امام علی(ع)-مدح

 

 

شاهنشه ایركه ی قدرت ابا الحسن

اسطوره ی صلابت و غیرت اباالحسن

یاوالی الولی، ید حق، بنده ی خلف

یا مظهر العجایب عالم، شه نجف

  یعسوب دین ملك زمین تا الی الابد

یا قاهر العدو، یل خیبر شكن مدد

تو خانه زاد حضرت سبحانی ای علی

پرچم به دست قله ی عرفانی ای علی

 حبل المتین و حصن ِحصینی بدون شك

راه نجات اهل یقینی بدون شك

  وَ السابقون واقعه یعنی ابوتراب

دریای فیض واسعه یعنی ابو تراب

  فرمانروای عالم امكان اباالحسن

ای پادشاه دولت شاهان اباالحسن

 ای شرزه شیر، ای اسدالله غزوه ها

استاد درس رزم علمدار كربلا

 دستان تو ستون سماوات و كائنات

سكان چرخ دادن و چرخاندن كرات

هم زاد گردبادی و از نسل آتشی

وقتی به روی دشمن دین تیغ می كشی

  آری تو ذوالفقار خداوندی ای علی

تمثال اقتدار خداوندی ای علی

 پا روی شانه های پیمبر گذاشتی

حتی ز عرش، پای فراتر گذاشتی

  مرآت جلوه های كریمانه ی خدا

ای ساقی قمر رخ میخانه ی خدا

اشعار شهادت امام حسن عسکری علیه السلام


دست زمانه بار دگر اشتباه كرد

زهری، بهار زندگی ام را تباه كرد

در تار و پود پیكر من رخنه كرده بود

تا مغز استخوان، همه جا طی راه كرد

آتش كشید باغ امید دل مرا

با خنده، شعله های خودش را نگاه كرد

مثل كسوف روز دهم، سوز تشنگی

خورشید پر تلألو رویم، سیاه كرد

حال و هوای ملتهب حجره ی مرا

همرنگ سرخی شفق قتلگاه كرد

امام حسن عسکری(ع)-شهادت




خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم

در بُهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتهای مغرب رنگ کبود رفت

خورشید پر فروغ جمال منورم

از هرم زهر و معجزه ی لخته های خون

یاقوت سرخ گشته لبان مطهرم

تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد

تفتیده کوره ای شده گرمای بسترم

با هر نفس تمام تنم تیر می کشد

چشم انتظار قطع نفس های آخرم

در لحظه های آخر عمرم هوائیم

 افتاده شور کرب و بلا باز در سرم

این آرزوی لحظه ی جان دادن من است

با ذکر یا حسین رود جان ز پیکرم

امام حسن عسگری(ع)-شهادت




تب دار ترین تب زده ی بستر دردم

پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم

فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم

بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند

من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالای سپیدار

یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم

خون گریه کند اختر و مهتاب برایم

افلاک شده مستمع منبر دردم

وداع با محرم و صفر


 

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

از طینت پلید خودم رو گرفته ام

با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام

بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام

بهر غبار روبی فرش عزایتان

در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام

از صحن روضه های پر از عطر سیب تان

شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام

هر سال مزد نوکریم آخر صفر

از دست سبز ضامن آهو گرفته ام

حضرت زینب(س(-مدافعان حرم




چادر ببند بر کمرو، انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ری، مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم*

تا پای مرگ، پای شما ایستاده ایم

مکرسقیفه نقشه ی خصمانه ریخته

در باغ دوست، آفت بیگانه ریخته

آتش اگرچه بر در این خانه ریخته

بی بی چه قدر دور تو پروانه ریخته !

ما که نمرده ایم، شما بی حرم شوی !

زهرای بی مزار در این شام غم شوی

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار کن

اصلاً به ذوالفقار علی واگذار کن

این انتظار، جانِ جنون را به لب رساند

تمارهای شهر مرا، تا حلب کشاند

باید دمشق آینه ی کربلا شود

تا راز شوم شب زده گان برملا شود

تنها برای صبح، قمر خون بها شود

باید گره به دستِ علمدار وا شود

پس بی دلیل نیست، که اغیار جا زدند !

برگنبد تو، بیرق عباس را زدند**

 

* فیروز نام پارسی جناب ابولولو علیه رحمه است.

** این بیت اشاره به نصب پرچم حرم حضرت عباس(ع) برروی گنبد حرم حضرت زینب(س) توسط حزب الله لبنان دارد

ورود به ماه محرم




در عشق اقتدا به اویس قرن كنیم

این دیده را ز اشك، عقیق یمن كنیم

امسال هم تمام پس انداز گریه را

قسمت شده كه خرج سیاهی زدن كنیم

"حی علی العزای" خدا می رسد به گوش

باید لباس مشكی خود را به تن كنیم

یعقوب خون جگر شده ی چشم من بیا

گریه برای غارت یك پیرهن كنیم

هنگام غسل دادن من، روضه خوان بگو

هرگز نخواسته بدنش را كفن كنیم

او نوكر است، نوكر ارباب بی كفن

خوب است بوریا كفن این بدن كنیم

شهادت حضرت علی (ع)


کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

دست های پینه دارش استراحت می کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند

مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست

شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد

با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!

روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود

...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او

...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود

مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند

درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست

داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند

از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد

چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن

زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن

مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن

با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن

در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن

سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود

تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد

زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد

هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد

اشعار مناجات با خدا - شب قدر


خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي

هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی

 

دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كند

با زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند

 

از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني

كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني

 

اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن

!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن

 

بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زند

غير از خداي ِ خود به كسي رو نمي زند

 

عقلت مگر به شايد و بايد نمي رسد

بارِ كجت به منزل و مقصد نمي رسد

 

تيشه نزن به ريشه ي خود بنده ي خدا

بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا

 

جاي غم ِ بهشت، غم ِ پول مي خوري

بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري

 

بيهوده هي براي دلت كيسه دوختي

باغ بهشت را به جو ِ ري فروختي

 

ای ورشکسته،بیش تر از این ضرر نده

لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده

 

شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كن

آيا زمان توبه ي تو نيست گریه کن

 

شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ توبه كن

غير از تو و خدا كه كسي نيست توبه کن

 

شبهاي قدر ناله بزن بي معطلي

دستم به دامنت، مددي مرتضي علي

 

شبهاي قدر اشك تو را كوثري كند

زهرا براي شيعه ي خود مادري كند

 

جا مانده اي ز قافله، هيهات، گریه کن

امشب براي عمه ي سادات گريه كن

 

شايد خدا به حال ِ خرابت نظاره كرد

پرونده ي سياه تو را پاره پاره كرد

 

مانند سوزِ صبح ِ مه آلود مي رسد

وقتي نمانده است، اجل زود مي رسد

 

باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش

فكر فشارِ قبر و سئوال و جواب باش

 

شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توست

مهتاب روشنش سفر كربلاي توست

 

بي نور عشق، قبر تو دلگير مي شود

امشب بگير تذكره را ، دير مي شود

 

ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگير

امشب به گريه دامن ارباب را بگير

 شعرِشاعر


مناجات با خدا-شب قدر

 


خود را به خواب می زنی ای بنده تا به كی

هی توبه پشتِ توبه، سرافكنده تا به كی

دنیا وفا نكرده، وفا هم نمی كند

با زرق و برقش از غم دل، كم نمی كند

از حوضِ نور، كی به رخت آب می زنی

كی دست رد به سینه ی این خواب می زنی

ای بنده جزء برای خدا بنده گی نكن

کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن!

بنده در اوجِ فاجعه زانو نمی زند

غیر از خدایِ خود به كسی رو نمی زند

عقلت مگر به شاید و باید نمی رسد

بارِ كجت به منزل و مقصد نمی رسد

تیشه نزن به ریشه ی خود بنده ی خدا

بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا

جای غمِ بهشت، غمِ پول می خوری

بیچاره ای كه مثل پدر گول می خوری

بیهوده هی برای دلت كیسه دوختی

باغ بهشت را به جوِ ری فروختی

ای ورشکسته، بیش تر از این ضرر نده

لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده

شب های قدر فرصت خوبیست؛ گریه كن

آیا زمان توبه ی تو نیست گریه کن

شب های قدر فرصت خوبیست؛ توبه كن

غیر از تو و خدا كه كسی نیست توبه کن

شب های قدر ناله بزن بی معطلی

دستم به دامنت، مددی مرتضی علی

شب های قدر اشك تو را كوثری كند

زهرا برای شیعه ی خود مادری كند

جا مانده ای ز قافله، هیهات، گریه کن

امشب برای عمه ی سادات گریه كن

شاید خدا به حالِ خرابت نظاره كرد

پرونده ی سیاه تو را پاره پاره كرد

مانند سوزِ صبحِ مه آلود می رسد

وقتی نمانده است، اجل زود می رسد

باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش

فكر فشارِ قبر و سؤال و جواب باش

شب های قبر، تیره تر از كرده های توست

مهتاب روشنش سفر كربلای توست

بی نور عشق، قبر تو دلگیر می شود

امشب بگیر تذكره را، دیر می شود

ای تشنه لب، ز دست سبو آب را بگیر

امشب به گریه دامن ارباب را بگیر

حضرت خدیجه سلام الله علیها


می­سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت
دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل
دستم شبیه دست تو تبدار می­شود
دیوار غصه بر سرم آوار می­شود
رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر­ سرت
دلواپس غروب توام،آفتاب من
بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن
در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز
محزون رنج های پدر می­شوم مرو
من شاهد عزای پدر می­شوم مرو
مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن
مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد
اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست
امن یجیب خواندن من بی­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی­خدیجه ماند
وحید قاسمی

مناجات با خدا

 


تنها دلیل خلقت ما گریه کردن است

راه رسیدن به خدا گریه کردن است

آدم نبیِّ اشک و کتابش تباکی است

آئین و دین اهل بکا «گریه کردن» است

باید نشست و منّت این پلک را کشید

شرط قبول توبه ی ما گریه کردن است

از اشک چشم ریشه ی جان سبز می شود

سرچشمه ی حیات و بقا گریه کردن است

تا عرش کبریای خداوند می رسد

بال و پر عروج دعا گریه کردن است

تیر گناه، چشمت اگر کور کرده است

داروی زخم چشم شما گریه کردن است

اکسیر معجزه گر مس های قلب ما

آنکه بدل کند به طلا گریه کردن است

می سوزم از شرار غم زینب و حسین

کارم شبیه آل عبا گریه کردن است

بار سفر ببند که ما رفتنی شدیم

خرج سفر به کرب و بلا گریه کردن است

مرهم به زخم های دل صاحب الزمان

در روضه های شام بلا گریه کردن است

در مرقد رقیه همیشه دم غروب

کار مدام باد صبا گریه کردن است

مناجات با خدا

مناجات با خدا


هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا

تو فقط مشتریشی، اونم ندیده آخدا

می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم

یه جا، با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا

تویِ زندگیم نشد به در بسته بخورم

اسم پاکت واسه قفل غم، کلیده آخدا

می خوام امشب مثِ اون چوپونه دردِ دل کنم

اون که از آدم خوبا طعنه شنیده آخدا

می زنی بیا بزن؛ صاحب بندتی ولی

چی گیرت میاد از این رنگ پریده آخدا !؟

مُشتی پوست و استخوون دیگه جهنم نداره

درخور قهر تو نیستش این تکیده آخدا

کی می خوای اسم منُ از تو بَدا خط بزنی ؟

نوبتم کی میشه ؟ وقتش نرسیده آخدا !؟

روتُ برنگردون از من، نگو منت نکشم

دل شکستن از شما خیلی بعیده آخدا

کاری کن تا که سری تویِ سرا در بیارم

قسمت میدم به اون سر بریده آخدا

نکنه داری درِ بهشتُ روم وا می کنی!

عطر سیب تازه ای اینجا پیچیده آخدا

مناجات با خدا

 


ما عمر خویش وقف خرابات كرده ایم

از لطف باده، كسب كمالات كرده ایم

با می گسارها، همه شب تا دم سحر

با خالق یگانه مناجات كرده ایم

یا رب به كوه طور نرفتیم، چون تو را

در روضه ی رقیه ملاقات كرده ایم

دل را به جرم حُب علی، با همین دو دست

بالای دار عشق مجازات كرده ایم

شكر خدا كه ما ز ازل این دو چشم را

نذر عزای مادر سادات كرده ایم

معراج ما مجالس سالار زینب است

با بال گریه، سیر سماوات كرده ایم

با این لباس نوكری ظاهراً سیاه!!!

بر مردم زمانه مباهات كرده ایم

ما رقصِ زیر تیغِ غمش را هزار بار

با لطمه های هروله اثبات كرده ایم

امام علی(ع)-مدح



گفتم :«علی مدد»، قلمم ذوالفقار شد

مضمون اسیر لشگر زلف نگار شد

حرف از نجف که شد، دلِ پیمانه ام گرفت

آهی کشید و... قافیه دیدم «خمار» شد

من پایِ آن « یَمُت یَرنی » رگ گذاشتم

تیغت کجاست!؟ وقت قرار و مدار شد

اثبات این جنون به قیامت نمی رسد

پرونده ام به خال لبت واگذار شد

کفران نعمت است، اگر کم طلب کنم

قنبر به لطف بندگی ات شهریار شد

اجداد ایل من، همه معشوق مذهب اند

سلمان اگر نشد نسبم! مهزیارشد

میثم به چین زلف تو تبعید دار شد

مالک که چین ندید، سیاستمدار شد

از بسکه وصله های عبایت شکوه داشت

سلطانی از مقام خودش بر کنار شد

رنگ اُحد پرید، همین که نگاه کرد

تیغی دو دم به گرده ی طوفان سوار شد

گاهی مرا به چوب محبت بزن علی !

دل سر به راهِ ترکه ی آموزگار شد

فکر رفو پیرهن کهنه ات نباش

پیراهن تو پرچم پروردگار شد

سر در تنور خانه ی بدکاره ها نکن !

ای پرده پوش! صبر خدا آشکار شد

با اینکه پای درد تو صفین گریه کرد

دامان کوفه تا به ابد لکه دار شد

وقتی کلون در، پر شال تو را گرفت

عالم دچار گریه ی بی اختیار شد

رفتی و... تا قیام قیامت، امام عشق

پیراهنی سیاه تنِ روزگار شد

حضرت رقیه(س)-ولادت





پریوشی كه غزل خوان مهربانی هاست

سه ساله دخترك خانواده ی زهراست

شب ولادت او روز مرگ نومیدی

شروع لحظه ی تحویل سال خورشیدی

شكوفه های بهاری مرید خنده ی او

شكفتن گل مریم نوید خنده ی او

چه انعكاس شگرفی نگاه او دارد!

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

نماز پنجره ها سمت كعبه ی چشمش

حواس آینه ها پرت جذبه ی چشمش

ستاره ها به رقیه سلام می كردند

برای دیدن او ازدحام می كردند

رجال اهل كهف، خواب ناز امشب را

به پلك منتظر خود حرام می كردند

زنان پاك سرشت قبیله ی مریم

به احترام مقامش؛ قیام می كردند

و شاعران علی دوست تمام جهان

قصیده گفتن خود را تمام می كردند

فرشته ها به قماتش دخیل می بندند

فقیرهای بهشتی چه آبرومندند!

طواف قاصدكان گرد او تماشایی ست

شكوه فاخر اعمال حج شیدایی ست

به پای بوسی خاكش هزار سرو بلند

بر آستانه ی گهواره سر فرود آرند

چكیده شهد گل از غنچه ی تبسم او

مسیر باد صبا كوچه ی تبسم او

نسیم، شانه ی صبح حریر گیسویش

عقاب قلب اباالفضل گیر گیسویش

گلِ سرِ شب این كودك شكر شیرین

ستاره های درخشان خوشه ی پروین

صدای گریه ی او شرح آیه های بهشت

رسد ز پیرهنش عطر جانفزای بهشت

نگاه فاطمی اش، باغ خاطرات حسین

سرشك دیده ی او، باده ی حیات حسین

عقیله آمد و قنداقه را به دستش داد

حسین ذوق كنان یاد مادرش افتاد

به گریه گفت: غم از دیده ی ترم رفته

نگاه كن چقدر او به مادرم رفته

 وحید قاسمی



امام زمان(عج)-ولادت




باز هم جشن نیمۀ شعبان

بیتها رخت نو به تن دارند

قلم من به زحمت افتاده

واژه ها شوق پر زدن دارند

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

السلام علیك یا خورشید

چله ی انتظار سر آمد

از سر خمره نور می جوشید

ادامه نوشته

 وحید قاسمی ... اشعار مرثیه امام حسین علیه السلام اشعار گودال قتلگاه

اشعار گودال قتلگاه

***

ای لاله، پیش مرگ چمن می شوی چرا !؟

راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا !؟

این چشم خیس و چادرخاکی ِ من که هست...

آشفته حال ِغسل وکفن می شوی چرا !؟

یحیی بس است،غصه ی این قوم را نخور!

با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا !؟

با این نگاه بی رمق از فرط تشنگی

خیره به سمت معجرمن می شوی چرا !؟

اینجا که کوچه های غریب مدینه نیست!

مظلوم من،شبیه حسن می شوی چرا !؟