عباس من! بشور و بشوران فرات را

آتش بزن به دست خودت ممکنات را

در کربلا به یاد علی خیبر آفرین

با رمز مرتضی بتکان کائنات را

تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش

در قاضریّه زمزمه کن عادیات را

عبّاس من! مباد امان نامه آورند

با خشم حیدری بدر آن مُهملات را

روز دهم دریغ مدار از برادرت

آن ضربه های خیبریِ دست هات را

در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا

پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را

در وصف جان نثاری و شرح برادریت

از عرش آورند برایت لغات را

از عرش آورند طبق های سبز و سرخ

آنک مخدّرات، جمیع صفات را

خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات

خواهند عاشقان ز جناب ات برات را

زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود

تا بیشتر دهم به مقامت زکات را

***

آقای کفشگر نور