ماجرای کربلا شرح بلای زینب است

ماجرای کربلا شرح بلای زینب است

عصر عاشورا شروع کربلای زینب است

شرح صدرش در نمی آید به فهم اهل دل

صبر زینب آیت صبر خدای زینب است

رو «اَلم نَشرَح لَک صَدرَک» بخوان کاین آیه را

عشق گفتا بعد پیغمبر، ثنای زینب است

باغبان گلشن سرخ ولایت، اشک اوست

حافظ خون شهیدان گریه های زینب است

پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد

بر سرپا باز با صبر و رضای زینب است

کوفه و روز اسیری دیدن زینب، دریغ!

چون در و دیوار کوفه، آشنای زینب است

بهر اثبات ولایت رفت باید هر کجا

ورنه کاخ ظلم و بزم می ، چه جای زینب است؟

نی همین در شام و کوفه، بلکه اندر کوی عشق

هر کجا پا می گذاری جای پای زینب است

کودکی ز آن کاروان افتاد از محمل به خاک

شب کنار بسترش، زهرا به جای زینب است

خطبه ی او افتخار ملت اسلام شد

بانگ «اَلااسلام یَعلوا» ، در ندای زینب است

پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزه هاست

ای دریغا در کف دشمن لوای زینب است

چون توانایی به ترک جان نبودش سر شکست

قتلگاه کوچک محمل، منای زینب است

حضزت زینب(س)-اربعین




بــــه کربلـای تو یـک کــاروان دل آوردم

 امانتــی که تو دادی به منــــزل آوردم

هــزار بار بــه دریای غـــم فـــرو رفتم

 که چند درّ یتیــــمـت به ساحــــل آوردم

 کبوتــــــران حـــــرم را ز چنـــگ صیــادان

 نجــــات داده و چون مرغ بسمــــل آوردم

 به جز رقیــــــه که از پا فتــاد پشت ســرت

 تمــام اهــل حـــــرم را به منــــزل آوردم

 شبی به محفل ویرانه ها سرت شد شمع

 حدیــث ها مــن از آن شمـع و محفل آوردم

 اگـــر به سـلســـله بستنـــد بازوی ما را

 حیــات خصـــم تـــو را در ســلاســل آوردم

 نظـــر به جسم کبـــودم فکن که دریابــــی

 تنـــــی رها شــده از چنـــگ قاتــــل آوردم ...

حضرت رقیه(س)-شهادت




 در نام رقیه فاطمه پنهان است

از این دو یكی جان و یكی جانان است

در روی كبود این دو پیداست خدا

آیینه بزرگ و كوچكش یكسان است