امیر المومنین(ع)-مدح

 

 

وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش

بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش

خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر

میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش

داستان سنگ و زر یعنى که ما و فضه اش

قصه شاه و گدا یعنى که ما و قنبرش

در مقام آخریت بود ، دیدند اولش

در مقام اولیت بود ، دیدند آخرش

خاک را گل میکند گل را خلائق میکند

نیست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش

اینهم از ظرفیت دنیاى بى ظرفیت است

هرکه او را میپرستد مینویسد کافرش

با على یکتاپرستم, ورنه میخواهم چکار

آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود

سائلی که دست خالى میرود از محضرش

چهارده قرن است دارد رزق ما را میدهد

با همان یک مرتبه بخشیدن انگشترش

آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت میشود

واى اگر خورشید را روزى براند از درش

مرتضى یعنى قسیم النار والجنة ، ولى

هست معیارش در این تقسیم حب همسرش

تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت

همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش

از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت

چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش

خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که در آن

آیه ی"الیوم اکملت"نباشد محورش

*مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است

تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش*

به خودش كه جای خود ، حتی به خاك پاش هم

هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش

کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی

جان احمد بود که خوابید بین بسترش

**

جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار

اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش

حضرت زینب(س)-مدح و مرثیه



 در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت

از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا

مادر تمام خویش را در دخترش ریخت

او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست

پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت

وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم

نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت

وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند

مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت

در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند

فرمود: غُضّوا... چشم ها در محضرش ریخت

زن بود اما با ابهّت حرف می زد

مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت

وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته

پوشیه های عرش را روی سرش ریخت

به مرقدش، تازه نگاه چپ نکرده!

صد لشگر تازه نفس دور و برش ریخت

یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است

گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت

هجده سر بالای نیزه لشگرش بود

تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت

وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند

خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت

با نیزه می کردند بازی نیزه داران

آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت...

آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند

 گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند

 این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند

 هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند

 وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند

 وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند

 دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم

 دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند

 وای از علی عقابش(1) اگر اشتباه رفت

 وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند

 

  1.نام اسب حضرت علی اكبر(ع)

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت




وقت آن است بگیری قمرش گردانی

پسرت را به فدای پدرش گردانی

ایستاده به روی پای خودش از امروز

مرد گشته ببرش مردترش گردانی

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد

پس ببر تا سند معتبرش گردانی

تو فقط نیزه نخور صد علی اصغر به فدات

دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم

صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی

جان من قول بده زود برش گردانی

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

نکند حرمله را با خبرش گردانی

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت




این طفل که لب تشنه یک قطره آب است

یک قطره اشکش رزق صد جام شراب است

کرببلا حالا دو تا خورشید دارد

بر روی دست آفتابی آفتاب است

اینکه جلوی خیمه ها زانو زده کیست

شاید زبانم لال بیچاره رباب است

اینکه نمی خوابد علی تقصیر تو نیست

به جای لالا بر لب تو آب آب است

گیسو مکش اینقدر تو تازه عروسی

ای کاش میشد زودتر دست تو را بست

اصلا بیا و فرض کن که آب خورده

اصلا بیا و فرض کن یک گوشه خواب است

حالا دلت که سوخته ما را دعا کن

خانم دعای تو یقینا مستجاب است

حضرت رقیه(س)-شهادت




طورنشین می شوم سحر که بیاید

جلوه ی ربانی پدر که بیاید

جار فقط می زنم میان خرابه

یار سفر کرده از سفر که بیاید

صبح خبر می دهند رفتن من را

از پدر رفته ام خبر که بیاید

نوبت ناز من است صبر ندارم

ناز مرا می خرد پدر که بیاید

گریه ی من مال عمه است، و گر نه

زود مرا می برند، سر که بیاید

حرف"کنیز"ی زدن چه فایده دارد...

گریه فقط می کنم اگر که بیاید

طفل، بساطی برای ناز ندارد

مقنعه و گوشواره در که بیاید

امام حسین(ع)-مناجات



مرا به جادۀ بی انتهایتان ببرید

به سمت روشنی نا کجایتان ببرید

کنار سفره اگر میلتان تمایل داشت

دو تکه سیب برای گدایتان ببرید

سوار بال قنوت فرشته می گردم

اگر که نام مرا در دعایتان ببرید

برای آنکه به توحید چشمتان برسم

مرا به سمت اذان صدایتان ببرید

مرا شبیه نسیم سحر در این شب ها

به خاکبوسی پایین پایتان ببرید

وتا قیام قیامت ستاره می ریزم

اگر مرا سحری کربلایتان ببرید

اگر چه قابلتان را ندارد این گریه

کمی برای همین زخم هایتان ببرید

شما که راهی شمشیرهای گودالید

نمی شود که سرم را به جایتان ببرید؟!

مسافران سر نیزه های عاشورا

قسم به عشق مرا تا خدایتان ببرید

مناجات اخلاقی-اندرز




ما که حالا چنین زمین گیریم

روزگاری در آسمان بودیم

پر پروازمان که وا می شد

می پریدیم و بی نشان بودیم

 

خوب بودیم و خوب می دیدیم

پاک بودیم و پاک می رفتیم

متدیّن بدون بار گناه

زیر خروار خاک می رفتیم

 

همه در زیر سایه ی قرآن

همه مشغول زندگی بودیم

لحظه های جوانی خود را

در مناجات و بندگی بودیم

 

بر سر شانه هایمان هر شب

کیسه های کریم می بردیم

نان افطار سفره هامان را

از برای یتیم می بردیم

 

 

لقمه نانی که بود می خوردیم

کی به فکر غذای فردا بود

اهل از خود گذشتگی بودیم

دلمان دل نبود دریا بود

 

هر شب جمعه کنج خانه مان

سر سجاده ی دعا بودیم

با همان ذکر السلام علیک

زائر صحن کربلا بودیم

 

هر کجا خیمه می زدیم با خود

کوله بار امید می بردیم

شاد بودیم از اینکه هر لحظه

روی شانه شهید می بردیم


ناگهان بین ناگهانی ها

پای شیطان به خانه ها وا شد

عطر سجاده هایمان هم رفت

جبرئیل از کنارمان پا شد

 

ناگهان بین ناگهانی ها

باد آمد بهارمان را برد

بوی پرواز رفت و همراهش

بوی آغوش یارمان را برد

 

کم کم از ذکر حق که دور شدیم

روزی آسمان مان کم شد

می دویدیم از پی دنیا

ولی از سفره نانمان کم شد

 

کاروان رفت و عده ای رفتند

عده ای بین چاه افتادند

عده ای در مسیر خود ماندند

عده ای بین راه افتادند

 

عده ای رفته و شهید شدند

عده ای بی بها عزیز شدند

عده ای تا خدا سفر کردند

عده ای هم اسیر میز شدند

 

از دل زندگی ما بوی

عمر بی استفاده می آید

از سر سفره های ما حالا

بوی خمس نداده می آید

 

ای شهیدان راه عشق و وفا

خوش به حال شما و بال شما

پیش ارباب یاد ما هستید؟

منم و غبطه ی وصال شما

 

باید این روزهای پاییزی

یک نفر با بهار برگردد

از برای نجات این دنیا

وارث ذولفقار برگردد

 

با هزاران امید می گویم

آفتابا امام ما برگرد

یا ابالغوث یا اباصالح

جان زهرا تو را خدا برگرد

مناجات با خدا


 

از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد

از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد

ما تحبس الدعا شده نان شبهه ایم

آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد

پر باز می کنم بپرم،می خورم زمین

بال و پر شکسته به جایی نمی رسد

باید تنم پی سپر دیگری رود

با روزه های ما به نوایی نمی رسد

با دست خالی از چه پل دیگران شوم

دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد

ای میزبان فدای تو و سفره چیدنت

آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟

من سالهاست منتظر یک ضمانتم

آخر چرا امام رضایی نمی رسد

از من مخواه پیش از این زندگی کنم

وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد

امیرالمومنین(ع)-ضربت خوردن

از سر شانه ی در حال نماز سحرش

چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش

او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا

آسمان است و رسیده است زمان سفرش

همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد

می رود تا که خدایش نکند بیشترش

یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد

به خداوند قسم دیدن چشمان ترش

ایستاده است کسی پشت در خانه ی او

جبرئیل آمده انگار به مسجد به برش

سحر نوزدهم خانه ی دختر برود

آنکه دلسوز ترین است برای پدرش

دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست

کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش

همه مبهوت و همه محو نمازش بودند

کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش

این طرف دست توسل به عبایش که بمان

آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش

***

از وبلاگ امام رئوف

امام حسین(ع)-مناجات




بگذار زیر پای تو نقاشی ام كنند

در دومین هجای تو نقاشی ام كنند

مثل كبوتران شب جمعۀ حرم

بگذار در هوایِ تو نقاشی ام كنند

مثل كتیبه هایِ قدیم حسینیه

در مجلسِ عزای تو نقاشی ام كنند

جبریل می شوم سر سجاده ای اگر

همسایۀ دعایِ تو نقاشی ام كنند

بگذار مثل مَشك پر از آب، یك غروب

در دست بچه های تو نقاشی ام كنند

من نذر كرده ام كه به هنگام مردنم

نزدیك كربلای تو نقاشی ام كنند

حتماً مرا بدون سر و تشنه می كِشند

روزی اگر برای تو نقاشی ام كنند

آیا نمی شود كه در این زیر سنگ ها

آقای من، به جای تو نقاشی ام كنند؟

امام رضا(ع)-مناجات




عاشقت شد از ابتدا این قدر

دوست دارد تو را خدا این قدر

بغلِ کعبه هم به جان خودت

ما نگفتیم ربّنا این قدر

بی سبب نیست شهرت آهو

آن قدر گریه کرد تا این قدر...

حرمت می رسیم زود به زود

دل نبرده کسی ز ما این قدر

چقَدَر عاشق خودت شده ای

جلوی آینه نیا این قدر

کربلا رفتم و نجف رفتم

من ندیدم برو بیا این قدر

از خدا هم سرت شلوغ تر است

چه کسی داشته گدا این قدر

کرمت مایۀ خجالت ماست

کم نوشتم ولی چرا این قدر؟

مزد یک بار ما سه بار شماست

هیچ کس سر نزد به ما این قدر

وقت مردن بیا کنارم باش!

ظرف ما را مکن طلا این قدر

کربلای مرا به تو دادند

پس اذیت نکن مرا این قدر

این که عاشق شما شده ایم

کار ما بود یا شما این قدر...؟!

***

 سایت روضه

حضرت زهرا(س)- مناجات



بدون عطر خوشِ یاس تو بهاری نیست

بدون محور خورشیدی ات مداری نیست

تو پشت گرمی پیغمبر مباهله ای

شکست دادن این قوم با تو کاری نیست

به خانه داری ات بیتِ وحی محتاج است

و گرنه شان بلند تو خانه داری نیست

اگر تو بانوی شهر منی فقیری نیست

اگر تو روزی شهر منی نداری نیست

مباد صبح قیامت شفاعتم نکنی

به غیر عاطفه از مادر انتظاری نیست

****

تو خانه دار علی هستی و پریِ علی

تویی کمال عروج کبوتریِ علی

نشان دهنده ی بالایی تکاملِ توست

همین روایت با تو برابریِ علی

علی به همسری ات باید افتخار کند

و یا تو فخر بورزی به همسریِ علی ؟

هزار سال دگر هم نمیبریم از یاد

حماسه ای که تو دادی به حیدریِ علی

قسم به حرمت تو مثل تو نمی خواهیم

حکومتی که نباشد به رهبریِ علی

***

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران