حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



نگاه مختصری کن به چشم های ترم

که جان سالم از این مَهلَکه به در ببرم

لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا

نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم

نفس بکش پسرم تا که من فزع نکنم

و پیش خنده یِ این قوم نشکند کمرم

دل من از پس این داغ بر نمی آید

حریف این همه آتش نمی شود جگرم

خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم

پُر از علی شده خاکِ تمام دور و برم

کنار جسم تو باید به داد من برسند

تو این همه شده ای! من هنوز یک نفرم

حضرت علی اکبر(ع)-مدح و شهادت



خبر آمد كه یلی می آید

فاتح بی مثلی می آید

خبر آمد قمری می آید

روبهان! شیر نری می آید

تا نگشتید در این بیشه شكار

بهترین راه؛ فرار ست فرار

تا كه عطر خوش كوثر آمد

همه گفتند پیمبر آمد

همه گفتند كه عیار آمد

از نجف حیدر كرار آمد

همه گفتند كه اكبر آمد

اسد الغالب دیگر آمد

ماتِ آن ماه منور گشتند

چند گامی به عقب برگشتند

بسم رب الشهداء...لب وا كرد

رجزش ولوله ای برپا كرد

بانگ زد: باد به غبغب دارید

بی جگرها! دو سه مَرحَب دارید!؟

آمدم فاتحِ میدان باشم

وسطِ معركه طوفان باشم

غیرتم در ره دین می كوشد

در رگم خون علی می جوشد

نه! حسین بن علی تنها نیست

تشنه لب هست، ولی تنها نیست

از شراب علوی لب تر كرد

كربلا را جملی دیگر كرد

كفر را حمله ی او شاكی كرد

خودمانیم چه كولاكی كرد!

تیغ در دست چه غوغا می كرد!

دشت را محشر كبری می كرد

هنر طایفه را از بَر بود

كربلا آینه ی خیبر بود

كوفیان ماتِ قلندر بودند

عَمرُوَد ها همه بی سر بودند

تیغ می زد به عدو جانانه

مثل عباس چه استادانه !

سبك جنگاوری اش مبنا داشت

به اباالفضل شباهت ها داشت

درس خود، خوب و نكو پس دادش

آفرین گفت به او استادش

ضربه ی تیغ به فتوا می زد

عوض سیلیِ زهرا می زد

شاهد رنج و غم زهرا شد

كوچه ای تنگ برایش وا شد

از چپ و راست به او ضربه زدند

بی كم و كاست به او ضربه زدند

همه جا بوی مدینه پیچید

شمر را شكل مغیره می دید

بی هوا نیزه به پهلوش زدند

دشنه و تیغ به بازوش زدند

هر كه با هر چه دمِ دستش بود

زد بر آن آینه ی خون آلود

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



صبحت از داغ تو بابا جگری می خواهد

لب خشک از عطش و چشم تری می خواهد

آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم

نوجوانی ست که مهر پدری می خواهد

کاش می خواستم از تو دو زره برداری

این همه نیزه علی جان سپری می خواهد

نگران سر خود باش که این لشگر کفر

باز هم معجز شق القمری می خواهد

تیرها زودتر از من به تنت بوسه زدند

خُرد شد آینه ات شیشه گری می خواهد

نیست از جسم گلت چیز زیادی در دست

نه عبا، پارچه ی مختصری می خواهد

کاملاً یافت نشد هر چه تفحص کردیم

بردنت حوصله ی بیشتری می خواهد

باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب

قول صبر از پدر محتضری می خواهد

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی، جگری داشته باشی

انگار بنا نیست که از میوه ی باغت

اندازۀ کافی ثمری داشته باشی

انگار بنا نیست که ای پیرْ محاسن

این آخر عمری پسری داشته باشی

ای باد به زلف علیِ اکبرِ لیلا

مدیون حسینی نظری داشته باشی

می میرم اگر بیش از این ناز بریزی

بگذار که چندی پدری داشته باشی

تو از همه ی آینه ها پیش ترینی

تكثیر شدی بیشتری داشته باشی

رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است

از من تو نباید خبری داشته باشی؟

بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم

شاید بدن مختصری داشته باشی

چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت

تا پیکر پاشیده تری داشته باشی

با نیم عبا بردن این جسم بعید است

باید که عبای دگری داشته باشی

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



با سرِ نیزه تنت را چه به هم ریخته اند

ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

سنگ ها روی لب خشک تو جا خوش کردند

این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی

سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

تا به حالا نشده بود جوابم ندهی

وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

چشم من تار شده به چه مداواش کنم

یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد

پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست

این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



قصد کرده است تمام جگرم را ببرد

با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد

من همین خوش قد و بالای حرم را دارم

یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟

دسترنج همه ی زحمت من این آهوست

چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد

این چه رسمی ست پسر جای پدر ذبح شود

حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد

تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش

می شود باد برایش خبرم را ببرد

نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت

قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد

***

جان من، قول بده دست به گیسو نبری

مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد

تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم

چه نیازی ست کسی محتضرم را ببرد

دست و پا گیر شدم، زود زمین می افتم

یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد

همه سرمایه ام این است که غارت شده است

هر که خواهد ببرد جنس حرم را... ببرد

صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد

صد علی داد به من تا که سرم را ببرد

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت



دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است

نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم

ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد

تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

خواستی این پدر پیر خضابی بکند

خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم

خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون

از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

تکه های جگرم هر طرفی ریخته است

همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد

دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت

مثل بهار مثل غزل آفریدمت

شعری شدی و با كلماتم خریدمت

از دست التماس كنار دلم بمان

مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت

می خواستم ببینم اذان صدات را

اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت

پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه

بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت

آیینه ای و روی زمین پخش می شوی

دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت

از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت

روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت

علی اكبر لطیفیان

اشعار شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

این نیزه های در بدنت میکشد مرا

این لخته خون در دهنت میکشد مرا

ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای

این پاره پ ا ره پ ا ره تنت میکشد مرا

با دیدن تو ای پسرم جان به لب شدم

این طور دست و پا زدنت میکشد مرا

معلوم می شود که تورا چنگ میزدند

این تکه های پیرهنت میکشد مرا

داری برای خواهر خود غصه میخوری ؟؟

این درد و غربت و محنت میکشد مرا

باشد عبای من کفن و غسل تو زخون

آن غسل خون و این کفنت میکشد مرا

شبه پیمبرم - پسرم - حاصلم - علی...

نیش خند دشمن لجنت میکشد مرا

علیرضا خاکساری

سهیل عرب



 


سلام بر جوان حسین علیه السلام



راهی کربلا دل رسوا نمی شود

این نامه جز به دست تو امضا نمی شود

 

ای روح حیدری تو در جان مصطفی

بی تو جمال جلوه زهرا نمی شود

 

آرام قلب حضرت مولا تویی علی

روح حسین بی تو که شیدا نمی شود

 

بالای جسم پاک تو شاه اینچنین سرود

سرو دلم که روی عبا جا نمی شود

 

ای آیه های سوره طه اذان بگو

آرام آیه ی غم بابا نمی شود

 

با رزم های حیدریت دل ز ما ببر

جز تو کسی که تالی مولا نمی شود

 

جز نعره های حیدریت نعره ای علی

چون نعره های حضرت سقا نمی شود

 

پا بوس قبر حضرت خون خدا شدی

شش گوشه بی وجود تو معنا نمی شود

 

ای خاتم نگین سلیمان به دست عشق

مهتاب بی تو جلوه ی شبها نمی شود

 

بی جلوه های شمس رخت والقمر کجاست

تفسیر آیه و ضحها نمی شود

 

بی غمزه ی تو لیلی لیلای کربلا

مجنون که سر سپرده ی صحرا نمی شود

 

ذکر علی علی ز لب ما نمی رود

بی ذکر یا علی دلمان وا نمی شود

 

با ذکر یا علیست که عیسی شفا دهد

ورنه شفا دوای مسیحا نمی شود

 

موسی به جز برای تماشای جلوه ات

چلّه نشین وادی سینا نمی شود

 

یوسف به گرد پای جمالت نمی رسد

دلداده بر تو غیر زلیخا نمی شود

 

"بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند

هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود"

مدح حضرت علی اکبر


راهی کربلا دل رسوا نمی شود

این نامه جز به دست تو امضا نمی شود

ای روح حیدری تو در جان مصطفی

بی تو جمال جلوه زهرا نمی شود

آرام قلب حضرت مولا تویی علی

روح حسین بی تو که شیدا نمی شود

بالای جسم پاک تو شاه اینچنین سرود

سرو دلم که روی عبا جا نمی شود

ای آیه های سوره طه اذان بگو

آرام آیه غم بابا نمی شود

با رزم های حیدریت دل ز ما ببر

جز تو کسی که تالی مولا نمی شود

جز نعره های حیدریت نعره ای علی

چون نعره های حضرت سقا نمی شود

پا بوس قبر حضرت خون خدا شدی

شش گوشه بی وجود تو معنا نمی شود

ای خاتم نگین سلیمان به دست عشق

مهتاب بی تو جلوه شبها نمی شود

بی جلوه های شمس رخت والقمر کجاست

تفسیر آیه و ضحها نمی شود

بی غمزه تو لیلی لیلای کربلا

مجنون که سر سپرده صحرا نمی شود

ذکر علی علی ز لب ما نمی رود

بی ذکر یا علی دلمان وا نمی شود

با ذکر یا علیست که عیسی شفا دهد

ورنه شفا دوای مسیحا نمی شود

موسی به جز برای تماشای جلوه ات

چلّه نشین وادی سینا نمی شود

یوسف به گرد پای جمالت نمی رسد

دلداده بر تو غیر زلیخا نمی شود

بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند

هر یوسفی که یوسف لیلا نمی شود

گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند

تا تو دردم می‌دهی آن را دوا حس می‌كنم
عافیت را در میان هر بلا حس می‌كنم
بهترین اوقات عمرم در میان روضه‌هاست
خویش را در خانه‌ی خیرالنسا حس می‌كنم
بهتر از ماه مبارك در محرم تائبم
حال استغفار را در روضه‌ها حس می‌كنم
این زمان با آن مكان تأثیرشان عین هم است
در محرم خویش را در كربلا حس می‌كنم
سینه‌چاك سینه‌ی عریان یار زینبم
می‌زنم بر سینه چون این درد را حس می‌كنم
بین توحید و تجلی نسبت عینیت است
پس خودم را پیش تو پیش خدا حس می‌كنم
تو همان روضه شدی و من همان گریه شدم
تو مرا حس می‌كنی و من تو را حس می‌كنم
قیمت پایین پایت مثل بالای سر است
عرش بالا را همین پایین پا حس می‌كنم



گاهی همه به دور پسر جمع می‌شوند
گاهی همه به دور پدر جمع می‌شوند
این‌ها كه دست و پای علی را گرفته‌اند
هشتاد و چار فاطمه سرجمع می‌شوند
وقتی میان خیمه نشسته، نشسته‌اند
وقتی كه می‌رود، دم در جمع می‌شوند
دارند این طرف چه‌قدر می‌شوند كم
دارند آن طرف چه‌قدر جمع می‌شوند
وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت
وای از حسین دورش اگر جمع می‌شوند

در رزمگاه عشق ، نه فرق پسر شكست

شاعر: استاد حاج علی انسانی


در رزمگاه عشق ، نه فرق پسر شكست

دشمن ، درست ،‌ شيشه ی عمر پدر شكست


پشتی ، كه جز مقابل يكتا ، دو تا نشد

پشت حسين بود و ز داغ پسر شكست


تا شد سپر به تيغ ، سر شبه مصطفی (ص)

سر شد دو تا و رونق شق القمر شكست


شد با سر شكسته ز زين سرنگون ولی

با آن شكست داد به بيدادگر شكست


سرسبز شد به اشك نهالم ، وليك تيغ

تا اين نهال خواست برآرد ثمر ، شكست


مادر در انتظار ، و زين بی خبر كه تيغ

از تو سر و ازو دل و از من كمر شكست


آن دست بشكند كه سرت را شكست و يافت

پای اميد مادر خونين جگر شكست


صياد دون به داغ تو او را ز پا فكند

زان دل شكسته ،‌ از چه دگر بال و پر شكست


با اشك چشم ريخته شد طرح اين رثاء

زان اين سروده قيمت در و گهر شكست

حضرت علی اکبر علیه السلام

شاعر: استاد حاج علی انسانی


در رزمگاه عشق ، نه فرق پسر شكست

دشمن ، درست ،‌ شيشه ی عمر پدر شكست


پشتی ، كه جز مقابل يكتا ، دو تا نشد

پشت حسين بود و ز داغ پسر شكست


تا شد سپر به تيغ ، سر شبه مصطفی (ص)

سر شد دو تا و رونق شق القمر شكست


شد با سر شكسته ز زين سرنگون ولی

با آن شكست داد به بيدادگر شكست


سرسبز شد به اشك نهالم ، وليك تيغ

تا اين نهال خواست برآرد ثمر ، شكست


مادر در انتظار ، و زين بی خبر كه تيغ

از تو سر و ازو دل و از من كمر شكست


آن دست بشكند كه سرت را شكست و يافت

پای اميد مادر خونين جگر شكست


صياد دون به داغ تو او را ز پا فكند

زان دل شكسته ،‌ از چه دگر بال و پر شكست


با اشك چشم ريخته شد طرح اين رثاء

زان اين سروده قيمت در و گهر شكست


شاعر: استاد غلامرضا سازگار"میثم"


ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره


جز من که همچو خورشید افروختم در این شب

کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره


ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره


در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره


خندید قاتل تو بر اشک دیده من

با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره


وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم

جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره


ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم

جانی بده به بابا حتی به یک اشاره


دشمن چنین پسندد استاده و بخندد

فرزند دیده بندد بابا کند نظاره


چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم

خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره


دردا که پیش رویم در باغ آرزویم

افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره


جسم عزیز جانم چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره


افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک

"میثم" بر آن پیکر خون گریه کن هماره