الحجه‌ی من

شُکر قربانیِ من برگ و برش بیشتر است

خیمه‌ات آمده‌ام بسط نشستم گویم

خیمه‌ی خواهرِ تو شیرِ نَرَش بیشتر است

به تو نزدیکتر از اهلِ حرم خواهر توست

به تو چون از همه زنها پسرش بیشتر است

دشتِ من از همه شیر و عسلش شیرین تر

باغ من از همه شَهد و شکرش بیشتر است

همه‌ی غیرتشان قامتشان رفته به من

بچه عقاب ببین بال و پرش بیشتر است

آنکه چون ماست که بی چون و چرا می‌ماند

آنکه باید رود اما اگرش بیشتر است

آنکه مانندِ علی شد زره‌اش پشت نداشت

آنکه ترسیده زِ جانش سپرش بیشتر است

به سر موت قسم یک سر مو پس نکشم

از همه دختر حیدر جگرش بیشتر است

کیستم فاتح میدان تو ، از هرچه که هست

آنکه آوازه‌ی تیغِ پدرش بیشتر است

تیغ را کرده حمایل  که بفهمد آن قوم

هرکه شاگرد علی شد هنرش بیشتر است

از علمدار بپرس از دو جوان می‌گوید

بین اصحاب به این دو نظرش بیشتر است

می‌شناسم جگرت را به تو از خواهشِ من

قسمِ چادر زهرا اثرش بیشتر است

هر دو میدان زده خواندند رجزها اما

چه کنم آنهمه لشگر نفرش بیشتر است

خبر رفتنشان زود به هرسو پیچید

به زمین خوردنشان که خبرش بیشتر است

غمِ مادر غمِ بابا نه فقط داغ پسر

پیش مادر اثرش بر جگرش بیشتر است

ناله توام که شود اهل حرم می‌نالند

ناله توام که شود هم اثرش بیشتر است

عون اُفتاده زمین پیکر او پیچیده

ازدحامیست ولی روی سرش بیشتر است

و محمد نَفَسش کمتر و کمتر می‌شد

زخمِ رویش زِ تنِ محتضرش بیشتر است

آه برسینه‌ شان قاتل و قاتل پُر شد

وای از ضربه‌ شان سخترش بیشتر است

پر زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی

از میان همه زخم تبرش بیشتر است

پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد

از علی‌اکبر هم دردِ سرش بیشتر است

بیشتر می‌شود این حجم اگر جمع شود

تن پاشیده زِ هم مختصرش بیشتر است....

همه جای بوی تنِ عون محمد دارد

همه جایند ولی دور و برش بیشتر است

مادر است اینکه در آن خیمه سرش درد گرفت

اینکه از فاطمه درد کمرش بیشتر است ....

حضرت رقیه(س)-شهادت

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

نهالی بودم و بی تو به جانِ من تبر اُفتاد

من آن طفلم که از چشمم فقط خون جگر اُفتاد

کمی نان خشک بود و عمه آن را هم تصدق کرد

کمی خرما به ما دادند آن هم در سفر اُفتاد

مرا بازی نمی‌دادند حرفی نیست می‌خندند

چه زود این دخترِ شیرین زبانت از نظر اُفتاد

پدر در شانه‌هایم درد دارد می‌کُشد من را

لباسم راه راه است آه رَدِّ چوبِ تر اُفتاد

شبیه مادرت هستم پس از دستی که بالا رفت

شبیه مادرت هستم پس از روزی که در اُفتاد

ندیدی شاخه‌ی نخلی که می‌سوزد چه می‌پیچد

ولی رویِ سرِ ما چندتایی شعله ور اُفتاد

اگر در راه می‌ماندم جوابش بود با عمه

خودم دیدم که در کوچه به جانش با کمر اُفتاد

تو را آورد از قصر و به این ویرانه پَرتَت کرد

دوید عمه ولی قبلش طبق اُفتاد سر اُفتاد

میانِ طشت بودی و فقط می‌زد فقط می‌زد

به انگشتم نشان دادم ببین عمه پدر اُفتاد

ببین زوری نمی‌خواهند دندانهایِ شیری‌ام

گمانم چوب ، بد می‌زد تو دندانت اگر اُفتاد

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

 

عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود

بَسکه می ریخت گُل از عرش، زمین گُم شده بود

باز هنگامه یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود

وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود

شب از آن شب همه شب مثلِ شقایق شده است

مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است

چه شکوهی که خدا نیز تماشا می کرد

بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا می کرد

جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها می کرد

یا حسین ابنِ علی بود که غوغا می کرد

مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد

زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد

لاله شوریده یِ هر لحظه ی دیدارش بود

ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود

مِهر همسایه یِ دیوار به دیوارش بود

خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود

چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد

چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد

موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت

باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت

آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت

خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت

اولین آینه یِ جاریِ کوثر آمد

دومین فاطمه یِ خانه ی حیدر آمد

آسمان از قدمش تا که شکوفا می شد

عشق شیرازه ی هر واژه ی دنیا می شد

هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می شد

عالم از یاس ترین عطر مسیحا می شد

باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود

لحظه ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود

کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد

کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد

کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد

به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد

تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت

تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت

نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری

بینِ منظومه ی خورشیدیِ دل جا داری

زیرِ پا وسعتِ شش گوشه ی دنیا داری

که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری

مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است

دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است

حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت

دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت

پایِ پُر آبله اش با تنِ تبدارش سوخت

از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت

چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید

از همان فاصله یِ دور لبش را بوسید

حضرت عباس(ع)-مدح و ولادت

 

 

صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است

یا که صدها حاجتِ دشوار اگر داری کم است

یا که قدَّ آسمان آوار  اگر داری کم است

یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است

غم جگر دارد بیاید  گفته‌ام در هر غمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد می‌کند

کربلا را قسمت ما راهِ مشهد می‌کند

یک دوراهی هست ما را هِی مُردد می‌کند

در میانِ دو حرم دل رفت آمد می‌کند

مثل اینکه شهریار آنجاست می‌خواند : هَمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟

حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست

تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست

جان عزائیل در دست علمدار علیست

بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی

یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

تا زره را می‌کشد بر شانه مُحکم می‌کند

تا که اَبرو را زمان رزم در هم می‌کند

چیست لشکر کوه از هولش کمر خم می‌کند

یا که عزرائیل را پیشش مجسم می‌کند

آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

یک قدم کوبیدی و هفت آسمان‌ها ریختند

یک علم کوبیدی و هِی کهکشان‌ها ریختند

ضرب شصت توست یا آتشفشان‌ها ریختند

مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنان‌ها ریختند

این به مولارفته دارد ضربه های محکمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

جذب تو جبرئیل تا شد شهپرش بر باد رفت

خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت

هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت...

یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت

شاهباز کربلایی شهریار القمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی

شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی

بِرکه‌ای رفتی و عکست را به آب انداختی

یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی

ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

شانه‌ات نازم که جایِ دستهای زینب است

تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است

روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است

هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است

کور می‌سازد نگاهت چشم هر نامحرمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد

کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد

بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد

فاطمه هست حسن  شد فاطمه هست تو شد

از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود

قبله‌ی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود

گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود

قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود

تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

ناز مجنون را اگر در کوی لیلا می‌کِشند

ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند

آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند

در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند

دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم

دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم

حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم

دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم

بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی...

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

امام حسین)ع)-ولادت

امام حسین)ع)-ولادت

 

ما که هستیم؟ انتخاب حسین

از دعاهایِ مستجابِ حسین

گَردِ راهی در آفتابِ حسین

پرِ کاهی در التهابِ حسین

گِلی از خاکِ بوترابِ حسین

ما که هستیم؟ یک صواب حسین

دورِ مَجنون گذشت،نوبتِ ماست

قرنها می‌شود که صحبتِ ماست

چهارده قرن حرف حیرتِ ماست

قصه یِ قِدمَتِ رفاقتِ ماست

عشق فرمود آنکه قیمتِ ماست

نیست غیر از دلی خرابِ حسین

در میانِ دلم حرارتِ کیست؟

شده ام عاشق، این عنایت کیست ؟

سوختم آتشِ محبت کیست ؟

بویِ سیب است بویِ تربتِ کیست ؟

محشرِ کیست این،قیامتِ کیست

کیست ارباب جُز جنابِ حسین

ای تمامییتت تمامِ علی

پدر سه علی امام علی

نور ای نورِ مُستدامِ علی

می تپد سینه ات به نام علی

چیست روی لبت سلام علی

جز علی نیست در کتابِ حسین

رنگ سبزِ سیادت زهرا

عطر و بوی قداست زهرا

نورِ صبح عبادت زهرا

آفتابِ سعادت زهرا

جان حسین است عادت زهرا

خود زهراست بازتابِ حسین

کیست زینب جز انعکاسِ علی

کیست زینب همه حواسِ علی

کیست خانوم؟ انبعاث علی

باغبانِ حسین یاسِ علی

کیست زینب علی شناسِ علی

حضرت فاطمه به قابِ حسین

جلوه ی اعتبارت عباس است

جذبه ذوالفقارت عباس است

سایه ی اقتدارت عباس است

در شب بعد کارَت عباس است

همه ی کارو بارت عباس است

مستم از ساقیِ شرابِ حسین

سر سال است و این شبِ جمعه

آمدم با یقین ،شبِ جمعه

تا شَوَم خوشه چین شبِ جمعه

حاجتم را همین شبِ جمعه

داد ام البنین شبِ جمعه

مادری از بَنی کِلابِ حسین

ذکر ما کربلا امام رضاست

لطف آقایِ ما امام رضاست

اثرِ ذکر یا امام رضاست

دستِ ما نیست با امام رضاست

کَس و کارِ گدا امام رضاست

گفته ام بارها رضا به حسین

از دعایِ نماز مادرها

حَرَمَت پُر شد از کبوترها

خوشبحال من و پیمبر ها

سجده داریم رویِ مرمرها

ما که بُردیم صد برابرها

تاکه رفتیم در حسابِ حسین

از تو داریم سَروَری ها را

آبروها و نوکری ها را

بین روضه برادری ها را

بشمارید آخری ها را

نتکانید پادری ها را

کُلُّ خیر است تا به باب حسین

جلوه ات تا نصیبِ غیر تو شد

سائلی آمد و زُهیر تو شد

جُون شد عابِسَ و،بُرِیر تو شد

وَهَبَت شد،حبیبِ دِیرِ تو شد

حُر شد و عاقبت بخیر تو شد

همه سر داده در رکاب حسین

می کُشیَم سزایِ دل این است

پشتِ در دستهایِ مسکین است

حاجتم گیرِ یک ، دو آمین است

پایِ شش گوشه گریه تسکین است

وایِ من نامِ تو چه شیرین است

می چکد از لبم گلابِ حسین

آه از شام هول آور قبر

ما و تنهایی مقدر قبر

در شب تنگی و مکدرِ قبر

بینِ تاریکی مکررِ قبر

در سوال نکیر و منکر قبر

ما چه داریم جز جواب حسین

منم و این سلام و این تسلیم

تو و زلفی گشوده دست نسیم

منم و باز هم هوای قدیم

گوشه ای در حرم کنارِ کریم

کاش می شد شبیه ابراهیم

می شدم در شبی مُجابِ حسین

پایِ ایوانِ تو خلیل اُفتاد

پشت سر باز جبرئیل اُفتاد

پدری پیر آمد و  عَلیل اُفتاد

مادری خسته با دخیل اُفتاد

در شفایش چه قال و قیل اُفتاد

چایِ روضه است یا شرابِ حسین

تشنه بودی بگو که آبت داد؟

آب گفتی کسی جوابت داد؟

آب بر کودکِ ربابت داد؟

کمکی وقتِ اضطرابت داد؟

یا که با چکمه ای عذابت داد

گریه ام هست از آب آبِ حسین

حضرت رقیه(س)-ولادت

 

 

بهار،رویشِ او را به صحنِ گلها خواند

نسیم، آمدنش را به گوشِ دریا خواند

شبی که آمد و گُل شد سپیده می بارید

فرشته بر قدمِ نو رسیده می بارید

طلوعِ طلعتِ او را بنفشه آذین بست

هزار دستِ شقایق هزار نسرین بست

سحر ستاره ی گُل را به باغ ها پاشید

زمین غبارِ رهش را به آسمان بخشید

هزار خرمن خوش رنگِ خوشه یِ خورشید

هزار دامنِ گُل از هزار یاسِ سفید

چه دلنشین و شگفت و چه ناز و زیبا گفت

شبی که غنچه یِ لب را گشود و بابا گفت

طراوتِ نفسش جان به باغبان می داد

تبسمش به خداوندِ عشق ، جان می داد

گرفت تنگ در آغوش و بوسه افشاندش

چو جانِ رفته زِ تَن رویِ سینه خواباندش

دوباره آتشِ شوقش زِ دل زبانه گرفت

شکُفت خنده ی ارباب و این ترانه گرفت

بگو دوباره قرارم ... بگو بگو بابا

ستاره یِ شبِ تارم ... بگو بگو بابا

چه عاشقانه به گوشِ سما ثریا گفت

دل از حسین ربود و دوباره بابا گفت

 

حضرت زینب(س)-مدح

 

 

کیست زینب همیشه بی همتا

نورِ مستورِ عالمِ بالا

کیست زینب نفس نفس حیدر

کیست زینب تپش تپش زهرا

کیست زینب حسینِ پرده نشین

کیست زینب حسن به زیرِ کسا

کیست زینب کسی چه می داند؟

غیر آن پنج آفتاب هدی

کیست زینب تلاطم عباس

کیست زینب تموّج دریا

ذوالفقار علی میان نیام

 اوجِ نهج البلاغه ای شیوا

کیست زینب فراتر از مریم

 روشنی بخشِ هاجر و حوّا

کیست زینب حجابِ جلوه ی غیب

صبر اعظم ، صلابت عظما

قلمم بشکند چه می گویم

 من و اوصافِ زینب کبری؟

من چه گویم که گفت اربابم

 حضرت عشق ، التماس دعا

السلام ای شکوه نام حسین

دومین فاطمه، تمامِ حسین

امام زمان(عج)

 

تا که باشد جگری پای تو فریادی هست

ما خرابیم ولی مجلسِ آبادی هست

سردیِ دوریِ تو گرم شود می آیی

به زمستان بنویسید که مُردادی هست

گیرم از یادِ همه رفته ای اما سوگند

سالها پیشِ تو از گریه یِ ما یادی هست

کربلا هایِ مرا داد امامِ هشتم

کربلا هست اگر پنجره فولادی هست

سینه ات سوخته و سینه یِ ما هست کبود

می شود مثل تو هر کَس که در این وادی هست

گوشه یِ چشم شما زخم شد و می گِریی

تا بدانیم همه حضرتِ سجادی هست

مادرت در وسطِ روضه تان خورد زمین

تا که گفتند در این قافله نوزادی هست

نام زینب به لبت می رسد و می میرم

حرف ناموس شما هست اگر دادی هست 

حضرت رقیه(س)-شهادت

 

 

دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد

سَر که باشد بغلش حالِ سخن هم دارد

زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است

گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد

کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال

بندِ زنجیر شدن دردِ بدن هم دارد

ناخُنِ پیر زنی بر رُخ او جا انداخت

کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشترِ او سنگِ یمن هم دارد

زخمهای سَر و رویِ پدرش را که شمُرد

گفت با عمه چرا زخمِ دهن هم دارد؟

حرمله چشم چران است بَدَم می آید

مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد

چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت

عمه اش گفت به غَساله: کفن هم دارد

پیامبر اکرم(ص)-مدح



جهان را حق به عشقش آفریده

وجودش كلِ هستی را خریده

بگویم از مه رویِ محمّد

کسی زیباتر از او را ندیده

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



به حرم تا که تو را از سفرت آورند

پدر پیر تو را پشت سرت آوردند

چقدر در سر راهم پر خونین دیدم

چه بلایی به سر بال و پرت آوردند

چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند

در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند

نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد

لخته خون های گلویت خبرت آوردند

پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم

شانه های خم زینب پدرت آوردند

تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر

تکه تکه تنی از دور و برت آوردند

آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر

مادرت نیست بگویم پسرت آوردند

***

از وبلاگ امام رئوف

امام زمان(عج)-مناجات محرمی



همیشه مزّه ی چایی روضه ها خوب است

كنارِ لطفِ شما حال و روزِ ما خوب است

میان نافله وقتی قنوت می گیری

برای حالِ دلِ ما كمی دعا خوب است

بده به راه خدا دست های ما خالی است

كنارِ خانه ی تان چند تا گدا خوب است

اگر تو باشی و یادِ تو باشد و اشكم

برای نوكرِ این خانواده هر كجا خوب است

بكُش حسین بگو، پاره پاره كن جگرم

قسم كه آخرِ كارِ من و شما خوب است

سفید می شود این تارهای مو كم كم

عبورِ عُمر در این زینبیه ها خوب است

نوشته ام كه مرا در حصیر بگذارید

به آن كه اهلِ كفن نیست، بوریا خوب است

امام زمان(عج)-مناجات محرمی




هزار شکر که از خون دل وضویی هست

لباس مشکی ما هست، آبرویی هست

بیا حسین بگو تا که ما به سر بزنیم

میان شاه و گدا، راه گفت و گویی هست

همیشه سنگ غمش را به سینه ام زده ام

خوشم برای شکستن مرا سبویی هست

دوباره چشم شما زخم میشود، دیر است

مرا ببین که به چشمت هنوز سوئی هست

مرا برای مُحَرم دوباره مُحرِم کن

مُنای کربُ بلا هست و آرزویی هست

مرا بِکُش به همان روضه های ناگفته

همیشه پیش شما، روضه ی مگویی هست

گمان کنم که نرسم به شام عاشورا

فقط برای همین چند شب، گلویی هست

حضرت مسلم بن عقیل(ع)



تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست

بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست

هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست

نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر

چشم بر راه توام بر سرِ دروازه یِ شهر

یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند

یک تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند

بی کس ام دیده ولی در همه جا زخم زدند

سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند

زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه

امتحان کرده نوک نیزه ی خود را کوفه

تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد

تیغه ای ساخته شد، روی تنم تمرین کرد

پنجه ای سرزده با پیرهنم تمرین کرد

سنگ انداز ببین با دهنم تمرین کرد

خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد

کارم آخر به تهِ گودی گودال افتاد

آنکه دیروز نظر بر نظرم می انداخت

دیدی امروز چه خون بر جگرم می انداخت

چوب آتش زده از دور و برم می انداخت

شاخه ی شعله ور و نخل سرم می انداخت

دست من بند زده، موی مرا می سوزاند

دستگرمی سرِ گیسوی مرا می سوزاند

وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد

آنقدر داغ ببیند که قدش تا گردد

بعد، از دشنه و سر نیزه محیّا گردد

آنقدر زخم زنندش که معمّا گردد

به سرم آمده و باز همان خواهد شد

رسم این است و سرم سهم سنان خواهد شد

رسم این است که اوّل پر او می ریزند

بعد از او دور و بر پیکر او می ریزند

بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند

بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند

آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند

نعل تازه زده و بر بدنش می کوبند