امام حسن عسکری(ع)- شهادت




شب تاریک هوای سحرش را می خواست

شهر انگار خسوف قمرش را می خواست

گوشۀ حجره کسی چشم به راه افتاده

حسن دوم زهرا پسرش را می خواست

حضرت عسگری از درد به خود می پیچد

زهر از سینۀ آقا جگرش را می خواست

آسمانیست امامی که زمین افتاده

آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست

شعلۀ زهر که بد جور زمین گیرش کرد

به خدا که نفس مختصرش را می خواست

لحظه ی آخر خود روضۀ عاشورا خواند

منبر خاک غم چشم ترش را می خواست

ته گودال کسی روی زمین افتاده

خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست

دختری دید که بالای سرش نامردی

آمده بود و نگین پدرش را می خواست

مناجات با خدا


ای شب امشب چه صفایی داری

تا سحر حال و هوایی داری

دامنت فیض حضور است همه

سینه‌ات محفل نور است همه

اخترانت همه مصباح هدا

نفست زمزمۀ انس خدا

روزها را به شبستان تو رشک

دامنت آمده لبریز ز اشک

خون دل میوۀ نخلستانت

زخم دل گشته گل بستانت

نخل‌ها را به فلک دست دعا

اخترانت همه سرمست دعا

 

ادامه نوشته

امیرالمومنین(ع)-ضربت خوردن

 


امشب علی می بیند اشک دخترش را

در کوفه می گوید اذان آخرش را

مرغابیان خانه دامن را نگیرید

خالی کنید ای عرشیان دور و برش را

روی لبش انّا الیه راجعون است

بر آسمان ها دوخته چشم ترش را

با رفتن بابا خدا می داند و بس

در خانه بی تابی قلب دخترش را

ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز

او قصد دارد که ببیند همسرش را

دلتنگ مانده تا ببیند بار دیگر

رنگ کبود صورت نیلوفرش را

حالا علی را سوی خانه می برندش

جبریل می گیرد کمی زیر پرش را

امیرالمومنین(ع)-ضربت خوردن

 


امشب علی می بیند اشک دخترش را

در کوفه می گوید اذان آخرش را

مرغابیان خانه دامن را نگیرید

خالی کنید ای عرشیان دور و برش را

روی لبش انّا الیه راجعون است

بر آسمان ها دوخته چشم ترش را

با رفتن بابا خدا می داند و بس

در خانه بی تابی قلب دخترش را

ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز

او قصد دارد که ببیند همسرش را

دلتنگ مانده تا ببیند بار دیگر

رنگ کبود صورت نیلوفرش را

حالا علی را سوی خانه می برندش

جبریل می گیرد کمی زیر پرش را

حضرت خدیجه (س)-مدح و وفات


تو كیستی كه سینه ی ما بی قرار توست

چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست

كم نیست این كه مادر زهرای اطهری

سوگند می خورم كه همین افتخار توست

در هر كجا همیشه كنار پیمبر و

در هر كجا همیشه پیمبر كنار توست

مادر بزرگ محترم خانواده ای

داماد خانواده علی بی قرار توست

دنیای تو همیشه هوایش بهاری است

در بین خانه ات نوه هایت بهار توست

خیل كثیر خانه ی پیغمبر از تو بود

زهرای خانه ی نبوی یادگار توست

بی خود نبی به پای كسی پا نمی شود

هر مادری كه مادر زهرا نمی شود

دنباله دار عشق و اویس قرن شدی

در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی

جایت اگر چه زیر كسای نبی نبود

مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی

در هر نماز نافله پشت پیمبرت

محو عروج هر شبی خویشتن شدی

دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است

ای مادری كه مادر ام الحسن شدی

چندین كفن اگر چه محیای تو شده

مادر بزرگ یك نوه ی بی كفن شدی

گریان روضه های رسول خدا شدی

گریان داغ غربت یك پاره تن شدی

جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را

در روی خاك یك بدن پاره پاره را

حضرت رقیه(س)-ولادت


دوره ی غربت دلم سر شد

آسمان و زمین منور شد

حال و روز خراب دیروزم

با کرامات عشق بهتر شد

دام و دانه نشان من دادند

خود به خود این دلم کبوتر شد

مثل یک آسمان بارانی

چشمم از شوق مقدمی تر شد

بار دیگر حسین بابا شد

و عروس مدینه مادر شد

دختری را که عمه بوسیده

روی دست حسین خوابیده

آمده دختری که بابایی ست

خنده های پدر تماشایی ست

چقدر کودکانه تا دم صبح

عمه گرم نوای لالایی ست

بین گهواره ی دو دست عمو

چه پریِ قشنگ زیبایی ست

بی جهت دل نبرده از بابا

چقدر خنده هاش رویایی ست

حضرت فاطمه دوباره رسید

قد و بالای او چه زهرایی ست

باید این ناز را عمو بخرد

دخترک آمده که دل ببرد

مسعود اصلانی

ادامه نوشته

امام زمان(عج)-ولادت




مثل شروع یک جریان در مسیر رود

 افتاد راه آخرمان در مسیر رود

دارد خبر ز آمدنی می دهد نسیم

 لب بسته باش و باز بمان در مسیر رود

با ناز می رسد کسی آغاز می شود

 پایان غصه های جهان در مسیر رود

از مأذنه همین که صدای اذان رسید

شدت گرفت نبض زمان در مسیر رود

ای آخرین بهار دل یخ زده ببین

با تو شکست پشت خزان در مسیر رود

 "یک شهر تا به من برسی عاشقت شد است

ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود"1

نام تو را خدا چقدر بی نشان نوشت

با دست خود به صفحه ی تقدیرمان نوشت

از حول دام و دانه دلم چون کبوتر است

این روزها دعای فرج خواندنی تر است

آقا بساط قتل مرا جور کرده ای

 مژگان توست تیر و دو ابروت خنجر است

با آن شمایلی که به ارباب رفته است

 رویت هزار مرتبه از یوسفان سر است

اصلاً عجیب نیست قیامت به پا کنی

 این کار دست گرمی اولاد حیدر است

وقتی قرار نیست که فردا ببینمت

 جان دادنم برای تو امروز بهتر است

بوی مدینه می رسد از انتظار تو

چشم انتظار آمدنت چشم مادر است

در دست توست پرچم سقای کربلا

در چشم تو ادامه ی دریای کربلا

 مسعود اصلانی


ادامه نوشته