امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و شهادت




در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در بند ظلم و کینه‌ی قوم ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیله‌ی عصیان چه می‌کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشه‌ی زندان چه می‌کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشه‌ی ویران چه می‌کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

یوسف رحیمی

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت




پر بسته بود... وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خو کرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

جز آه زخم های دهن باز کرده اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت

زیر لگد صداش به جایی نمی رسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

هر چند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد

دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت

محمد بیابانی

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت



یا رب رضای من بود اندر رضای تو

که اینسان اسیر بند گرانم برای تو

روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود

هر چند روشن است دلم از ضیای تو

از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک

چون مونسم تویی و منم مبتلای تو

سخت است درد غربت و هجران و انتظار

اما چه غم که سهل شود در هوای تو

از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی

شادم که می‌رسم به وصال لقای تو

دیگر ز عمر سیرم و از زندگی بری

خواهم که جان خویش نمایم فدای تو

آن کنج خلوتی که برای عبادتت

می‌خواستم، نصیب شوم از عطای تو

ای حجت خدای که باب الحوائجی

دارد امید بر تو "موید" گدای تو

 سید رضا موید

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت




من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

 ژولیده نیشابوری

امام موسی بن جعفر(ع)-مناجاتسید



هرگاه غمت به سینه با ناز آید

جان بر تن غمدیدۀ من باز آید

تا صحن و رواق کاظمینت با شوق

مرغ دل خسته ام به پرواز آید

 هاشم وفایی

امام موسی بن جعفر(ع)-مدح و مناجات




هر كه یك دفعه سر این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است

دردهای این حرم ناگفته درمان می شود

این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیك

نام مادر كه وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها كاظمین ما خراسان می شود

ظاهراً عین امامی، باطناً پیغمبری

هر كه می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

نسل موساییِ تو طبع مسیحا داشتند

یك نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما سینه ی ما، نه بگو اصلاً بهشت

هر كجا موسی ابن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد

لااقل یك گوشه از صحنت نگهبان می شود

امام موسی بن جعفر(ع)-شهادت


 

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!

دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

در مغرب شانه های ترکان سیاه

بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب

روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟

ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب

این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟

در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟

بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!

با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب

با ضربه ی تازیانه ها روی تنت

شرح غم جانگدازتان شد مکتوب

در سوره ی صبر عمرتان آمده است

یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب

زنجیر به زخم ساق ها چسبیده

زنگار به مغز استخوان کرده رسوب