این روزها جز گریه غمخواری نداری

جز در صبوری سوختن كاری نداری

تنها شدی خیلی دلت را غم گرفته

در بارگاهت هیچ زوّاری نداری

نه در رواق و صحن نه پای ضریحت

ریحانۀ بابا عزاداری نداری

حتی كبوتر در حریمت پَر نگیرد

جز گَرد و خاكِ غربت انگاری نداری

صد لشكرِ مختار تحتِ امر داری

كی گفته بی بی جان كَس و كاری نداری

تكفیریِ از هر چه شمر و زَجر بدتر

تو فكر كردی كه شرف داری نداری

این قبر مُهرِ بیمۀ عباس خورده

چاره به جز برگشت با خواری نداری